افکارنیوز

: خیلی‌هایمان دوران مدرسه را دوست نداریم اما وقتی بزرگ‌تر می‌شویم دوران تحصیل و خاطرات آن به بخش زیبایی از خاطرات‌مان بدل می‌شود. در واقع همه ما از دوران مدرسه لحظات فراوانی را گوشه هارد درایو مغزمان ذخیره کرده‌ایم که هربار با رجوع به آنها تکانی کوچک گوشه لب‌هایمان می‌خورد یا ته دلمان مورمور می‌شود؛ از اینکه چه روزهایی را ‌گذراندیم تا به اینجا رسیده‌‌ایم.

در واقع خاطرات دوران مدرسه جزو شیرین‌ترین خاطرات همه انسان‌هاست. همه ما امروز به نوعی وامدار دوران طولانی و ۱۲ساله مدرسه هستیم، چراکه با حضور در این کانون گرم اجتماعی تا حدود زیادی شخصیت‌مان شکل گرفت و حتما به این دوران با شکوه می‌بالیم و از شیطنت‌ها و اتفاقات بدش با کینه و ناراحتی یاد نمی‌کنیم. در این میان واکاوی خاطرات و اتفاقات دوران تحصیل با چهره‌ها می‌تواند برای خیلی از ما جالب باشد و در گوشه‌گوشه هرکدام از این گفته‌ها، خودمان سوار ماشین تاریخ شویم و چندسالی به عقب برگردیم تا خاطرات مدرسه یک‌بار دیگر جلوی چشم‌مان بیاید و با مرور آنها ذوق‌زده شویم. حتما به شما هم درطول خواندن سطور زیر چنین حسی دست خواهد داد. کافی است امتحان کنید.

کامبیز دیرباز
درمدرسه مان نارنجک منفجرکردم


دوره ابتدایی من در مدرسه اسمیان قیطریه آغاز شد که بعدها فهمیدم روبه‌روی منزل استاد انتظامی بوده؛ همان خانه‌ای که حالا تبدیل به موزه شده است. دوره راهنمایی به مدرسه پیام شهید قیطریه می‌رفتم اما بعد از آن به مدرسه آیت‌الله سعیدی سعادت‌آباد رفتم. دوره دبیرستان هم در هنرستان آزادی و قدس درس خواندم. در کل دروس هنر را خیلی دوست داشتم و البته زنگ ورزش را به دلیل اینکه فوتبال بازی می‌کردیم. در دوره هنرستان هم به دروس تخصصی‌ام علاقه داشتم چون رشته‌ام فنی بود، در مقطع راهنمایی خاطرات شیرین ما همان فوتبال بازی کردن‌هایمان بود و البته سفری که به مشهد داشتم.

فکر کنم ۱۴ سالم بود که با یکسری از بچه‌ها و دو، سه معلمی که همراهمان بودند با یک اتوبوس به مشهد رفتیم. این سفر برای من خیلی خاطره‌انگیز بود و همیشه عکس‌هایش را که نگاه می‌کنم، خاطراتش زنده می‌شود. این اولین سفر من بدون خانواده بود. کلاس دوم راهنمایی بودم و تا قبل از آن تنها جایی نرفتم. در آن سفر بود که احساس مستقل شدن را پیدا کردم. از دوره دبیرستان هم خاطرات خوب زیادی دارم. همیشه وقتی نزدیک دهه فجر می‌شدیم، گروه‌های تئاتری تشکیل می‌شد و من هم همیشه پای ثابت این گروه‌ها بودم. بگذارید یک خاطره بد هم تعریف کنم؛ یک بار سال سوم هنرستان که بودم نزدیک چهارشنبه‌سوری یکی از دوستانم که فامیلی‌اش ابوالحسنی بود و ان‌شاءالله هرجا هست سلامت باشد، دو تا نارنجک درست کرده بود عین هم. هر دو با لنت آبی‌رنگ درست شده بود اما یکی از آنها خالی بود و دیگری پر برای ترکاندن در بعدازظهر. ما هم با نارنجک خالی بازی می‌کردیم و بچه‌ها را می‌ترساندیم. نفهمیدیم چه شد که در یک فعل و انفعال نارنجک پر دست من افتاد و من هم انداختم در کلاس اولی‌ها که درست کنار صورت یکی از بچه‌ها منفجر شد. خدا خیلی به ما رحم کرد که پرده گوش آن پسر پاره نشد.

