عدم اجرای برجام باعث انزوای آمریکا می‌شود

نظم امنیتی خلیج فارس به ویژه بعد از خروج انگلیس از منطقه خلیج فارس در سال ۱۹۷۱ میلادی قابل تعریف است. بعد از خروج بریتانیا از منطقه و در دوران جنگ سرد موجب شد تا ایالات متحده آمریکا با تعیین ساختار جدید امنیتی جدید جای انگلیس را پر کند.

در دورانی که آمریکا ترجیح می داد نظم این منطقه توسط دولت های همسو با آن تأمین شود، ایران و عربستان در قالب استراتژی دو ستونی نیکسون-کسینجر تأمین کننده منافع آمریکا و غرب در منطقه بودند. متعاقب انقلاب اسلامی، ایران از این استراتژی بیرون رفت. در دوره جنگ ایران و عراق سیاست مهار توسط آمریکا دنبال شد و دو کشور خارج از نظم امنیتی خلیج فارس قرار گرفتند.

تا کنون نیز نظم امنیتی خلیج فارس بعد از انقلاب اسلامی بدون حضور ایران و مبتنی بر چتر حمایتی آمریکا از متحدان منطقه ای دنبال شده است، نظمی که نتوانسته امنیت و ثبات پایدار را برای منطقه به دنبال داشته باشد.

بررسی نظم امنیتی خلیج فارس را در رهگذر تاریخ در گفتگو با پروفسور «گری سیک» استاد دانشگاه کلمبیا آمریکا مورد بررسی قرار داده ایم که در ادامه می آید.

تمرکز اصلی فعالیت های گری سیک بر موضوعات مربوط به خاورمیانه به ویژه ایران است. وی در دوران ریاست جمهوری سه رئیس جمهور آمریکا یعنی «جرالد فورد»، «جیمی کارتر» و «رونالد ریگان» از اعضای شورای امنیت ملی آمریکا بوده است. همچنین وی از سال ۱۹۹۳ مدیر پروژه خلیج فارس ۲۰۰ در دانشگاه کلمبیا بوده است. گری سیک مشاور امنیت ملی روسای جمهوری آمریکا «کارتر» و «ریگان» بوده است.

*انگلستان در سال ۱۹۷۱ منطقه خلیج فارس را ترک کرد. از منظر نفوذ قدرت های عمده از آن زمان به بعد نظم امنیتی خلیج فارس چگونه شکل گرفته است؟

ابتدا بعد از خروج انگلستان از منطقه در سال ۱۹۷۱ همه انتظار داشتند که آمریکا وارد شود و امنیت منطقه را بر عهده گیرد اما ایالات متحده آمریکا این کار را نکرد. واقعیت این است که آمریکا تمایلی به این کار نداشت زیرا در آن مقطع تازه از جنگ ویتنام خارج شده بود و تمایلی به ورود به یک منطقه عمده دیگر را نداشت و اساسا در آن زمان توان آن را نداشت. نتیجه این عدم تمایل آمریکا برای ورود به منطقه منتهی شد به «دکترین نیکسون». در دکترین نیکسون ایران و عربستان سعودی حامی منافع آمریکا و غرب در منطقه بودند. این دکترین به مدت چند سال تا زمان انقلاب ایران کارساز بود و اجرا شد. آن سیاست پایان یافت و از آن زمان هنوز ایالت متحده تصمیم به ورود عمده به منطقه نگرفته بود. بعد از حمله صدام به ایران و زمانی که جنگ دو کشور به آبهای خلیج فارس کشیده شد آمریکا تدریجا شروع به مداخله در منطقه کرد. قبل از پایان جنگ ایران و عراق آمریکا خودش با شرکت در عملیات های نظامی در حقیقت تبدیل به یکی از طرف های جنگ شده بود. کم و بیش  اکثر حملات آمریکا در آن زمان علیه ایران صورت می گرفت.

*اساسا تعریف جدید ایالات متحده آمریکا از نظم امنیتی خلیج فارس چیست به ویژه بعد از سقوط صدام در عراق؟

دلیلی که موجب شد تا آمریکا در منطقه حضور مستقیم داشته باشد صدام حسین بود. ابتدا به خاطر حمله وی به ایران و بعد هم به خاطر حمله به کویت که موجب شد آمریکا بیشترین شمار نظامیان خود در طول تاریخ را وارد منطقه کند و جای پای نظامی خود را در منطقه باز کند. بعدا نیز این نظامیان در حمله به عراق و سرنگونی صدام به کار گرفته شدند. از آن زمان به بعد آمریکا به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین کشور حاضر در منطقه برای انجام تمامی اقدامات عملی مد نظر بوده است به همین دلیل ما وارث و بر عهده گیرنده شماری از مسئولیت ها در منطقه بوده ایم.

