به گزارش فارس، نشریه ورلد افرز در مقالهای به قلم مارک پی. لاگون به برخورد دولت اوباما با مبحث قدرت نرم و استفاده از این قدرت در روابط خارجی آمریکا با سایر کشورها میپردازد. در بخش اول این مقاله به تناقض میان قولهای تبلیغاتی اوباما و عملکرد دولت وی و فرصتهای از دست رفته آمریکا برای استفاده از قدرت نرم در قبال ایران و روسیه میپردازیم.

* عمل‌نکردن اوباما به قول‌های تبلیغاتی‌اش

یک نکته جالب در ریاست‌جمهوری اوباما میزان وابستگی دولت او به قدرت سخت است. اوباما با وعده تغییر گسترده در یک‌جانبه‌گرایی سر کار آمد که به «جورج بوش» نسبت داده می‌شد؛ وی همچنین قول تغییر در تاکتیک‌های افراطی مقابله با تروریسم و درگیری‌های گسترده در جنگ‌های خارجی را داد که ویژگی بسیاری از رؤسای جمهور قبلی آمریکا بود. با این وجود پس از سه سال، اوباما شمار نیروهای آمریکایی را در افغانستان افزایش داده، از استفاده وسیع از هواپیماهای بدون سرنشین برای کشتن تروریست‌ها هر چند به قیمت به خطر افتادن جان غیر نظامیان بود استقبال کرد، «گوانتانامو» را همچنان باز نگه داشت و «اسامه بن لادن» را به شکلی کاملاً یک جانبه در پاکستان به قتل رساند.

*اوباما اکنون به همان مشکلی دچار شده است که از دولت بوش به خاطر آن انتقاد می‌کرد

آن چه اوباما هنوز به هیچ وجه به آن دست پیدا نکرده، همان چیزی است که اغلب تحلیل‌گران تصور می‌کردند نقطه اوج سیاست خارجی وی خواهد بود؛ اعلام قطعی قدرت نرمی که موجب تقویت قدرت سخت شود. اساس کمپین سال ۲۰۰۸ او انتقاد از وابستگی بیش از حد دولت بوش به قدرت سخت بود. اوباما اعلام کرد تصویر آمریکا را که تحت تأثیر این اقدامات تخریب شده، اصلاح خواهد کرد و نشان خواهد داد که آمریکا یک کشور گاوچران نیست. اوباما پس از تصاحب ریاست‌جمهوری جملاتی با موضوع آغاز دوباره را مطرح کرد، مثل صحبت‌های ژوئن ۲۰۰۹ در «قاهره»؛ و از ابزارهای سیاسی مانند گفتگو، چند جانبه گرایی مبنی بر احترام و همچنین استفاده از رسانه‌های جدید استقبال کرد و گفت که به عقیده او آن چه در رویکرد اخیر آمریکا در مقابل جهان، نبود آن احساس می‌شود، قدرت نرم برای تغییر اذهان[مردم]، کسب مشروعیت و پیش بردن منافع است؛ و او به سرعت این مشکل را رفع خواهد کرد.

*آن چه در دیدگاه اوباما به قدرت نرم دیده نمی‌شود، بعد ارزش‌ها است

با این حال، عجیب است که دیدگاه اوباما نسبت به قدرت نرم فاقد آن ویژگی خاصی است که در گذشته این قدرت را کارآمد کرده است: بعد ارزش‌ها. شاید این موضوع عجیب به نظر برسد؛ آن هم برای رهبری که در جهان به عنوان نماد اخلاق شناخته شده و به شعار «بی‌باکی امید» و همچنین سخنان بزرگ مشهور است. در عین حال، دولت وی عملاً از بعد ارزش‌ها در قدرت نرم غافل شده است؛ قدرتی که ماورای تکنیک‌های دیپلماتیک و مشاوره بین فرهنگ‌ها قرار دارد و جسورانه آرمان‌های آزادی را در برنامه‌های عملی بیان می‌کند. جدا کردن این بعد ارزشی، قدرت نرم را به مفهومی پوچ تبدیل می‌کند.