با این حال من یک هفته تحریم بودم و تنبیه می‌شدم. بالطبع هنرستانی‌ها از دبیرستانی‌ها شلوغ‌تر بودند اما هنرستان ما به دلیل مقررات بالایش معروف شده بود به آلکاتراز. بعد از قضیه نارنجک، همه می‌گفتند این متهم کیه که جرات کرده در آلکاتراز نارنجک بیندازد؟ به همین دلیل در آن یک هفته‌ای که من تحریم بودم و سر کلاس نمی‌رفتم، هر دبیری می‌آمد و از جلوی من رد می‌شد می‌گفت: این بوده نارنجک انداخته؟ و ناگهان یک کشیده زیر گوشم می‌زد. یک هفته برای من به همین منوال گذشت و من مدام کتک می‌خوردم. نمرات من بد نبود اما شاگرد اول و درسخوان هم نبودم. یادم می‌آید در سال‌های آخر هنرستان، نزدیک جشنواره فجر که می‌شدیم از مدرسه بیرون می‌زدیم. البته فقط برای این موضوع مدرسه را می‌پیچاندم.

فوتبال هم خیلی بازی می‌کردیم و خیلی مواقع از مدرسه بیرون می‌زدیم تا فوتبال بازی کنیم. معلم کلاس اول دبستانم که خانم نکویی بود را خوب به خاطر دارم. خانم کوچکی، معلم چهارم دبستان هم خانم خوبی بود. آقای پهلوان هم در دوره راهنمایی معلم تربیتی‌مان بود که در سفر مشهد همراهمان بود. آقای رحیمی هم که مدیر هنرستان‌مان بود و بعدها همسایه‌مان شد. بیشتر دبیران هنرستانمان را هم خوب به خاطر می‌آورم.

امیر حسین رستمی
زبل خان معلم ما بود


الان ۲ روز است که خوب نخوابیده‌ام و هرچه فکر می‌کنم اسم مدرسه‌هایم را به خاطر نمی‌آورم، اما از دوران مدرسه خاطرات خیلی خوبی دارم. خانم علی‌مددی را یادم می‌آید که معلم کلاس اولمان بود. آقای حائری هم‌ کلاس دوم معلم‌مان بود که خیلی ازش می‌ترسیدم و هنوز هم می‌ترسم! خانم فاریابی معلم کلاس سوم‌مان بود و آنقدر دعا کردیم که سال بعدش هم معلم‌مان باشد که شد. فقط از آقای حائری کمی بدم می‌آمد چون بچه‌ها را کتک می‌زد و تنبیه می‌کرد. بچه بازیگوشی نبودم و در ردیف جلو می‌نشستم چون ریزه میزه بودم و یکدفعه رشد کردم. در کل از همه درس‌ها خوشم می‌آمد و اگر بخواهید اسم ببرید فایده ندارد چون همه درس‌ها یک جور بود!از تنبیه شدن هم خاطره بدی دارم. یادم می‌آید یک‌بار ناظم کلاس اول توی پهلویم زد که وقتی به خانه رفتم کلیه‌ام خونریزی کرد… آهان، یادم آمد، دبیرستان من مطهری بود. از بین معلمان و دبیران هم شاید تا ۱۵ سال پیش با بعضی از آنها در ارتباط بودم. دبیر شیمی‌مان را خیلی دوست داشتم که هم شیمی درس می‌داد و هم علوم، اسمش هم آقای صوفی جان بود. البته جالب این است که آن «جان» هم جزو اسمش بود و خیلی به اسمش می‌آمد. این اسم کاملا با روحیاتش متناسب بود، قیافه خیلی جالبی هم داشت. بچه‌ها به او می‌گفتند «زبل‌خان» چون موهایش فر خورده بود و سبیل‌هایش را تاب می‌داد. در کل انسان بی‌نظیر و مهربانی بود و من خیلی دوستش داشتم.

داریوش خواجه نوری
روز اول مدرسه مثل مرغ پر کنده بودم!