آنچه «باراک اوباما» مد نظرش است این است که آثار حضور آمریکا در منطقه را کم رنگ تر کند و نه اینکه از منطقه خارج شود. وی از کشورهای منطقه می خواهد که خودشان مسئولیت های بیشتری را بپذیرند. بخشی از این استراتژی توافق هسته ای ایران و کشورهای غربی بود که بخشی از این مسائل  را از بین برد. مسئله هسته ای یکی از مهمترین مسائل منطقه بوده است. اوباما با برداشتن مسئله هسته ای از روی میز این امکان و احتمال را به وجود آورده است تا کشوهای منطقه شروع به تعامل با همدیگر برای حل مشکلاتشان بکنند. این کار سختی است زیرا کشورهای منطقه تمایلی به تعامل و گفتگو با همدیگر ندارند.

متحدان آمریکا در منطقه مثل عربستان سعودی و دیگران عادت کرده اند که برای حل مشکلاتشان در منطقه آمریکا بیاید وسط و اقدام کند. این کشورها تمایلی به مشارکت های استراتژیک با ایران به ویژه بعد از توافق هسته ای ندارند. اما این حقیقت که عربستان و دیگر کشورهای منطقه در مذاکرات مربوط به سوریه دور یک میز با ایران نشستند، یک قدم بزرگ و رو به جلو بود. این به این معنی است که آغاز مذاکرات جدی بین کشورهای منطقه بر سر موضوعات امنیتی غیرممکن نیست. آمریکا در گذشته خواستار گفتگوی کشورهای منطقه بوده و الان سعی می کند آهسته آهسته خود را از این وضعیت خارج کند. کشورهای منطقه عادت به گفتگو با هم درباره مسائل امنیتی و امنیت خلیج فارس ندارند.

به نظر می رسد توافق هسته ای ایران این امکان را به وجود آورده است اما این مسئله زمانبر خواهد بود تا کشورهای منطقه به این تشخیص برسند که اگر قرار است نوعی امنیت چند جانبه در خلیج فارس ایجاد شود ضرورت دارد که با همدیگر تعامل و گفتگو کنند. این روند تازه شروع شده است اما این روند سریع و آسان پیش نخواهد رفت ولی در نهایت زمینه های گفتگو و مذاکره بین کشورهای منطقه را ایجاد خواهد کرد و کشورهای منطقه به این توافق خواهند رسید که این آمریکا نیست که باید به تنهایی تمامی مشکلات منطقه را حل و فصل کند. این اولین گام است. به اعتقاد من از استراتژی اتخاذ شده توسط اوباما که من آن را «دکترین اوباما» می نامم و تحولات جاری، درک درستی صورت نگرفته است.

شخصا معتقدم استراتژی اوباما مسیر صحیحی است که باید طی شود و استراتژی وی به این معنی نیست که ما قصد داریم از منطقه خارج شویم و در افق ناپدید شویم. برعکس آمریکا قصد دارد تدریجا حضور نظامی خود در منطقه را کاهش دهد و از کشورهای منطقه بخواهد تا خودشان موضوعات امنیتی منطقه را دست بگیرند. در واقع نوعی بازگشت به دکترین نیکسون را شاهدیم. اوباما از کشورهای منطقه نمی خواهد حافظ منافع آمریکا در منطقه باشند بلکه می خواهد که آنها فقط برای یافتن ساختار امنیتی جدید برای خلیج فارس شروع به همکاری با یکدیگر کنند. این کار خوبی است اما کاری است که کشورهای منطقه باید خودشان انجام دهند چیزی نیست که بتواند با وارد شدن آمریکا برای حل مسئله یا دستور آمریکا تحقق یابد.

*آمریکا همواره بر امنیت دولتی متحدان منطقه ای خود تاکید داشته است در حالیکه برخی از عناصر تهدید کننده امنیت این کشورها داخلی هستند. منظورم این است که دولت های غیردموکراتیک توجهی به خواسته های مشروع شهروندان خود ندارند. با توجه به این حقیقت آمریکا چگونه این تضاد را توجیه می کند؟

همانطور که گفتم در حال حاضر استراتژی آمریکا دخالت در منطقه و حل تمامی مشکلات منطقه نیست. این جوهره و ماهیت اصلی دکترین اوباما است که موجبات ثبات و صلح دراز مدت را در منطقه فراهم می کند. اما این چیزی نیست که با ورود یا دستور آمریکا تحقق یابد. این بستگی به خود کشورهای منطقه دارد. هر کشوری در منطقه مشکلات داخلی خود را دارد. اما این مشکلات نمی توانند توسط آمریکا مورد حل و فصل قرار گیرند.

