به گزارش افکارنیوز به نقل از فردا، کسینجر دیپلمات معروف آمریکایی در ۲۷ مه ۱۹۲۳ در خانوادهای یهودیالاصل در کشور آلمان، شهر فورت به دنیا آمد و در سال ۱۹۳۸ به همراه خانواده از آلمان تحت کنترل نازیها به آمریکا گریخت، در نیویورک ساکن شد و در ۱۹۴۳ تابعیت این کشور را کسب کرد.کیسینجر در دورهٔ ریچارد نیکسون به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا مشغول به کار شد و پس از پایان دوره نیکسون به خاطر رسوایی واترگیت در همان سمت با جرالد فورد به همکاری ادامه داد. وی به عنوان یکی از استراتژیستهای ارشد آمریکا همواره نماینده بخشی از ساختار سیاست داخلی و خارجی امریکا بوده است که می کوشد خود را واقع گرا نشان دهد، او در آخرین مقاله اش در نشریه هندلس بلات درباره انقلاب های منطقه و شورش های سوریه نظریات جالبی را ارائه می دهد. و از دلسردی خود خبر می دهد . دلسردی از نتایج ایدئولوژیکی که این انقلاب ها به بار آورده اند و فضاحتی که در سوریه ایجاد شده است... او به مرسی رییس جمهور مصر می تازد او را که علیه استبداد مبارزه می کرده غیر دموکرات می داند تا عیار دموکراسی آمریکایی آشکار شود. متن کامل این مقاله از نظرتان می گذرد.

**************************************

بهار عربی را بیشتر از این رو می ستایند که خودکامگان را به زیرکشیده است. اما انقلاب ها را به این می سنجند که چه چیزی را ایجاد و نه ویران می کنند. از این زاویه که بنگریم شعفِ آغازین بعد از یکسال انقلاب جای خود را به اندوه و دلسردی داده است.

آمریکا با تظاهرکنندگان در میدان التحریر در قاهره همدلی کرد. پذیرفت که که از رهبری غیردمکراتیک بیش از حد حمایت کرده بود و در نتیجه حسنی مبارک را به چشم پوشی از قدرت خواند. اما به جای او اسلام گرایی به ریاست جمهوری برگزیده شد که هیچ کارنامۀ دمکراتیکی ندارد و بیشتر با غرب دشمنی می ورزد. نظامیان که از حکومت سابق حمایت کرده بودند با او دشمنی می کنند. نظامِ دین جداخواه مصر کمرنگ شده است. چه پیامدی دارد؟

برخلاف باور همگانی هیچگاه به سود آمریکا نبود که در مورد ساختار داخلی مصر تصمیم بگیرد. از هزاران سال پیش پادشاهان و خودکامگان نظامی به تناوب بر مصر حکم رانده اند. در سال ۱۹۷۰ انورالسادات به پیمان با اتحاد شوروی پایان داد که ۲۰ سال قبل به دست حکومت نظامی جمال عبدالناصر ایجاد شده بود. سادات با اسرائیل صلح کرد، آمریکا نقش میانگیر داشت. این رخدادها سهم خود را در پایان دادن به جنگ سرد ادا کردند. اینها منعکس کنندۀ تحلیلی واقع بینانه از مناسبات قدرت بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳ بودند. سادات در سال ۱۹۸۱ به دست اسلام گرایان افراطی کشته شد. جانشین او، حسنی مبارک، از ادامۀ فعالیت های تروریستی اسلام گرایان افراطی سود برد تا اختیارات خود را در وضعیت فوق العاده که برقرار شده بود توجیه کند.

مصر یک واقعیت سیاست بین المللی بود. دولت های آمریکا که خود را با بحران های تهدید کننده در منطقه رویاروی می دیدند مهم می دانستند با کشوری بزرگ عربی همکاری کنند که آماده بود خطرهای پذیرش صلح منطقه ای را به جان بخرد. همانگونه که در زمانی نه چندان دور وزیر خارجۀ آمریکا هیلاری کلینتون در قاهره گقت: «ما با دولت هایی همکاری می کنیم که سر قدرت هستند.»

