به گزارش افکارنیوز، مقابله منطقی شیوه ای راهبردی ا ست برای رسیدن به راه حل عاقلانه برای مسئله و مشکل که احتمالاً از راه مشورت جویی و رایزنی صورت می گیرد. اجتناب و گریز همان رویگردانی از مشکل و پاک کردن صورت مسئله است اما انسان ها وقتی گرفتار فشار روانی هستند بیشتر به پاسخ هیجانی روی می آورند. سبک مقابله هیجانی به شرطی می تواند به تخفیف پریشانی کمک کند که با ابراز هیجان همراه شود و بدون ابراز و آشکار ساختن هیجان، ضعف و شکست در انتظار شخص خواهد بود. نشخوار فکری نوعی مقابله هیجانی در مقابل مشکلات محسوب می شود.

طرح مسئله
پاسخ هیجانی به اضطراب و افسردگی به دو شکل صورت می گیرد؛ یا حواس پرتی(توجه برگرداندن) یا نشخوار فکری. نشخوار فکری به عنوان اشتغال دائمی به یک اندیشه یا موضوع و تفکر درباره آن شناخته می شود. نشخوار فکری طبقه ای از افکار آگاهانه و منفعلانه و تکراری است که بر علل و نتایج علائم متمرکز می شود و مانع از حل مسئله ناسازگارانه شده و به افزایش افکار منفی می انجامد. افکار ناخواسته یا مزاحم، مشکل اصلی افراد مضطرب است، زیرا احساس تهدید و هیجان منفی برای آنها دائمی شده است. فرق نشخوار فکری با وسواس فکری اینست که نشخوار فکری قضاوت ها و افکاری است که فرد نسبت به تصورات و تجربیات منفی قبلی اش دارد اما در وسواس فکری یک فکر بدون اینکه سابقه و حادثه ای را در گذشته فرد زیر سوال ببرد، در ذهن تکرار می شود.

علت اینکه افراد، از سبک های مختلف برای مقابله با افسردگی و اضطراب استفاده می کنند این است که شخصیت ها متفاوت است. این گونه سبک پاسخ به اضطراب باعثبه طول انجامیدن نشانه های اضطراب و شدت یافتن آنها می شود و از دیدگاه روانشناسان، مقابله ای ناکارآمد و ناسازگار است، زیرا به حل مشکلات کمک نمی کند و باعثبدتر شدن اوضاع روانی و خلقی فرد می شود. سبک نشخوار ذهنی در پاسخگویی به اضطراب، روشی است که بر اثر عادت ایجاد شده است و می توان آن را تغییر داد. طبق این مدل، فرد مضطرب در مجادله بین ترس از اینکه اضطراب غیر قابل کنترل است و عقیده بر اینکه اضطراب از او محافظت می کند، قفل شده است؛ در واقع از طریق نشخوار ذهنی، شخص خود را در معرض رویارویی هایی متعدد با محرک استرس زا قرار می دهد.

بعضی از نظریه پردازان نشخوار فکری را عامل به وجود آمدن حالت و اختلال افسردگی می دانند. در حالی که نشخوار فکری در برخی از نظریات، هیجان مدار بوده و پاسخی به خلق افسرده است.
حال این سوال مطرح می شود که علت گرایش افراد به سوی نشخوار فکری چیست؟

برخی از متخصصان، نشخوار فکری را به عنوان عملکرد پیشبرد هدف می دانند؛ آنها نشخوار فکری را عامل مهمی در دستیابی به اهداف می دانند. گروهی دیگر نشخوار فکری را شیوه ای می دانند که افراد به منظور کسب بینش نسبت به مشکل خود، از آن استفاده می کنند و از طریق آن بر درون خود، موقعیت مسئله ساز و احساسات خود متمرکز می شوند. نشخوار فکری همچنین پاسخ موثر به ناهمخوانی در دستیابی به هدف عنوان شده است. شخصیت هایی همچون لوبومیرسکی و تاچ نیز آن را پاسخی به خلق ملال آور می دانند و آن را در پاسخ به خلق منفی و کاهش ناهمخوانی چندان موثر نمی بینند.

بر طبق دیدگاه درمانی افرادی که معمولاً حوادثمنفی در زندگی را به علل کلی و ثابت نسبت می دهند و نتایج و ویژگی های خودشان را پس از یک حادثه بد، منفی تعبیر می کنند برای دوره های افسردگی آسیب پذیرترند، به همان ترتیب افرادی که طرحواره منفی درباره خودشان دارند(مثلا: ارزشمندی من وابسته به تایید دیگران است) احتمالاً به هنگام مواجهه با فشارهای زندگی بیشتر افسرده می شوند.

با توجه به این یافته ها، نشخوار فکری واکنش به استرس، که قبل از شروع خلق افسرده رخ می دهد و نشخوار فکری هیجان مدار که در پاسخ به خلق افسرده رخ می دهد، هر دو در افسرده شدن نقش مهمی دارند.

نشخوار ذهنی، می تواند باعثایجاد نوعی استرس مزمن در فرد شود. پیامدهای منفی نشخوار ذهنی افسردگی زا شامل عاطفه منفی و علائم افسردگی شدیدتر و طولانی مدت، ‌ تفکر دارای سوگیری منفی، کمبود انگیزه، اختلال در تمرکز و شناخت، افزایش استرس و مشکلات دیگر عنوان شده است.