مدرسه محدثدر منطقه آریاشهر مدرسه ابتدایی‌ام بود، اما دوره راهنمایی و دبیرستانم را در مدرسه خزعلی شهرآرا گذراندم. در کل از مدرسه رفتن بدم می‌آمد و بعضی‌مواقع هفته‌ای یک روز به مدرسه می‌رفتم. خودم را به بیماری می‌زدم و تا جایی که می‌شد غیبت می‌کردم. البته با اینکه فراری بودم نمره‌هایم خوب بود و گلیمم را از آب بیرون می‌کشیدم. من اصلا مدرسه رفتن را دوست نداشتم چون ایده‌آل من نبود و نسبت به سیستم آموزشی که بود و هنوز هم وجود دارد، مشکل دارم. وقتی می‌دیدم بچه را از سنین کودکی تنبیه می‌کنند حالم بد می‌شد، واقعا این برخوردها اذیتم می‌کرد. کلاس‌های شلوغ و غیراستاندارد، معلمان بداخلاق که در خانه دعوایشان می‌شد و دق دلی‌شان را سربچه‌ها خالی می‌کردند واقعا ناراحتم می‌کرد. این رفتار مرا مدرسه گریز کرده بود چون می‌دیدم ۴۰نفر باید در یک کلاس و نیمکت‌های ۳ نفره بنشینند و فضای کلاس امکاناتی هم نداشت. کلا فضای آموزشی ضعیف بود، فقط مدارس دولتی داشتیم و همه این مسائل باعثشد از مدرسه بدم بیاید. آن موقع این کتاب‌های کمک‌درسی مناسب که امروز در دسترس است وجود نداشت البته از دوران مدرسه خاطرات خوب هم دارم. اول مدرسه را خیلی دوست داشتم و از اینکه بعد از ۳ماه به مدرسه خواهم رفت، خوشحال بودم و ذوق می‌کردم اما خاطرات بدم نسبتا بیشتر است.

وقتی در روز اول دیدم که ناظم مدرسه بچه کلاس اول دبستان را تنبیه می‌کند، همان اول صبح حالم بد شد و مثل مرغ پرکنده شدم. پدرم هم گفت مدرسه این شکلی است؛ باید روپوش بپوشی، یک روپوش بدترکیب و بدرنگ که اصلا دوستش نداشتم. یا وقتی پدرم سرم را تراشید و گفت باید اینجوری بروی مدرسه، واقعا با آن قیافه و روپوش خجالت می‌کشیدم. از دوران مدرسه، آقای فغانی، دبیر شیمی‌ام را به خاطر دارم که آدم بسیار باشخصیت و بامنطقی بود. در کل انسان بود و خیلی دوستش داشتم.

سوشا مکانی
سردسته بازیگوش‌ها


تا کلاس دوم راهنمایی را در شمال و شهر بندرانزلی گذراندم، مدرسه پرتو دانش. بقیه را در یکی از مدارس شهر​ری. شیطنت‌های دوران مدرسه را خوب به خاطر دارم. من به لحاظ جثه نسبت به سایر همکلاسی‌هایم درشت‌تر بودم و به نوعی سردسته گروه بازیگوش‌های کلاس به حساب می‌آمدم و همیشه ته کلاس می‌نشستم. یادم می‌آید کلاس اول ابتدایی سرصف ایستاده بودم که معلمم خانم ربانی آمد و گفت: «چرا اینجا ایستادی؟» طوری با من برخورد کرد و چیزی گفت که گریه‌ام را درآورد تا جایی که دیگر نمی‌خواستم مدرسه بروم. با این حال کم‌کم با همسن‌وسال‌های خودم شیطنت را شروع کردیم هرچند بچه درسخوانی بودم و نمراتم همیشه خوب بود. دردوره دبستان درست کنار مدرسه ما یک دبیرستان دخترانه قرار داشت که دخترها مرا به خاطر جثه‌ام و اینکه به دبستانی‌ها نمی‌خوردم مسخره می‌کردند، من هم با شیشه نوشابه شیشه‌های کلاس‌هایشان را می‌شکستم!

درکل هیچ درسی را دوست نداشتم و در کل از دروس مدرسه بدم می‌آمد اما همیشه نمراتم خوب بود. همیشه از سر کلاس فرار می‌کردم تا در حیاط مدرسه گل کوچک بازی کنم. معلم‌ها هم شاکی می‌شدند و به مدیر مدرسه اعتراض می‌کردند اما مدیرمان برخورد جالبی داشت و می‌گفت خوب است که به جای خیابان رفتن و کارهای خلاف، فوتبال بازی می‌کنند! اگر بگویم در دوران مدرسه کتک نخورده‌ام دروغ گفته‌ام اما هیچ‌کدام را به دل نگرفتم چون واقعا خودم مقصر بودم. با این حال هیچ‌وقت درس خواندن را دوست نداشتم و از همان اول فکر این را نمی‌کردم که از راه درس خواندن شغلی انتخاب کنم، درست برخلاف بقیه همسن‌و‌سال‌هایم که یا دوست داشتند دکتر شوند یا مهندس یا خلبان. البته من از دوران مدرسه دوستان خیلی خوبی دارم که خیلی از آنها حالا تحصیلات عالیه دارند. در ضمن من معلم کلاس دومم خانم پیرقصاب را خیلی دوست داشتم. اتفاقا جالب است که ایشان حالا همسایه خانه مادرم در انزلی است.

