روزهای موفقیت 4 روشندل در یک خانواده تویسرکانی

به نقل از رودآور، روشن دل است، اما مسئول پاسخگویی به تلفن های مرکز اطلاعات اورژانس تویسرکان، امروز 24 ساعته نوبت اوست، ساعت 18 که به محل کارش می رسم با روی گشاده استقبال می کند، با اولین تماس سریع به جلوی درب می آید، به نظر می رسد مرا می بیند، نه عصای سفیدی نه تکیه ای بر دیوار.

بهمن خزایی است، متولد سال 46 تویسرکان، در خانواده ای مؤمن، معتقد و متعهد به دنیا می آید، در کنار هفت خواهر و بردار دیگر زندگی را با نان کارگری پدرش می گذارنند، از چهار خواهر او دو نفر و از بردارهایش به جز خود یک نفر دیگر هم روشن دل هستند، علت این معلولیت ژنتیکی و به دلیل ازدواج فامیلی رخ داده است، البته می گوید در هشت نسل قبل از آن ها چنین بیماری نبوده.

اوایل یعنی در همان سنین کودکی دنیای اطراف خود را به صورت تار می بیند، گرچه چهره آدم های اطرافش را تشخیص نمی دهد، اما حرکت اطرفیان همچون سایه ای در یک غبار برایش نمایان بود، این سایه ها کم کم تبدیل به هیچ می شوند و او در اوایل نوجوانی اش دیگر همین سایه را هم نمی بیند.

خزایی از روزهای سخت کار خود از هفت سالگی می گوید، آنجا که کنار پدر و بردار خود به کارگری می روند تا محتاج به کسی نبوده و به گفته خودش سرباری برای خانواده و جامعه نباشند، زمانی که مشغول کار می شوند، برادر روشن دلش نیز با او همراهی می کند، گاه گاهی عده ای آنان را به سخره می گیرند، اما به حرف های ناامید کننده اهمیتی نمی دهند.

 کم کم بزرگ و بزرگ تر می شود و به دلیل نبود مرکز یا انجمن حمایتی از آنان با وجود علاقه مندی به درس و مدرسه از تحصیل باز می مانند، سال 65 است، بخت به آنان روی می کند، برادر بزرگ گه دانشجوی کرمانشاه است با یک خانواده روشن دل در آنجا آشنا می شوند و آن خانواده جامعه نابینایان کشور را به او معرفی می کند.

سال 66 آموزش خط بریل را می بینند، بهمن که حالا 20 ساه است از اسفند 66 تا مهرماه 67 اول و دوم نهضت را به صورت متفرقه فراگرفته و در همان سال ورودی پایه پنجم را امتحان می دهند قبول می شود.

حالا که با او به گفت و گو نشسته ایم27 هفت سال است که به عنوان مسئول پاسخگویی به تماس های اورژانس فعالیت دارد، حسن برادر بزرگش نیز در مرکز بهداشت تویسرکان و دو خواهر روشن دل دیگرش در بهزیستی و آموزش و پرورش تویسرکان هم اپراتور هستند.

هفت سال ابتدایی کار خود در بیمارستان اپراتور بوده است و اکنون 20 سال در اورژانس فعالیت می کند، صدایی به گوش می رسد، خبر از یک وضعیت اورژانسی را اطلاع می دهند، با اعلام کد مربوطه به همکاران خود شرایط و مکان حادثه را اطلاع می دهد، کدی که به گفته خودش برای سرعت عمل بیشتر برنامه ریزی شده است و همین که کسی اطراف باشد متوجه نوع حادثه و ایجاد اضطراب در اطرافیان نشود.

و باز می گردد به ادامه بحث اصلی خودش، رشته کلام در دستش بود، در این 27 سال کار و فعالیت در این مسئولیت شاید حالا دیگر با استرس و فشارهای ناشی از خبرهای حادثه، کنار آمده است.

از موفقیت های ورزشی خود می گوید، آنجا که بعد از آشنایی با انجمن نابینان با ورزش نیز آشنا شده، کشتی و جودو را که سابق بر این به طور غیرحرفه ای با دوستان خود انجام می داده، اکنون در این سال به صورت حرفه ای می آموزد و چندین بار در سال های 67 تا 74 در مسابقات کشوری مقام می آورد.

سال 69 نیز با ورزش گلبال آشنا می شود و یک سال بعد با تشکیل هیئت گلبال نابینایان تویسرکان با همکاری دوستان خود، تیم گلبال تویسرکان را برای ایجاد انگیزه در روشن دلان توسرکانی فعال می کند و از آن زمان تاکنون مسئول هیئت است، هنوز دو دقیقه نگذشته بود که تماسی دیگر مانع از ادامه دادن به صحبتش می شود اما با آرامش آدرس را از فردی آن سوی تلفن می پرسد و با اعلام کد همکاران خود را روانه محل حادثه می کند.

