
هیچ چیز دردناکتر از دیدن چهرههای دختران وپسران جوانی نیست که در راهروهای خانواده با چهرههای نگران منتظر رأی دادگاه می مانند.
تمام هم وغم کارمندان دادگاه خانواده این است که نگذارند خانوادهای از هم بپاشد اما ظاهرا تلاشهای آنها همیشه نتیجه نمی دهد وطبق گفتههای خودشان وآمارهای سازمان ثبت احوال، روند از هم گسیختن برخی خانوادهها، رشد پیدا کرده.
اما اگر تا دیروز علت طلاقها درگیری وبزن بزن وخیانت واین جور چیزها بود، الان بعضی طلاقها خیلی ساده و در نهایت آرامش و با کوچکترین بهانهای انجام می شود.
این روزها سر چه اتفاقات کوچکی صبر ملت به سرمیآید و زوجهای جوان در همان ماههای اول سر از دادگاه خانواده در میآورند. ساختمان شورای حل اختلاف، هر روز پر است از جوانانهایی که تا دیروز لیلی ومجنون بودهاند و امروز دشمن خونی هم شده اند.
هرکدامشان هم برای این دشمنی دلایلی دارند که از نظر خودشان موجه و عقلانی به نظر می رسد. هنوز اعتیاد، اصلی ترین دلیل برای کوک کردن ساز جدایی است. اما تازگی کار کردن در شیفت شب هم به
مشکلاتی که باعثاختلاف زوجین می شود اضافه شده است.
طلاقهای کلاسیک همچنان آمار قابل توجهی دارند. طلاقهایی که بنا به ادعای همسران جوان، پای مادرزن و مادرشوهر در میان است. اما لابه لای این دلایل کلاسیک که همه تقریبا از آن آگاهی دارند، موضوعات عجیب وغریبی هم به چشم می خورند که در نگاه اول یک ناظر بیرونی خندهدار به نظر می رسد.
طلاقهایی که گاهی با اختلاف بر سر نوع فشار دادن خمیر دندان شروع شده و در نهایت ماجرا آنقدر کش پیدا کرده که زن وشوهر به خاطر همین موضوع ساده سر از راهروهای دادگاه خانواده در آوردند وتقاضای طلاق دادند.
یک زوج جوان فقط به خاطر اختلاف بر سر زمان و مکان فشار دادن خمیر دندان دادخواست طلاق دادهاند و بعد هم به خاطر کوتاه نیامدن طرفین، از هم جدا شدهاند. ماجرا هم از این قرار بوده که بیژن و الناز، در همان شب نخست ازدواج به گردنه صعبالعبوری رسیده اند. یعنی وقتی عروس خانم می خواسته تا به عادت هر شب پیش از ازدواج، دندانهای خود را مسواک بزند، ابتدا مسواک را از جلدش خارج کرده سپس خمیر دندان را برداشته و با فشار دادن در آن بر روی سر تیوب، آنرا افتتاح کرده است.
تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته بود اما مشکل زمانی پیش می آید که بیژن از راه می رسد وبعد از کلی داد و قال می خواهد به همسرش بفهماند که عقل سالم حکم می کند که خمیر دندان را " از پایین فشار بدهی " بعد از این جار و جنجال و تأکید عروس مبنی بر اینکه فقط بلد است خمیر دندان را از بالا فشار دهد، همه چیز به نقطه جوش می رسد و الناز در همان شب نخست سر از منزل پدر در می آورد. بعد از این اتفاق
هم تمام مشاورهها وپا در میانیها به نتیجه نمی رسد و بیژن والناز از هم جدا می شوند، به همین سادگی!
ماجرای دوم هم ماجرای زوج جوانی است که به سادگی به زندگی مشترک دوساله خود پایان دادند. ماجرا به این صورت بود که: کامبیز وپانتهآ هر دو خوشحال سوار بر خودروی خودشان بودند تا احتمالا به خانه مادر پانتهآبروند.
