به گزارش برنا، خداوند آماده آمرزش است، ولى براى به دست آوردن آمرزش، توبه لازم است‏ و توبه گناهان با همدیگر فرق مى‏كند. باید دید این گناهى كه من مرتكب شده‏ام، در رابطه با عبادت است؟ یا در رابطه با مال مردم؟ و یا در رابطه با حقوق مردم؟

همه این‏ها باید کاملًا جبران شوند. یا اگر حاکم، مدیر و یا قاضى دادگاهى، با علم و توجه به مسأله، بنا به دلایلى مانند عصبانى بودن از بدکاران، زمین و خانه کسى را مصادره کرده است و اکنون که آرام شده و فهمیده است که گرچه بد بودند، اما به ناحق در مال مردم حکم داده است، توبه این قاضى و یا حاکم به این است که برود مال را پس بگیرد و به صاحبش برگرداند و اگر ضررهایى متوجه مال شده، باید همه آنها را پس بدهد. آن وقت است که مغفرت خدا ظهور مى‌‏کند.

به قدرى پروردگار عالم عاشق توبه بندگان و هزینه کردن مغفرت خود است که براى گنهکارانى که توبه نمى‏‌کنند و مغفرت او را طلب نمى‏‌کنند، در قرآن فریادش بلند شده است: «أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ‏».

این فریاد را از کجا مى‏‌فهمیم؟ از حرف تحضیض که در آیه شریفه به کار گرفته شده است. «أَفَلَا یَتُوبُونَ‏» چرا گناهکاران توبه نمى‌‏کنند؟ من مى‏‌خواهم آمرزشم را هزینه کنم. چرا برنمى‏‌گردند؟ از آلودگى‌‏ها دست برنمى‏‌دارند و به پاکى‏‌ها گرایش پیدا نمى‏‌کنند.

چرا از من طلب آمرزش نمى‌‏کنند؟ من آماده آمرزش و بخشش هستم. من خدایى هستم که به انتظار توبه فرعون و آمرزیدن او بودم.

حکایت یک ماجرا
حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان درباره توبه ماجرایی را تعریف می‌کند که خواندن آن دارای نکات آموزنده‌ای است: قبل از انقلاب در شهرى منبر مى‌‏رفتم جوان‏هاى آن شهر به من گفتند اینجا یک سالن دویست مترى است که صاحبش به مردم این شهر روزى دو الى سه کامیون‏ مشروب مى‏‌فروشد و از طریق این کاباره گمراه شدند، گفتم: آدرس این کاباره را به من‏ بدهید، گفتند: با قدرت ساواک شاه مى‏‌خواهید چه کار کنید؟ گفتم شما محبت کنید آدرسش را بدهید، روى کاغذ آدرسش را نوشتند.

فردا ساعت ده صبح سوار تاکسى شدم و به راننده تاکسى گفتم: مى‏‌خواهم به این آدرس بروم، راننده تاکسى خیلى تعجب کرد و گفت: اشتباه نمى‌‏روید؟ گفتم: نه، راهى که دارم مى‏‌روم یقین دارم صراط مستقیم الهى است.

به راننده تاکسى گفتم: من یقین دارم که راه را درست مى‏‌روم و راه، راه خداست، مى‌‏رویم، مى‏‌گوییم، قبول کردند، خوش به حال او، قبول نکردند، خدا به ما نمى‏‌گوید: چرا مال مرا خوردى اما براى من کارى نکردى.

آمد روبروى کاباره گفت: آقا اینجاست. گفتم: خداحافظ. کاباره کنار رودخانه بود، جاى باصفایى بود، دفتر روبه روى پله‏‌هاى ورودى بود، از پله‏‌ها که پایین رفتم، مدیر کاباره از دفترش بیرون آمد و گفت: آقا اشتباه آمدید. گفتم: نه من براى زیارت حضرت عالى آمدم. گفت: با این لباس، شما هم مى‏‌خورید؟ گفتم: بله، اما خداوند فرموده از سفره خودم بخورید. از سفره‏‌ام کم نمى‌‏آید.

اگر شراب اینجا را نمى‏‌خوریم، یقین داریم در قرآن به ما وعده داده: «وَ سَقَیهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» چرا شراب نجس؟ مگر ما خوک هستیم که نجس بخوریم؟ ما نجاست خوار نیستیم.

گفتم: نه اشتباه نیامدم. گردنش را کج کرد و گفت: بفرمایید. آمدم داخل دفتر و کنار دست او نشستم. گفت: شما؟ گفتم: از بهترین دوستان شما هستم.

بنده خدا هر چه فکر کرد که در عمرش دوست روحانى نداشته گفت: حالا فرمایشى دارید؟ من وقتى رفتم نمى‏دانستم به او چه بگویم؟ و از کجا شروع کنم؟

ولى وقتى او را دیدم، خود وجود او و قیافه او مرا راهنمایى کرد چه بگویم. دیدم موهاى سر و صورتش سفید است.

گفتم: من اول باید یک سؤال از شما بکنم بعد مطلبم را محضرتان عرض کنم.

گفتم: شما مسیحى هستید؟ گفت: نه، براى چه؟ گفتم: اگر مسیحى باشید، خداحافظى کنم بروم. یهودى هستید؟ گفت: نه، یهودى هم نیستم. چون این دو طایفه نجاست را پاک مى‏‌دانند، هم الکل نجس مى‏‌خورند، هم گوشت خوک مى‏‌خورند و هم ربا مى‌خورند. مؤمن، نجس را نجس مى‏‌داند و پاک را هم پاک مى‌‏داند. نجس خور دین ندارد.

گفت: نه، من مسلمانم. دیگر راه كاملا براى من باز شد. گفتم: من یك جمله فقط از قول خدا اگر اجازه بدهى براى شما بگویم و بروم. با كمال میل، بگویید. همین روایت كار خودش را كرد، در یك شب مشروب فروشى تبدیل به چلوكبابى اسلامى شد.