معیشت، دیگر صرفاً یک کلیدواژه اقتصادی نیست؛ به مسئلهای اجتماعی و حتی روانی برای بخش بزرگی از جامعه تبدیل شده است. هر سال با آغاز بررسیهای بودجه و اعلام سیاستهای حمایتی، امیدهایی برای بهبود شرایط زندگی شکل میگیرد، اما واقعیت بازار و قیمتها روایت دیگری را بازگو میکند. پرسش اساسی اینجاست: چرا سیاستهای معیشتی، پیش از آنکه به سفره مردم برسند، در مسیر تورم فرسوده میشوند؟
نگاهی به روند بلندمدت قیمتها نشان میدهد که هزینه تأمین حداقلهای زندگی، بهویژه خوراک و مایحتاج روزمره، با شتابی بسیار بیشتر از رشد دستمزدها افزایش یافته است. این شکاف مزمن میان درآمد و هزینه، نه یک پدیده مقطعی، بلکه حاصل سالها سیاستگذاری ناپایدار و تصمیمات کوتاهمدت است. در چنین شرایطی، افزایشهای اسمی حقوق اگرچه در آمارها قابل دفاع جلوه میکند، اما در زندگی واقعی خانوارها اثری محسوس بر جا نمیگذارد.
مسئله اصلی آنجاست که سیاست معیشتی در بسیاری از موارد به جای آنکه بر مهار تورم و ثبات اقتصادی متمرکز باشد، به ابزار جبران موقت فشارها تبدیل شده است. پرداختهای حمایتی، یارانههای مقطعی یا اصلاحات محدود دستمزدی، زمانی میتوانند مؤثر باشند که در بستری باثبات اجرا شوند. در غیر این صورت، این اقدامات نهتنها قدرت خرید را احیا نمیکنند، بلکه خود به عاملی برای تشدید انتظارات تورمی بدل میشوند.
از منظر کارشناسان، تا زمانی که تورم مزمن به عنوان مسئله اصلی اقتصاد ایران حلوفصل نشود، هر سیاست معیشتی محکوم به اثرگذاری کوتاهعمر است. مردم زمانی به بهبود معیشت باور خواهند کرد که تغییرات را نه در جداول بودجه، بلکه در قیمت نان، گوشت، لبنیات و اجاره مسکن احساس کنند. این همان نقطهای است که سیاست اقتصادی باید از سطح شعار و عدد عبور کرده و به واقعیت زندگی مردم نزدیک شود.
در نهایت، سیاست معیشتی زمانی به سفره مردم میرسد که به جای تمرکز بر مُسکنهای اقتصادی، بر درمان ریشهای تورم، تقویت تولید و ایجاد اطمینان در فضای اقتصادی تکیه کند. در غیر این صورت، سفرهها هر سال کوچکتر میشوند و فاصله میان وعدهها و واقعیتها عمیق.