از قضا خودروی آنها پشت چراغ قرمز متوقف می ماند و یک خودروی مدل بالاهم در کنار آنها می ایستد. در این لحظه کامبیز با نگاهی به خودروی مدل بالا وسپس نگاهی به پانتهآ می گوید: " نگاه کن ماشین رو چه خوش رنگه. ما هم خواستیم ماشینمون رو عوض کنیم، رنگ بژ می خریم. " پانتهآ هم نگاهی به ماشین مورد نظر می کند و با خنده همراه با نگاه عاقل اندر سفیه می گوید: " این که بژ نیست، زیتونیه. " کامبیز اینبار با پوزخندی توضیح میدهد: " زیتونی؟ کوررنگی داری؟ " پانتهآ که احساس می کند با این جمله مورد ترور شخصیتی قرار گرفته است، با نگاه زل در چشمان کامبیز گفته: " بابات کور رنگی داره! " در نتیجه به
علت تفاوت در طرز نگاه وطرز تلقی نسبت به رنگآمیزی، کامبیز و پانتهآ هم از هم جدا می شوند، آن هم بعد از دوسال و سه ماه زندگی مشترک. بازهم به همین سادگی.
روایت بعدی زندگی بهروز و مهناز است که در نوع خود بی نظیراست. بهروز شخصی بود که درکارش به پیشرفتهایی رسیده بود و همه رویش حساب می کردند. ولی انگار بهروز بی ظرفیت بود و جنبه پیشرفت نداشت. یک روز که بهروز و مهناز به خانه مادر مهناز رفته بودند، مادر مهناز که خیلی احساس خودمانی با دامادش داشته، ناهار را خیلی جدی نمی گیرد و اشکنه درست می کند. وقتی بهروز سر سفره می نشیند و رتبه خود را مقابل ظرف اشکنه می گذارد، به این نتیجه می رسد که زندگی دیگر فایدهای ندارد و باید از همسرش جدا شود. در متن دادخواستش هم می نویسد " چون دیگر تحمل این بیاحترامی را نداشتم، از آن مقام عالی
درخواست می کنم به شکایت طلاق اینجانب رسیدگی نمایند. "
بعد از در خواست طلاق بهروز هم مادر عروس و دادگاه تلاش بسیاری کردند تا بهروز از خر شیطان پیاده شود که این اتفاق نیفتاد و یک پرونده دیگر به همین سادگی با طلاق طرفین مختومه اعلام شد.
اما موردی که به تازگی شیوع پیدا کرده به نظر می رسد از تفاوتهای فرهنگی سرچشمه می گیرد. و باید به زنگ خطری جدی برای زوجهای جوان باشد.
مثلا زن جوانی به دلیل بلند کردن ناخن و موهای شوهرش به دادگاه خانواده مراجعه کرده و تقاضای طلاق می کند. وی در متن دادخواستش می نویسد: " پس از اینکه چندین بار به این عادات و رفتار شوهرم اعتراض کردم و شوهرم به این اعتراضات وقعی ننهاد، من هم تقاضای طلاق دادم، چرا که دچار تردیدی جدی
در زندگی شده بودم که اگر این مرده، پس من چیام؟ " در راستای همین تردید، این زوج جوان از یکدیگر جدا می شوند.
اما ماجراهای عجیب طلاق در دادگاه خانواده به همین جا ختم نشده، برخی موارد دیگر هم هستند که تا پای طلاق رفتهاند اما تا کنون خبری از طلاق وجداییشان نیامده است. مثلا در موردی زوجه درخواست طلاق داده و با این شرط که شوهرش یک دستگاه ماکروفر، شش عدد النگو و یک دست ظرف آرکوپال بخرد،
از شکایتش صرفنظر کرده است!
در موردی دیگر هم زن به خاطر بی خیالی شوهر در عوض کردن خانه اجارهای درخواست طلاق داده ولی ماجرا به همین جا ختم شده و زن دیگر موضوع دادخواستش را پیگیری نکرده است.
زیاد شدن موارد طلاقهای عجیب در دادگاههای خانواده خیلی ها را نگران کرده. که به نظر می رسد به دلیل نداشتن درک صحیح از زندگی ونداشتن تجربه کافی و البته گاهی با حمایتهای نابجای خانواده و اصرار بر موضوع طلاق، راهی به جز جدایی برای زوجهای جوان باقی نمی گذارند و مسبب بالا بردن
آمارهای طلاق می شوند.