*اوباما به موضع آمریکا در اعمال قدرت نرم مشکوک است

دولت اوباما مرتباً از اظهار قدرت نرم معنادار اجتناب کرده است؛ به ویژه در روابطش با سه کشور(ایران، روسیه و مصر) که اظهار این قدرت می‌توانست نه تنها وضعیت را در آن‌ها، بلکه اوضاع را برای منافع آمریکا نیز تغییر دهد. واکنش اوباما به چالش‌هایی که این کشورها برای آمریکا به وجود آورده‌اند، نشان می‌دهد که وی به خود مبحثقدرت نرم شک ندارد؛ بلکه شک او به جایگاه اخلاقی آمریکا برای اعمال این قدرت است.

* از دست رفتن فرصت اوباما برای استفاده از قدرت نرم علیه ایران

شاید شگفت‌آورترین مثال فرصت از دست رفته برای استفاده از قدرت نرم اخلاقی، مورد ایران باشد. اوباما در مارس ۲۰۰۹ در یک ویدیو از ایران یک «شروع جدید» را در روابط دیپلماتیک درخواست کرد. وی در ماه آوریل ۲۰۰۹ در سخنرانی خود در شهر «پراگ» اعلام کرد دولتش در جهت متوقف کردن تلاش‌های ایران برای رسیدن به سلاح هسته‌ای «خواهان رابطه با ایران بنا بر منافع و احترام متقابل است.» دو ماه بعد، پیرامون اعلام پیروزی «احمدی‌نژاد» در مقابل «میرحسین موسوی» در انتخابات ریاست‌جمهوری در تاریخ ۱۲ ژوئن، پرسش‌هایی مطرح شد. در طول سه روز، تظاهرات‌های بزرگی در تهران، رشت، ارومیه، زاهدان و تبریز شکل گرفت.

* دو راهی پیش روی اوباما با اعتراضات پس از انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران

با آمدن ایرانیان به خیابان‌ها، اوباما باید تصمیم می‌گرفت آیا آمریکا را با مخالفان هم‌جهت معرفی کند و یا آن موضعی را حفظ نماید که به نظر می‌رسید آن را راهی برای گفتگو با «احمدی‌نژاد» در مورد برنامه هسته‌ای ایران می‌دانست. با گذشت چندین روز، رئیس‌جمهور آمریکا همچنان به عمد از پذیرش «جنبش سبز» خودداری کرد؛ جنبشی که در خیابان‌های ایران در اعتراض به تقلب در انتخابات در حال گسترش بود و جمعیت آن تنها در تهران به سه میلیون نفر می‌رسید. اوباما با توجه به موقعیت اعلام کرد: «تصمیم در مورد این که رهبران آینده ایران چه کسانی باشند، به عهده ایرانیان است. ما به حق حاکمیت ایرانیان احترام می‌گذاریم و نمی‌خواهیم آمریکا به مسئله‌ای درون ایران تبدیل شود.

* رئیس «شورای روابط خارجی» آمریکا: «عوامل خارجی باید تلاش کنند تا مخالفان را[در ایران] تقویت نمایند»

اما رهبران ایران در هر صورت آمریکا را درباره دخالت در ایران مقصر می‌شناختند؛ حتی اگر آمریکا در ایران دخالت نمی‌کرد. همان طور که «ریچارد هاس»، رئیس «شورای روابط خارجی» هفت ماه بعد در هفته‌نامه «نیوزویک» نوشت: «من از واقع‌گرایانی هستم که در اقدامات عملی نیز دست دارم[و می‌دانم] که صحبت در مورد ساقط کردن رژیم[در کشورها] و جایگزینی آن‌ها از عمل درباره آن بسیار آسان‌تر است… منتقدان خواهند گفت که تشویق[مردم به] تغییر رژیم، مقامات ایران را تحریک خواهد کرد تا مخالفان را مهره‌های غرب معرفی کند. اما حکومت ایران هم اکنون هم این کار را انجام می‌دهد. عوامل خارجی باید تلاش کنند تا مخالفان را تقویت نمایند و شکاف میان حاکمان را افزایش دهند. این روند در حال پیشروی است… حتی واقع‌گرایان هم باید درک کنند که این فرصتی است که نباید از دست برود.»