واقعاٌ آمریکا که ابتدا سرش با میل به ماجراجویی اتحاد شوروی و سپس با فروپاشی این کشور گرم بود کی این امکان را داشت که در سیاست داخلی کشورهای منطقه دخالت کند؟ از نیکسون گرفته تا کلینتون، رئیسان جمهور آمریکا خطرهای مربوط به این کار را بسیار بیشتر از مزیت های آن می دیدند. دولت جورج بوش مبارک را به برگزاری انتخابات وادار ساخت و از وی به علت سرکوبی دگراندیشان انتقاد کرد. بیل کلینتون سیاستی مشابه را در پیش گرفت. سیاست خارجی آمریکا نه علت و نه راه حلی برای ناکارآمدی های دیگر دولت هاست، به ویژه در خاورمیانه.

انقلاب در مصر به هیچ رو به پایان نرسیده است. باید قانون اساسی نوشته شود، اخوان المسلمین و ارتش بر سر سمت های کلیدی اختلاف نظر دارند. انتخاب کنندگان دچار چند دستگی ژرفی هستند. سیاست آمریکا بین هنجارهایی سرگردان مانده است که با هم در تضادند.
اخوان المسلمین از دلِ انتخاباتی پیروز بیرون آمد که دمکرات ها خواهانش بودند اما ارتش بیشتر با برداشت های آمریکا از امنیت بین المللی هماهنگی داشت. اگر آمریکا در جنگ سرد اشتباه کرد چون بیش از حد بر امنیت تأکید گذاشته بود، اکنون با این خطر مواجه است مردم باوریِ مذهبی را با دمکراسی اشتباه بگیرد.(مترجم: بدیهی است که پوپولیسم نامیدن انتخاب دموکراتیک مردم مصر از سر خشم است تا تحلیلی واقع بینانه)

در بطن این آشفتگی ها بحثی دربارۀ شالوده های سیاست خارجی آمریکا در گرفته است. واقع گرایان رخدادها را از زاویۀ راهبرد امنیتی می بینند؛ آرمان گراها به آنها به عنوان امکانی برای دمکراسی بیشتر نگاه می کنند. در این راستا باید این سؤال ها را از خود بپرسیم: از یکی از دو طرف حمایت می کنیم یا تمرکز خود را معطوف این نکته می کنیم که توصیۀ خود را برای چگونگی انتخابات بکنیم، حتی اگر قرار باشد به نتیجه ای از نظر راهبردی نامطلوب منجر شود؟ آیا تعهد ما به دمکراسی می تواند مانع شود ایجاد خودکامگی ای شود که بر همه پرسی های مهندسی شده و سلطۀ تک حزبی استوار است؟

در مصر حمایت آمریکا از شورای نظامی که بیشتر از هواداران مبارک تشکیل می شود، حساسیت های دمکراتیک را بر می انگیزاند. اگر بخواهیم به ارزش هایی مشترک با حزب اسلام گرایی برسیم که از نسل ها پیش خواستار سیاست ضد غربی در تمام منطقه است در این صورت امید خود را جای تجربه نشانده ایم.

حکومت های نظامی نشان داده اند که شکننده اند؛ سازمان های مبتنی بر ایدئولوژی از نهادهای دمکراتیک سود جسته اند تا هدف های غیردمکراتیک را پیش ببرند. ما باید نشان دهیم پذیرای اعتدال واقعی مخالفانی هستیم که تفکر ایدئولوژیک دارند. اما نباید از این هراس داشته باشم که منافع امنیتی خود را تقویت کنیم. سیاست آمریکا باید در این راهِ باریک حرکت کند بدون اینکه دچار خود فریبی شود که بازی گران فقط منتظر اندرز ما هستند.

مسئله سوریه

در سوریه مشکلات بسیار پیچیده تری رخ می نمایند. در افکارعمومی مبارزه بر سر سوریه با کشمکش بر سر دمکراسی یکی انگاشته می شود. نقطۀ عطف این نبرد قرار است پایان حکومت اسد باشد. اما موضوع واقعی رویارویی در سوریه، نبرد بین علوی های اسد که از سوی بسیاری از سوری ها حمایت می شوند و افراطیون سنی است.

