برسد به دست فغانی، داور استرالیایی!

دانیال معمار سردبیر روزنامه همشهری نوشت:« آقای فغانی سلام. چقدر دلم به حالتان سوخت وقتی مقابل آن قمارباز کمر خم کردید. چقدر ترحم برانگیز شدید وقتی برای یک مدال به وطن‌تان پشت کردید.

یادتان نبود زخم جنگ روی تن این وطن هنوز تازه است. مگر خبر نداشتید همین چند هفته قبل این قاتل با همدستی سگ هار منطقه، بیش از هزار ایرانی را قتل‌عام کرد. نشنیدید این رئیس‌جمهور دیوانه افتخار کرد به همدستی در تجاوز به خاک ایران. مگر فیلم اصابت موشک به تجریش را ندیدید.

مگر نفهمیدید که بیش از ۷۰ ایرانی بی‌گناه فقط در حمله به زندان اوین به خاک و خون کشیده‌ شدند. تصویر آن نوزاد شهید چند ماهه را ندیدید، آن مادر باردار را چطور، یا آن خانواده‌ ایرانی که هیچ‌کدام‌شان باقی نماندند. لازم نیست صبر کنیم تا تاریخ شما را قضاوت کند، همین حالا دادگاه شما در وجدان ایرانی‌ها برپا شده است. متأسفم که بگویم محکوم شدید، محکوم به وطن‌فروشی.

آقای داور استرالیایی! بگذارید یک داستان برایتان تعریف کنم. برویم به سال ۱۹۶۸، المپیک مکزیکوسیتی. تام اسمیت و جان کارلوس، دوندگان آمریکایی بودند. زودتر از بقیه به خط پایان رسیدند. همه دوربین‌ها میخکوب سکویی بود که قرار بود دو آمریکایی را روی خود ببیند. اتفاق عجیب رقم خورد. تام و جان، پابرهنه روی سکو رفتند تا فقر و تبعیض علیه سیاهپوستان را فریاد بزنند.

وقتی سرود ملی آمریکا پخش شد، دستکش مشکی به دست کردند. دست‌های مشت‌شده‌شان را به نشانه اعتراض بالا بردند. سرشان را خم کردند تا صریحا بگویند از بی‌عدالتی نژادی شرمسارند. هزینه ندادند؟ چرا، از دهکده المپیک بیرون‌شان کردند. هر دو از تیم ملی آمریکا اخراج شدند. شغلشان را از دست دادند. سال‌ها تحت فشار بودند. اما حالا قهرمانان آمریکا هستند. دانشگاه‌ها، مدارس و میدان‌های زیادی به نام‌شان زده شده است. الهام‌بخش شدند. قهرمان ملی نام گرفتند و مجسمه یادبودشان ساخته شد.

آقای داور بین‌المللی! راستی خوب شد عکس یادگاریتان با ترامپ را خودتان ثبت کردید. خوب شد این سند ننگ را خودتان باقی گذاشتید. نگران بودم این تصویر فراموش شود. باید یادمان نرود چه کسانی حاضر شدند کنار دشمن این خاک بایستند. آقای فغانی! عجب معامله حقیری کردید. خراب کردید. یک نگاه به مدال‌تان بیندازید، آن را به دست بگیرید، بوی خون می‌دهد.»

فغانی