در کشورهای جهان سوم، هنرمند، ورزشکار و هر آنکه به نوعی با مردم در ارتباط است، در صورتی به محبوبیت واقعی می رسد و در خاطر مردم باقی می ماند که با مردم باشد و سعی کند به نوعی مصائب و مشکلات مردم را منعکس و با آنها همدردی کند.
میرزاده عشقی و فرخی یزدی و بسیاری از دیگر هنرمندان معاصر ایران، بخاطر همراهی با مردم، به محبوبیت و شهرتی دیرپا رسیدند.

معروفترین و یکی از معدود ورزشکارانی که در این زمره قرار می گیرد، تختی بود. او، حتی در هنگامی که شاه می خواست مدال در گردنش بی اندازد، سرش را خم نکرد و در عرصه های مختلف زندگی کوتاهش، سعی کرد با مردم باشد، و دقیقا به همین خاطر، «تختی» شد. ورزشکاران دیگری بودند که در عرصه ورزش، از او نام آورتر بودند و افتخارات بیشتری کسب کردند، اما چون وارد مسائل و مشکلات مردم نشدند، به محبوبیت و شهرت دیرپایی نرسیدند.

ناصر حجازی هم یکی از همان معدود ورزشکارانی بود که خواست با مردم باشد، و با مردم بود. او مثل برخی دیگر از هم صنفانش اهل مجیزگویی ها و باندبازی ها و نان به نرخ روز خوردن نبود. او حتی خواست کاندیدای ریاست جمهوری شود تا شاید بتواند به طور مستقیم به مشکلات مردم بپردازد. قصدم بزرگ کردن بیش از حد او نیست، اما وقتی او را با برخی دیگر از هم صنفانش مقایسه می کنم، می بینم که واقعا ارزشهای والایی داشت. او حتی در ماههای آخر عمر، صریح تر از همیشه از مردم گفت و حرف هایی زد که به دل مردم نشست.

یک ورزشکار، حتی اگر زورمندترین مرد جهان، مدال آورترین ورزشکار یا گلزن ترین فوتبالیست کشورش باشد، آنگاه که از مردم و مشکلاتشان نگوید، به محبوبیت واقعی و شهرت ماندگار نمی رسد.

… و یک چیز را نباید فراموش کرد: چشمان مردم، بیناست و درکشان بالا. راز محبوبیت، قهرمانی نیست؛ پهلوانی است؛ و آن کس پهلوان است که با مردم باشد؛ و ناصر حجازی با مردم بود.