به گزارش افکارنیوز،اکثر آزادگان ما که در طول هشت سال دفاع مقدس به اسارت نیروهای بعثعراق درآمده بودند، نزدیک به یک دهه از عمر خود را در اردوگاههای اسارت عراق سپری کردهاند و برخی هم بیش از یک دهه، رنج اسارت را تحمل کردهاند. در تمام این سالها، اشک و لبخندها، ایام سوگواری و عزا، عید و شادمانی، خوشی و ناخوشی خود را همراه رنج و شکنجه ارتش بعثعراق در غربت و خاک دشمن خاطره کردند و حالا بعد از سالها روایتگر آن روزهایند. خاطرات منحصر به فردی که شاید فقط در مختصات اردوگاههای اسرای ایرانی با انگیزههای انقلابی و اسلامی شکل میگرفت. زیرا این
نگاه انقلابی، بالاترین امیدشان برای زندگی در اسارت محسوب میشد و مقاومت آنها را در تحمل سختیها بالا میبرد. ایام نوروز و شروع سال جدید هم یکی از ایامی در سال بود که محل تولد خاطرات تلخ و شیرین بسیاری برای آزادگان شد. از چیدن هفت سین اسارت تا ابتکارات مختلف در خانه تکانی و ایجاد تنوع در اردوگاه و دلتنگی برای نوروز خاک خودی. علی اکبر اکبری از اردوگاه تکریت، مسعود شفاعت و ستار کریمی از آزادگان دفاع مقدس، خاطرات کوتاهی را در این موضوعات نقل کردهاند:
مسلمانان دلم یاد وطن کرد…
حدود شش ماه از شروع اسارتم میگذشت. اولین سالی بود که تحویلش را در اسارت میگذراندم. گرچه نوروز شروع شده بود اما گویی بهار، تنها غم را برای همه سوغات داشت. این غم ناشی از خاطرات فراوانی بود که از این عید ملی داشتیم. از زمان کودکی با کفش و لباس نو، از تنگ بلور و ماهی قرمز، از هفتسین و از صندوق چوبی مادربزرگ که از داخلش به ما عیدی میداد. خاطراتی از بوسههای گرم مادر و دستان پرمحبت پدر، لبخند فرزند، چهره شاد همسر و وزش نسیم بهاری بر گونههای تک، تکمان. اما اکنون ما در پشت درهای بسته آسایشگاه بودیم و از هیچ کدامشان خبری نبود. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود.
در دل اولین نیمه شب سال هر کس حال و هوای خود را داشت. یکی در جلوی خود شمعی روشن کرده بود و به سوختنش مینگریست، دیگری در زیر پتو خود را به خواب زده بود، ولی از غلت خوردنهایش معلوم بود که خواب نیست و به گمانم عکس زن و فرزند خود را در دستان میفشرد. در آن سکوت صدای آواز یکی دیگر از بچهها خوب به گوش میرسید. آوازی که آهسته برای خود میخواند:
مسلمانان دلم یاد وطن کرد نمیدانم وطن کی یاد من کرد
نمیدانم که زن بی یا که فرزند خوشش باشه هر آنکه یاد من کرد
سکوت آسایشگاه باعثشد تا صدایش بلندتر شود. صدای گرم و خوبی داشت. بغض گلویم را گرفته بود. با شنیدن ابیاتش افکار گذشته در جلوی چشمانم جان میگرفتند. به خانوادهام فکر میکردم؛ به مادرم؛ به پدرم؛ به خواهران و برادرهایم. نمیدانستم با وجود بمباران شهرها هنوز زندهاند یا نه؛ ولی یقین داشتم که به یاد من هستند. آرام، آرام بغضم شکست و بعد از شش ماه اسارت برای اولین بار گریستم…
تهیه سبزه شب عید در اسارت
آخرین ماه سال ۶۷ به سرعت میگذشت. حدود ده نفر از برادران، مسئول تهیه سبزه شب عید بودند. یکی از آنها مقداری بذر از آشپزخانه گرفت و بین بقیه تقسیم کرد. روز بعد موقع برگشت به آسایشگاه هر کدام از آنها مقداری خاک از حیاط براشتند و داخل آسایشگاه آوردند. هرکس بذر خودش را کاشت و مقداری آب رویش ریخت. اما این کارها کافی نبود. بذرها برای رشد به نور آفتاب احتیاج داشتند. از فردا موقع آزادباش هرکس بذرش را زیر لباسش مخفی میکرد و با خود به حیاط میبرد و به دور از چشم نگهبانان زیر نور آفتاب میگرفت. گاهی هم چند نفری دور تا دور بذرها را در حیاط میگرفتند تا چشم عراقیها به
آنها نیفتند. چیزی نگذشت که بذرها جوانه زدند. داخل آسایشگاه هر کدام از بچهها بذرش را به نه نفر دیگر نشان میداد تا پیشرفت خوب مأموریتش را به رخ بقیه بکشد. همه چیز گرچه سخت بود اما به خوبی جلو میرفت. بالأخره شب عید نوروز فرارسید. بچهها سبزیهایشان را یکی کردند و سبزه زیبایی را جلوی چشم همه اسرای آسایشگاه به نمایش گذاشتند. اسرای دیگری هم که مسئول فراهم کردند سینهای دیگر سفره بودند، وسایل خود را آوردند. اما هنوز سفره را نچیده بودیم که گروهبان عراقی وارد آسایشگاه شد. تا چشمش به سبزه پربار ما افتاد، عصبانی شد و آن را شکست و مانع از چیدن سفره توسط بچهها شد.