حالا لبخندی هم چاشنی صحبت هایش می شود و از قهرمانی های متعدد کشوری در مسابقات گلبال و لیگ برتر به همراه تیم تویسرکان در سال های 70 تا سال جاری می گوید، آنجا که در سال های 71، 78، 84 و 94 تیم گلبالشان با غلبه بر حریفان، قهرمان کشور می شود.

خزایی همچنین از ادامه تحصیل خود و برادر روشن دلش تا مقطع دیپلم می گوید، از اینکه راهنمایی و دبیرستان را به صورت متفرقه درس می خواندند، صداهای ضبط شده مربوط به دروس را از تهران گرفته و با گوش دادن دروس را می آموختند و در آزمون ها قبول می شدند، از تحصیلات عالی دو خواهر روشن دل خود تا مقطع لیسانس و در رشته الهیات نیز سخن می گوید، خواهرهایی که  از هر انگشتشان هنری می بارد و علاوه بر اینکه مشغول به کار هستند، در کارهای خانه مانند آشپزی، نیز فعالیت دارند، غذا های رنگاوارنگ پخت می کنند و با قلاب قلاب بافی، شال و لباس هایی که به گفته سایرین در زیبایی تک هستند.

خزایی 15 سال است نماینده استان همدان در انجمن نابینایان کشور است و 12 سال به عنوان مسئول این انجمن در تویسرکان شناخته می شود.

ازدواج در سن 24 سالگی و صاحب فرزند شدنش را زیباترین و مهمترین لحظات زندگی اش می داند، او حالا دختری 23 ساله و پسری 12 ساله دارد، خزایی نیز همانند بیشتر مردان ایرانی غذای مورد علاقه اش قورمه سبزی است.

و لحظات آموختن و نوشتن به صورت بریل را به عنوان نقطه عطفی در زندگی خود می بیند، نقطه عطفی که دنیای جدیدی را به رویش گشوده بودند و او مشتاقانه با کمترین امکانات به تحصیل خود ادامه داده است.

اکنون پس از پاسخگویی به یک تماس تلفن فوری، چهره اش کمی درهم می رود، اینجا دیگر رشته کلام هم از دستش می رود، گویا ذهنش به جایی دیگر رفته است و خاطره ای از ذهنش عبور می کند، با کمی مکث از سال 86 می گوید، روزی که او در جایگاه مسئولیت خود، نوبت کاری اش است، تماس گرفته شده، آدرس منزل پدری او را می دهند، او سخت می هم می ریزد، کسی نیست که برای مدتی وظیفه اش را انجام دهد و او با تیم اعزامی بر بالین پدر حاضر شود، محل کار را ترک نمی کند، دلش آشوب است، صلوات می فرستد و ذکر می گوید، ساعتی می گذرد تا اینکه یکی از همکاران از راه رسیده و به جای او پاسخگوی تماس های مردم می شود، بهمن سریع به بیمارستان می رود، اما کار از کار گذشته است و پدر دار فانی را وداع گفته.

نفسی عمیق می کشد و چشمان بی سویش را به زمین می دوزد و باز کمی مکث، حرف را عوض می کند، از ترحم هایی که نباید خانواده های دارای فرزند کم توان نسبت به فرزند خود داشته باشند، حرف ها برای گفتن بسیار دارد، ازاینکه نباید فرزند یا فرزندان کم توان خود را ایزوله کنند، بدان معنی که نباید آنان را در خانه به بهانه فرار از زخم زبان ها و بیشتر ترحم اطرافیان به دور از اجتماع، نگهداری کنند، ترحم بیش از حد والدین از سر دلسوزی را برای کم توانان مناسب نمی بیند.

یک جا ماندن را سمی برای یک کم توان می داند، سمی که ذره ذره وجود و اعتماد به نفس را از آنان می گیرد و چیزی جز ناامیدی برایشان به ارمغان نمی آورد.

می گوید که یک انسان با شرایط جسمانی سالم اگر در خانه بست بنشیند روحیه خود را به باد می دهد چه رسد یک نفر به ظاهر کم توان، اما همین آدم کم توان اگر در اجتماع حضور یابد، تلاش کند و استعدادهای خود را به ظهور رساند، با توجه به توانایی هایی که دارد حتی از انسان های سالم هم جلو می زند، کم توانی محدودیت نیست.

محمدکرم کولیوند مربی تیم گلبال تویسرکان که 24 سال است خزایی را می شناسد از او به عنوان ورزشکار موفق در خدمت تیم حرف به میان می آورد، انسان موفقی که به خوبی بر کم توانی اش غلبه کرده و به عنوان مسئول هیئت گلبال تویسرکان مدیری موفق است.

کولیوند، بهمن را در اصل یک کم توان نمی بیند، چرا که از نزدیک تلاش و پشت کارش را دیده، همین تلاش و پشتکاری که امروز او را به عنوان یک قهرمان و مدیری توانا در جامعه معرفی می کند، او در یک جمله می گوید، بهمن درکلام صبور، باهوش، سخت کوش است.