* امضای قانونی توسط اوباما مبنی بر تحریم «سپاه پاسداران»

در نهایت، شاید در نتیجه نفوذ «هیلاری کلینتون»، وزیر خارجه، دولت سیاست‌های مستقیم‌تری را اتخاذ کرد؛ «کلینتون» مخالفت خود را با رهبران ایران زمانی آغاز کرد که سناتور بود. پس از گذشت یک سال از شروع اعتراضات، رئیس‌جمهور قانونی را امضا کرد که مفاد آن تحریم‌هایی علیه «سپاه پاسداران» بود. با این حال، عدم موضع‌گیری صریح وی در موافقت با مخالفان «احمدی‌نژاد»، اعتبار آمریکا را به شدت خدشه‌دار کرد. دولت همچنین مشوق «تغییر» اخلاقی نیز نشد که اوباما در کمپین‌های تبلیغاتی‌اش مطرح کرده بود. قدرت نرم و توانایی آن در تقویت جنبش‌های اعتراض‌آمیز به هدر رفت.

* اگر آمریکا زودتر از معترضین حمایت می‌کرد، شاید می‌توانست جنبشی را درون ایران تشکیل دهد

حمایت زود هنگام و فعالانه آمریکا از[تشکیل] یک جنبش اعتراضی متحدتر شاید می‌توانست به سر پا ماندن و تقویت جنبش اعتراضی «سبز» منجر شود و کمک کند تا از اختلافات آتی در رژیم استفاده بهتری صورت گیرد: درخواست اعضای مجلس برای بررسی موضوع پرداخت رشوه به میلیون‌ها نفر برای رأی دادن به «احمدی‌نژاد»، اصطکاک میان «احمدی‌نژاد» و رهبر ایران «آیت‌الله علی خامنه‌ای» و همچنین تلاش «سپاه پاسداران» برای ورود گسترده به سیاست.

* فواید حمایت از معترضین در ایران از طریق قدرت نرم، برای دولت آمریکا

دولت اوباما با حمایت از معترضین در ایران از طریق قدرت نرم، نه تنها آمریکا را با خواسته‌های مردم در خیابان‌های تهران هم‌سو می‌کرد، بلکه همچنین موجب تحقق هدف خود نیز می‌شد: سرنگونی یک دولت جهان سومی که احتمال دست‌یابی به سلاح هسته‌ای را دارد.

* لزوم تلاش آمریکا برای متقاعد کردن روسیه به پیوستن به جبهه غرب

آن چه بسیار عجیب است این که سیاست اوباما در قبال روسیه باید از اعمال قدرت نرم جلوگیری می‌کرد؛ زیرا «مایکل مک‌فال»، مدیر ارشد «شورای امنیت ملی» در امور روسیه و اوراسیا، مقام دولتی است که همه او را در شغل خود نزدیک‌ترین[و مشتاق‌ترین] فرد نسبت به هدف گسترش دموکراسی می‌دانند. وی در کتاب «پیشبرد دموکراسی در خارج از کشور»، که سال گذشته به چاپ رسید، می‌نویسد: «رئیس‌جمهور آمریکا باید همچنان به طور علنی از دموکراسی و حقوق بشر حمایت کند. خجالت کشیدن و استفاده نکردن از کلمه» دموکراسی… به فعالان در سراسر جهان که در حال جنگ برای حقوق بشر و تغییرات دموکراتیک هستند، پیام بسیار بدی می‌فرستد… دیپلمات‌های آمریکایی نباید ارزش‌های خود را به داخل کشور محدود کنند. «مک‌فال» در این کتاب دیدگاهی آرمانی را ارائه می‌دهد و در آن ارزش‌ها را با ثبات در روسیه و اوراسیا مرتبط می‌کند: «یک روسیه دموکراتیک، می‌تواند به نیرویی برای ایجاد ثبات در منطقه اوراسیا تبدیل شود… بر خلاف نقشی که روسیه در آغاز دهه ۱۹۹۰ ایفا کرد. روسیه دموکراتیکی که بار دیگر خواهان پیوستن به جبهه غرب باشد، همچنین با آمریکا و اروپا همکاری نزدیک‌تری نیز در مورد مسائل امنیت بین‌المللی خواهد داشت.»