نوشتن آیه امن یجیب و خشم عراقیها
با بچهها تصمیم گرفتیم تا برای برگزاری جشن نوروز، آسایشگاهمان را تزیین کنیم. بعد از اینکه ارشد آسایشگاه از عراقیها اجازه گرفت، دست به کار شدیم و از هر وسیلهای که به کارمان میآمد، استفاده کردیم تا به محیط یکنواخت آسایشگاه سروسامانی بدهیم. دیوارهای خاکستری آسایشگاه با زرورق سیگار، کاغذهای رنگی و کمی هم رنگ، کاملاً جان گرفته بودند. سعی کردیم روی دیوارها عبارتهای زیبایی بنویسیم و اطرافشان را تزیین کنیم. از میان تمامی آنها عبارت قرآنی «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» بسیار چشمگیر بود. آن را برای قوت قلب بچهها نوشته بودیم. بهار هر روز نزدیکتر
میشد و همه اسرا انتظارش را میکشیدند. اما قبل از تحویل سال یکی از مسئولین عراقی وارد آسایشگاه شد و نگاهی به دسترنج اسرا انداخت. تا چشمش به نوشته قرآنی «امن یجیب…» افتاد، بسیار برافروخته شد و با صدای بلند و زمخت خود شروع به داد و بیداد کرد و گفت: «مگر ما به شما ظلم کردهایم که شما این آیه را نوشتهاید؟ ما به شما پتو، لباس و کفش دادیم، حالا ظالم هستیم؟» در این حال یکی از بچهها به خود جرأت داد و گفت: «سیدی این آیه که بد نیست. فقط خواستیم آیهای از قرآن را نوشته باشیم.» عراقی با شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شد و گفت: «اگر شما میخواهید قرآن بنویسید، باید چیزی باشد
که در آن خیر باشد نه آیهای که مایه شر و بدی است.» از شدت عصبانیت عراقی دیگر کسی حرفی نزد. اما گویی اینگونه آتش خشم او فروکش نداشت. سریع به بچهها دستور داد تا آن آیه را پاک کنند و بعد هم تعدادی از اسرا که در این خصوص فعالیت داشتند را تنبیه کرد.
۲۴ ساعت تنبیه به خاطر ساعت مچی
شب تحویل سال، پتویی را به عنوان سفره پهن کردیم و وسایل لازم را رویش چیدیم. سنگ، سنجاق، سیگار، سیم خاردار، سرکه، سیب و نقاشیای از سنجد، هفتسین ما را کامل میکرد. از یکی از سربازان شیعه، عراقی ساعتی را به امانت گرفتیم و منتظر تحویل سال شدیم. بچهها برای شروع سال نو بیقراری میکردند. بالأخره لحظه تحویل سال فرا رسید. همه یکدیگر را میبوسیدند و سال نو را تبریک میگفتند. آن شب گرچه لحظات شادی سپری شد اما بعداً به خاطر گرفتن ساعت مچی از سرباز عراقی، به مدت ۲۴ ساعت تنبیه شدیم و عراقیها از رفتن ما به دستشویی جلوگیری کردند.
شناسه خبر:
۲۰۶۵۳۱
عید نوروز به سبک اسارت در عراق
ایام نوروز و شروع سال جدید یکی از ایامی در سال بود که محل تولد خاطرات تلخ و شیرین بسیاری برای آزادگان شد. از چیدن هفت سین اسارت تا ابتکارات مختلف در خانه تکانی و دلتنگی برای نوروز خاک خودی.
۰