نشخوار فکری همچنین باعثکاهش رفتارهای موثر و انطباقی می شود و افرادی که در چرخه نشخوار فکری گرفتار شده اند، رفتارهایی را که باعثایجاد حس کنترل و دریافت تقویت از سوی دیگران می شود را کمتر انجام یم دهند و این حالت باعثدرماندگی و ناامیدی بیشتر آنها می شود.

نشخوار فکری باعثایجاد تداخل در حل مسائل نیز می شود. ناتوانی در حل مسئله از علل تداوم افسردگی است و وقتی فرد دچار افسردگی شد با نشخوار فکری به آن پاسخ می دهد؛ در این حالت توجه او به سمت خودش جلب می شود و خود را در مرکز و کانون توجه دیگران قرار یم دهد و اطرافیان او را گوشه گیر و دور شونده از اجتماع می بینند. در عین حال نتیجه نشخوار فکری ملال آور که توسط پژوهش های گسترده ثابت شده، خلق منفی است.

مقابله با نشخوار فکری

متخصصان «توجه برگردانی فعال» را از موثرترین راه های مقابله کارآمد و موثر در پاسخ به افسردگی عنوان کرده اند. با برگرداندن توجه از حالت نشخوار فکری می توان با افسردگی مقابله کرد. پژوهش ها نشان می دهد، طول مدت افسردگی افرادی که از شیوه مقابله توجه برگردانی استفاده کرده اند، خیلی کمتر از کسانی است که از شیوه مقابله نشخوار فکری استفاده می کنند.

دست زدن به یک فعالیت، راه دیگر مقابله با افسردگی ناشی از نشخوار فکری است. افراد در حالت افسردگی دچار سستی و تنبلی می شوند. با دست زدن به یک فعالیت فرد برانگیخته می شود و می تواند از حالت نشخوار فکری فاصله بگیرد. فعالیت هایی همچون ورزش و موسیقی می تواند اثرات قابل توجهی در درمان افسردگی داشته باشد.

روش تایم پارادوکسیکال نیز یکی از تکنیک های معتبر وانشناسان برای مقابله با نشخوار فکری است. در این روش فرد نه از خاطرات بد فرار می کند و نه آنها را نادیده می گیرد؛ بلکه در چارچوب برنامه ریزی خود به آنها فکر می کند، یعنی کنترل افکارش را خود به دست می گیرد و برای ورود افکار بد زمان تعیین می کند و بعد از پایان مدت تعیین شده این افکار را متوقف می کند، ‌ در واقع با روش برنامه ریزی برای حضور این افکار و کم کردن تدریجی زمان اختصاص یافته، می توان این افکار را تحت کنترل خود در آورد و در نهایت آنها را به بایگانی ذهن سپرد.

نتیجه گیری
نشخوار فکری نوعی واکنش هیجانی به مسائل و مشکلات است. بنا به گفته کارشناسان همه افراد پس از تجربه استرس وارد چرخه خود نظم دهی می شوند اما افرادی که از لحاظ شناختی آسیب پذیرند به سختی از این چرخه خارج می شوند. با توجه به دیدگاه خود نظم دهی، زمانی که افراد با یک حادثه منفی در زندگی روبرو می شوند به جای آنکه توجه شان به سمت مشکل معطوف شود، توجه شان را روی ناهمخوانی بین حالت موجود و وضعیت مطلوب متمرکز می سازند؛ به طور طبیعی توجه به ناهمخوانی باید به پیدا کردن راه حل، رها کردن اهداف یا پرت کردن حواس ختم شود. همه این راه ها، شیوه ای موثر برای خروج از چرخه خود نظم دهی است.
افرادی که آسیب پذیری بیشتری دارند به سه دلیل برای خروج از چرخه خود نظم دهی مشکل دارند: اول آنکه اسنادهای کلی و ثابت می دهند و راه حل پیشنهاد نمی کنند و دوم آنکه چنین افرادی تمایل دارند تا بین پیامدهای منفی و اهداف مهمتر رابطه برقرار کنند. سوم آنکه آنها احتمالاً از برخی اهداف یا تمایلات شان صرف نظر نکرده یا حواس شان را از محتویات منفی پرت نمی کنند. به این ترتیب آنها گرفتار افکار تکراری و منفعلانه می شوند که آنها را به سوی افسردگی بیشتر سوق می دهد.

شاید بتوان گفت مهمترین مشکل این افراد آن است که به اندازه ای برای خودشان ارزش قائل نیستند که بتوانند خود را به خاطر اشتباهات گذشته ببخشند. آنقدر اشتباهات را در ذهن تکرار می کنند که این تکرار به نوعی عادت فکری تبدیل می شود. این افراد زندگی در گذشته را به زندگی در حال ترجیح می دهند. برای همین همه فرصت هایشان را برای درک زیبایی زندگی از دست می دهند چون زندگی برای آنها در اشتباهات گذشته متوقف شده است. گاهی لازم است نشانه ها و یادگاری های گذشته را دور ریخت و زندگی را از نو طراحی کرد.