شما به توافق هسته ای ایران و گروه ۱+۵ اشاره کردید. شما اجرایی شدن این توافق را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا رئیس جمهور بعدی آمریکا آن را اجرا می کند یا آن را رد خواهد کرد؟

قبل از هر چیز باید بگویم که این توافق در حال اجرا شدن است و تمامی طرف های آن به وعده های خود عمل می کنند. ایران و آمریکا تمامی گام های لازم تعیین شده در توافق را برداشته اند. در گام های بعدی همه باید برای برداشتن تحریم ها و برداشتن قدم های جدی تلاش کنند. تا به اینجا به توافق خوب عمل شده و هیچ تلاشی برای روی گرداندن و یا تغییر دادن آن صورت نگرفته است. این توافق از ژانویه یا فوریه بطور کامل اجرا می شود و این به این معنی خواهد بود که تا قبل از روی کار آمدن رئیس جمهوری بعدی در آمریکا این توافق تقریبا به مدت یکسال توسط طرف های آن اجرا شده است. من قویا معتقد هستم که رئیس جمهور بعدی آمریکا فارغ از اینکه چه کسی باشد به اوضاع و احوال توجه خواهد کرد و عمل نکردن به توافق میزان زیادی آسیب را متوجه آمریکا خواهد کرد و قطعا چنین کاری به هیچ وجه خوب نخواهد بود.

آنچه که آنها در رقابت های انتخاباتی می گویند ارتباطی به حقایق ندارد. آنها مجبور خواهند بود به توافق از منظر یک رئیس جمهور بنگرند. برای آمریکا عقب کشیدن از توافق تنها عقب کشیدن از توافق با ایران نخواهد بود بلکه به معنی عقب کشیدن از تعهدات ملی آمریکا خواهد بود که در صورت انجام چنین کاری اعتبار آمریکا در امضا کردن هر معاهده دیگری زیر سوال خواهد رفت. همچنین عقب کشیدن از این توافق به معنی پشت کردن ما به متحدان عمده خودمان و تمامی اعضای شورای امنیت سازمان ملل خواهد بود. من بر این باورم که هر کسی که رئیس جمهور آمریکا بشود این مسئله را تشخیص خواهد داد که در صورت عدم اجرای توافق از سوی آمریکا بقیه کشورها از آمریکا پیروی نخواهند کرد و خودشان به اجرای توافق ادامه خواهند داد که در چنین شرایطی آمریکا تبدیل به یک غریبه برای توافق خواهد شد که چنین چیزی نه تنها تأثیری بر روی توافق نخواهد داشت بلکه تاثیرات جدی بر روی منافع ملی آمریکا خواهد داشت.

گمان من این است که رئیس جمهور آمریکا هر کسی که باشد توافق را اجرا خواهد کرد هر چند ممکن است اشتیاق او برای اجرا به اندازه دولت اوباما نباشد، از توافق خارج نخواهد شد.

سال گذشته خبرهایی منتشر شدند که حکایت از تاسیس پایگاه نظامی انگلستان در بحرین داشت. آیا این به این معنی نیست که انگلستان می خواهد به همان نظم امنیتی قدیمی برگردد؟

این اولین پایگاهی است که انگلستان از سال ۱۹۷۱ تا کنون در شرق سوئز تاسیس کرده است و این یک تحول عمده است که تا حدود زیادی مربوط به تامین سطحی از امنیت در خلیج فارس است که به نظر من تاثیر آن بستگی به وضعیت امنیتی منطقه دارد. اگر تهدیداتی متوجه نفت در منطقه نباشد و اگر کشورهای منطقه شروع به مذاکره و گفتگو با همدیگر کنند حضور شمار کمی از کشتی های انگلیسی مثل حضور کشتی های بسیاری از کشورهای دیگر مثل فرانسه ، آمریکا و .... نمی تواند چیزی را در منطقه تغییر دهد. مسئله اصلی در اینجا این است که ببینیم آیا کشورهای منطقه خودشان می توانند شروع به حل مشکلات خودشان بکنند. من می دانم که آمریکا قصد ندارد سعی کند مشکلات همه را در منطقه حل کند. من فکر می کنم انگلیسی ها هم نمی خواهند مسئولیت تامین امنیت خلیج فارس را مثل گذشته به عهده بگیرند. ایجاد پایگاه توسط انگلیس از نظر من عامل جدیدی در منطقه است اما چیزی نیست که بتواند استراتژی اساسی و ساختارهای امنیتی در خلیج فارس را تغییر دهد.