یکی از روزها در منطقه عملیاتی والفجر که در ارتفاع ۱۱۲ فکه شمالی محوری که نیروهای گردان خندق لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) عملیات کرده بودند؛ صحنه بسیار عجیبی دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده و طاقباز خوابیده بود. سال ۷۲ بود و حدود ۱۰ سال از شهادتش می‌گذشت. نزدیک که شدم از قد و بالای او تشخیص دادم که باید نوجوانی باشد حدود ۱۶-۱۷ سال. بر روی پیکر، آنجا که زمانی قلبش در آن می‌تپیده برجستگی‌ای نظرم را به خود معطوف کرد.

جلوتر رفتم و در حالی که نگاهم به پیکر استخوانی و اندام اسکلتی‌اش بود و درگودی محل چشمانش معصومیت دیدگانش را می‌خواندم. آهسته و با احتیاط طوری که مبادا ترکیب استخوان‌هایش به هم بریزد دکمه‌های لباس را باز کردم. در کمال حیرت و تعجب متوجه شدم که یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ برگ و دستخوش باد می‌شد و برگرداندم. کتابی که ۱۰ سال تمام با آن شهید همراه بوده است کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضی از دروس نوشته شده بود خودکاری که لای دفتر بود ابهت خاصی به آنچه می‌دیدم می‌داد. نام شهید بر روی جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌ای که برایم خیلی جالب بود. این بود که او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده و نداشت. ولی کسب علم و دانش آنقدر برایش مهم بود که در بحبوحه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بود. تا هر جا از رزم فراغتی یافت درسش را بخواند.

*** شهیدی که دندان عقلش در نیامده بود در اطراف ارتفاع ۱۱۲ حدود پانصد متر جلوتر از جایی که کار می‌کردیم شیار کوچکی قرار داشت. آن روز من و شهید عزیزمان علی آقا محمودوند و چند تایی دیگر از بچه‌ها در حال گذر از آنجا بودیم که برای‌مان مشکوک آمد. جلو رفتیم و منطقه‌ای را که خاک دست خورده داشت بیل زدم استخوان‌های یک شهید نمایان شد. اندازه استخوان‌ها نشان می‌داد که جثه کوچکی داشته است. جمجمه‌اش بسیار کوچک بود. کنار پیکر یک قبضه آر‌پی‌جی هفت قرار داشت. داخل کوله آن را که نگاه کردیم خالی بود و این نشان می‌داد مردانه تا آخرین گلوله جنگیده است. شهید محمودوند گفت: به تیپ این شهید می‌خورد که از آن آدم‌هایی باشد که سنشان زیاد است ولی قد و جثه‌شان کوچک است. من گفتم: فکر نکنم چنین چیزی باشد حدس می‌زنم سن و سال این شهید حداکثر ۱۶-۱۵ سال باشد. به جمجمه که خوب نگاه کردیم دیدیم دندان عقلش هنوز در نیامده است کشی که به لبه شلوارش انداخته و دور مچ پایش بود قطر آن بسیار کوچک بود. پیکر شهید را کاملا از خاک درآوردیم. مدارک همراهش را که بررسی کردیم دیدیم که متولد ۱۳۴۷ است و در فروردین ۶۲ هم که در عملیات والفجر یک به شهادت رسیده پانزده ساله بوده متاسفانه اسمش در ذهنم نیست.