ادموند بزیک
معلم ها را اذیت می کردم


من در مدارس ارامنه منطقه ۸ درس خواندم. راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه نایدی بودم و برای دوره دبیرستان به مدرسه سوقومونیان رفتم. هر سال بازی‌های المپیک ارامنه برگزار می‌شد، من که در کلاس اول راهنمایی درس می‌خواندم، نسبت به سایر بچه‌ها کوچک‌تر بودم. با این حال به نظر معلم‌ها آنقدر خوب بودم که اسم من را برای تیم فوتبال مدرسه رد کرده بودند. ۱۱ سالم بود و خیلی دوست داشتم در آن بازی‌ها شرکت کنم اما روز اول از پله‌های رختکن ورزشگاه آرارات افتادم و دستم شکست تا کل بازی‌ها را از دست بدهم. به دلیل اینکه زیاد فوتبال بازی می‌کردم همیشه معلم‌ها را اذیت می‌کردم. من در رشته اقتصاد درس خواندم و همان قدر که از درس تاریخ خوشم می‌آمد، ریاضی را دوست نداشتم. یک معلم ورزشی داشتیم که بعدها مربی تیم نوجوانان آرارات شد. اسمش رافیک آقاجانیان است و هنوز هم در تیم نوجوانان آرارات مربیگری می‌کند، تقریبا هر یکی، دو هفته یک بار او را می‌بینم. در دوران مدرسه زیاد تنبیه شده‌ام چون بچه بازیگوشی بودم که البته بیشتر تنبیه شدن‌هایم به دلیل فوتبال بازی کردن بود. در کل مدرسه را زیاد دوست نداشتم اما خاطرات خوبی از این دوران دارم. شاید آن موقع حس خوبی نداشتم اما دوران خوبی بود. درسم هم زیاد خوب نبود و نمراتم افت کرده بود.

کامران تفتی
روی نیمکت های داغ بندر


دبستان من از جنوب ایران، شهر بندرعباس شروع شد چون پدرم نظامی بود و به این شهرستان منتقل شده بود. من روی صندلی‌ها و نیمکت‌های داغ بندرعباس الفبای دانش را یاد گرفتم. بزرگ‌ترین اتفاق و یادگار روزهای مدرسه، سختی جنگ و موشک‌باران بود. در عوض معلمان ما در عین عشق و مهربانی به ما درس یاد می‌‌دادند، البته هیچ کس آن موقع نمی‌دانست که یکی قهرمان کشتی جهان می‌شود و یکی دیگر بازیگری به نام کامران تفتی. مدرسه کوچک ما در بندرعباس امکاناتی نداشت و در این شرایط امکان اینکه موفق شوی سخت بود. بزرگ‌ترین خاطرات من از دوره دبیرستان است که معلمانش همیشه اسطوره مهربانی بودند. اگر مدرسه خانه دوم ماست، معلم‌ها هم مادر دوم ما بودند و با تنبیه‌شان تخصص و با اخم‌شان به ما تمرین زندگی می‌دادند. آنها با مهربانی بی‌بدیل و بزرگ‌شان به ما درس زندگی دادند؛ برای دل دادن و دلخوش شدن. خیلی دوست ندارم با مدل شعاری حرف بزنم، می‌خواهم شیرین بگویم چون عادت کرده‌ام اینطور حرفم را بزنم. وقتی اسم مدرسه می‌آید، یاد خانم عباسی، معلم کلاس اولم می‌افتم و قلبم می‌تپد. اینکه به عشق زنگ تفریح و تغذیه از کلاس بیرون می‌زدیم، امیدوارم امروز هم دانش‌آموزی بدون تغذیه و در حسرت یک خوراکی کوچک نماند.