* اشتباه محاسباتی اوباما در مورد «میدویدیف»

اما دولت اوباما به خاطر عجله‌ای که در «فشار دادن دکمه راه اندازی مجدد» روابط دو طرف داشت، مشاوره‌های «مک‌فال» را نادیده گرفت. دولت به جای برخورد با روسیه در قالب توقعات محکم اخلاقی، تلاش کرده است تا «میدویدیف» رئیس‌جمهور این کشور را به عنوان نیرویی مخالف برای ایجاد تعادل در مقابل «پوتینیسم»[شیوه حکومتی «ولادیمیر پوتین»] راضی کند(و از این حقیقت غافل است که «مدودف» نه تنها یک نیروی مخالف با «پوتینیسم» نیست؛ بلکه همان طور که یکی از تلگراف‌های دیپلماتیک آمریکا که «ویکی‌لیکس» آن را افشا کرده، نشان می‌دهد، رئیس‌جمهور کنونی روسیه، حکم یار وفادار «پوتین» را دارد). همان طور که وقایع بعدی نشان داد، زمانی که «پوتین» پس از دوره نخست‌وزیری(آن هم به خاطر قوانین مربوط به دوره‌های ریاست‌جمهوری) می‌خواست دوباره رئیس‌جمهور شود، «میدویدیف» هیچ مانع واقعی سر راه وی قرار نداد؛ حتی تفاوت برجسته‌ای نیز میان دولت «میدویدیف» و دوره پیش از او در مورد مسائلی مانند اشغال اراضی گرجستان، فساد داخلی و یا ساکت کردن رسانه‌های مستقل و شخصیت‌های تجاری وجود ندارد.

* اوباما در برخورد با روسیه نیز گزینه قدرت نرم را در نظر نمی‌گیرد

اوباما به جای پایهگذاری اصول واضح در ریست کردن روابطش با رژیم پوتین، روابط خود با روسیه را در قالب گستردهتر رقابت استراتژیک تسلیحاتی میبیند. وی معتقد است که عوامل گسترش سلاحهای هستهای مانند ایران و کره شمالی را میتوان محدود کرد؛ اما به شرط آن که قدرتهای بزرگ هستهای، با رعایت معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT)، حجم [سلاحهای درون] انبارهای خود را کمتر کنند. به همین دلیل نیز در معاهده جدید استارت [معاهده کاهش استراتژیک سلاحها]، تأکید وی منحصر به روسیه و زمینههای تضعیف پوتینیسم بود. به نظر میرسد اوباما هرگز گزینه قدرت نرم را در نظر نگرفته است؛ گزینهای که میتوانست نشانهای باشد برای شخصیتهای معترض در روسیه، مانند بوریس نمتسوف، مبنی بر این که آمریکا اعتماد چندانی به معامله با رهبرانی ندارد که در حکومت روزمره خود قانون را زیر پا میگذارند؛ نمتسوف در دسامبر ۲۰۱۰ پس از سخنرانی در آمریکا و بازگشت به روسیه، به شدت با برخورد [مقامات روسی] مواجه شد.