اسد حاکمی غیرمعمول است که به ضعف در تصمیم گیری شهرت دارد.(مترجم: کسینجر توضیح نمی دهد که این فرد ضعیف چگونه ۱۷ ماه در برابر پیچیده ترین توطئه های امنیتی و سیاسی ایستادگی کرده است) در لندن به عنوان چشم پزشک کار می کرده – شغلی که معمولاٌ حس قدرت طلبی را بیدار نمی کند - و تازه وقتی به سیاست سوریه کشیده شد که برادر بزرگترش، جانشین در نظر گرفته شده برای پدر، در گذشته بود. نبرد بر سر سوریه به هرحال آنقدر ادامه می یابد – و احتمالاٌ شدیدتر از حالا – تا اسد تسلیم شود. اما طایفۀ اسد و نیز اقلیت علوی که بر ارتش سوریه حاکم است ممکن است مبارزۀ خود را بدون رهبرشان فقط برای بقا ببینند.

پیدا کردن راه حل سیاسی به جای اسد مشکل تر از مورد مصر یا دیگر کشورهای «بهار عربی» خواهد بود. کافی است به این دلیل اشاره کنیم که در سوریه جناح های بسیار بیشتر و بسیار قوی تر با منافع متضادتر وجود دارد. سوریه ممکن است دچار درگیری های نژادی و فرقه ای شود و به این ترتیب این خطر را بالا ببرد که جنگ به گروه های متحد در کشورهای همسایه گسترش یابد. در تمام این گروه ها پذیرش ارزش های دمکراتیک و هماهنگی با منافع غربی، خیلی که خوشبین باشیم باید بگوییم شناخته شده نیست. و در این فاصله القاعده بخشی از بحران است، در واقع حتی در طرفی که آمریکا قرار است از آن حمایت کند. در چنین موقعیتی نظریه پردازان آمریکا دیگر تنها با بحران در هدف بین پایان واقع بینانه و آرمان گرایانه روبرو نیستند بلکه خود را درگیر ارزیابی های متضاد هم می بینند. اینگونه است که ما در سوریه واقعاٌ در وضعیتی دشوار گرفتار آمده ایم: از طرفی منفعتی راهبردی داریم که اتحاد بین اسد و ایران را از بین بیریم – نکته ای که تنها با بی علاقگی به آن اذعان می کنیم – اما این هدف موجه از نظر اخلاقی را هم دنبال می کنیم که زندگی انسانها را نجات دهیم!!!(توضیح مترجم: کسینجر توضیح نمی دهد این هدف چگونه با ارسال سلاح برای سلفی ها در سوریه تامین می شود!)

از شروع بهار عربی چهار دولت سرنگون شده اند، دیگر دولت ها در تنگنا قرار گرفته اند. آمریکا خود را مجبور دید جوابی در این مورد بیابد و حتی در این ماجرا شرکت کند. اما تاکنون جواب های اصولی به این پرسش دربارۀ اهداف خودمان داده نشده است: آیا ما تصوری داریم که کدام هدف های راهبردی با منافع خودمان و منافع جهانی تطبیق دارند؟ چگونه می خواهیم حمایت اقتصادی کنیم که بهترین یا حتی تنها وسیله است که بر تحولات نفوذ داشته باشیم؟

ایالات متحدۀ آمریکا می تواند و می باید از این سفر طولانی در جهت رسیدن به جامعه های جدید که در آنها رواداری و حقوق فردی باشد حمایت کند. البته این مهم انجام نمی شود وقتی هر بحران تنها در مفاهیم ایدئولوژیکی درک شود. تمام تلاش های ما باید بیشتر در هماهنگی با منفعت های راهبردی ما باشد. از شرکت کندگان در نظم جدیدِ در خاورمیانه می توانیم انتظار داشته باشیم درک کنند که میزان حمایت ما بستگی به حمایت آنها از منفعت ها و ارزش های ما دارد. از این رو باید واقع گرایی و آرمان گرایی را که تاکنون به صورت پیوند ناپذیر دیده ایم با یکدیگر سازگار کنیم.