حسین بادامکی
مادرم یک دفعه مرا جا می​گذاشت


در دبستان شهیدصداقت و راهنمایی اسرار مشهد درس خواندم. سال اول، مدرسه هم که عمومی بود در دبیرستان شهیدرسایی بودم اما بعد از آن باید انتخاب‌رشته می‌کردیم و من به هنرستان رفتم تا متالوژی بخوانم. بیشتر خاطرات من از مدرسه به فوتبال بازی کردنم محدود می‌شود به‌خصوص در دوره راهنمایی و دبیرستان. در هنرستان‌مان یک زمین فوتبال در ابعاد استاندارد داشتیم که البته خاکی بود و با بچه‌ها مدام در ساعت‌های مختلف به غیر از ساعت ورزش فوتبال بازی می‌کردیم. در دوره هنرستان از درس «رسم» اصلا خوشم نمی‌آمد که اتفاقا یک روز کامل‌مان به این درس اختصاص داشت. واقعا وقتی در کلاس این درس می‌نشستم ناراحت بودم، اما در بقیه درس‌ها اینطور نبودم. شیطنت ما فوتبال بازی کردنمان بود و با اینکه معلم‌مان را خیلی اذیت کردیم اما معلمان ورزشم را خیلی دوست داشتم. به خاطر دارم، در دوره راهنمایی آقای بهرامی معلم ورزش‌مان بود و در دبیرستان آقای گلی خیلی برایم زحمت کشید. آقای مقدس‌زاده هم که دبیر متالوژی‌مان بود را خیلی اذیت کردم چون پنجشنبه‌ها نوبت درس ایشان بود و من بیشتر دنبال مسابقات و فوتبال بودم. خودم فکر می‌کنم استعداد ادامه تحصیل را داشتم اما از راهنمایی و دبیرستان به بعد وقتی فوتبال بازی کردنم جدی شد، ‌ درس‌هایم دیگر تعریفی نداشت. در کل نمره‌هایم متوسط بود، ضمن اینکه در دوره دبستان و راهنمایی هم تنبیه شدم. درمجموع از دوران مدرسه خاطرات خیلی خوبی دارم اما جالب‌ترینش به مدرسه رفتنم در سال اول دبستان مربوط می‌شود که مرا با گریه و زور به مدرسه بردند چون اصلا دوست نداشتم. همیشه مادر یا برادرم با من می‌آمدند و بعضی مواقع پشت در کلاس یا کنارم می‌نشستند اما یکدفعه دورم می‌زدند و می‌رفتند. درکل سال اول را به زور به مدرسه رفتم اما در سال بعد و کلاس سوم خوب شدم.

آتیلا حجازی
زنگ تفریح فقط فوتبال


در دوره ابتدایی به مدرسه مدرس در خیابان جلفا رفتم و دوره راهنمایی و دبیرستان را در خیابان پاسداران و مدارس ازگلی و رجایی گذراندم. یادم می‌آید یک‌بار سر صف ایستاده بودم که ناظم مدرسه مرا تنبیه کرد که از این اتفاق به عنوان خاطره بد دوران مدرسه یاد می‌کنم. البته ما شیطنت هم می‌کردیم و همیشه دنبال این بودیم که زنگ تفریح شود و برویم فوتبال بازی کنیم. زنگ ورزش هم که جای خودش را داشت و همیشه فوتبال بازی می‌کردیم. درس شیمی را خیلی دوست داشتم و دبیرش آقای رازی آدم خیلی خوبی بود. برعکس شیمی از فیزیک و ریاضی خوشم نمی‌آمد و رشته‌ام هم علوم تجربی بود. در کل شاگرد درس‌خوانی بودم اما همیشه در زنگ تفریح‌ها دنبال فوتبال بازی کردن بودم. البته یک بار معلم ریاضی مرا تنبیه کرد که هرگز یادم نمی‌رود. سال آخر دبیرستان که واقعا به من خوش گذشت چون یک اکیپ خیلی خوب داشتیم که خیلی دوست داشتیم به مدرسه برویم و با هم حسابی می‌خندیدیم. دوره دبیرستان را خیلی دوست دارم چون واقعا دوستان خوبی داشتم. دوران دانشجویی هم دوران خیلی خوبی بود. من در دانشگاه تهران شمال و در رشته محیط زیست درس خواندم و دوران دانشجویی‌ام را دوست دارم.

مطالب جالب و خواندنی را اینجا بخوانید