خاطره‌ مداح آذری از مسلمان شدن یک جوان روسی
 کمتر پیش می‌آید که مداحِ آذری زبانی بخواند و اشک‌ها را بر گونه‌ها جاری نکند. با نوا‌ی آذری سوزناک‌ترین نوحه‌ها و روضه ها خوانده می‌شود. در میان مداحان مشهور که سال هاست به عشق اباعبدالله الحسین (ع) می‌خوانند و مردم با نوحه هایشان گریه کردند، مداحان آذری زبان و روضه هایشان نیز دیده می‌شوند. قطعه‌ی «زینب زینب» سال هاست بر سر زبان هاست و کسانی که زبان آذری هم بلد نیستند، به آن علاقه و ارادت دارند. مداحی‌های مرحوم موذن زاده هیچگاه فراموش نمی‌شود. اما در میان این مداحان آذری زبان که سال هاست، خادم امام حسین (ع) هستند پیرغلامی دیده می‌شود که حنجره اش را از کودکی صرف خدمت به اهل بیت (ع) و مدح آنان کرده است. مردی که الان ۷۵ سال سن دارد.

صدیف علی خان محمدی مشهور به صدیف مشکینی متولد مشکین شهر است. پیچیدن آوازه این مداح از شهر‌های آذری زبان آغاز شد و سپس تمام شهر‌های ایران با وی آشنا شدند. خان محمدی همیشه متوسل به امام حسین (ع) بوده و حالا فرزندانش به پیروی از پدرشان حرکت می‌کنند. پدر بزرگ خان محمدی از مداحان مشهور تبریز و اردبیل بود و به نظر می‌رسد که صدیف هم صدای خوشش را از پدربزرگش ملا غفار به ارث برده است.

 

در آستانه اربعین حسینی، با این مداح قدیمی گفتگویی کردیم که در ادامه می‌توانید آن را بخوانید؛

آقای خان محمدی، چه چیز شما را به سمت امام حسین (ع) و مداحی اهل بیت (ع) کشاند؟

از آن جا که فرزند آخر خانواده بودم، پدر و مادرم علاقه خاصی به من داشتند. علاوه بر این پدر و مادرم خیلی دوست داشتند که من مداح اهل بیت (ع) شوم؛ به همین دلیل من را بیشتر به مداحی تشویق می‌کردند؛ بنابراین نخستین مشوقانم برای ورود به عرصه مداحی مرحوم پدر و مادرم بودند. پدرم عاشق اهل بیت بود و حتی در وصیتنامه اش، بخشی از ثروتش را برای امام حسین (ع) وقف کرد.

از چه کسی در عرصه  مداحی الگو گرفتید؟

اهالی روستای ما شب‌های پنجشنبه، دور هم جمع می‌شدند و دایی من همیشه روضه خوان هیئت بود. مرثیه خوانی او من را به مداحی علاقه‌مند کرد. هر زمان که می‌خواند، روی اشعارش زمزمه می‌کردم. آرام آرام به من هم اجازه دادند که یکی دو بیت در آن هیئت بخوانم. پدرم همیشه برایم یک قرانی (پول رایج) آماده می‌کرد و شب‌های پنجشنبه برای مداحی کردنم به من هدیه می‌داد. دوستانم که هم‌سن من بودند، همیشه پنجشنبه‌ها با من به هیئت می‌آمدند که یک قرانی را بگیرم و باهم فردا خرما بخریم و بخوریم.

مادرتان هم حمایتتان می‌کرد؟

بله؛ مادرم خودش مداح بود. پدرشان مرحوم ملا غفار بود که خودش مداح بزرگی بود. من شنیدم پدر بزرگم صدای بسیار خوب و بلندی داشت. مادرم تعریف می‌کرد که در ماه مبارک رمضان، روستا‌های هم جوار روستای ما، با مناجات ایشان از خواب بیدار می‌شدند و سحری می‌خوردند. ملا غفار بر اثر برخورد با اشرار و اصابت گلوله شهید شدند.

 

پس مداح شدن شما ریشه خانوادگی دارد؟

دایی من به واسطه پدرش، مداح زبده‌ای بود. زمانی که کوچک بودم و تازه راه رفتن یاد گرفته بودم، اهالی محل من را مامور می‌کردند که شب‌های جمعه به دایی ام بگویم که امشب شب جمعه است. اگر یادآوری نمی‌کردیم آن قدر عزت نفس داشت که به خودی خود نمی‌آمد و مداحی نمی‌کرد. با اینکه همیشه ایشان می‌خواند، اما اگر دعوت نمی‌شد برای مداحی کردن، به هیئتی نمی‌رفت. مادرم من هم هر هیئتی که می‌رفت، من را با خودش می‌برد.

مادرتان هم مداح بودند؟

بله؛ مادرم مرثیه خواندن بلد بود. خیلی هم روی مداحی هایش دقت می‌کرد. اگر تشویق پدر و مادرم نبود، من در این مسیر نمی‌افتادم. از آنجایی که از طریق پدر و مادر وابسته به اهل بیت (ع) بودم، از وقتی این دو بزرگوار را از دست دادم خیلی به من سخت گذشت. محبت‌های پدر و مادر بود که من را به امام حسین (ع) وصل کرد. سید الشهدا (ع) به من عنایت کرد که پدر و مادر متدین و عاشق اهل بیت (ع) را نصیبم کرد.

پس از علاقه‌مند شدن به مداحی و خواندن در هیئتی که دایی تان آنجا مداح بود، مسیر شما در عرصه مداحی چگونه ادامه پیدا کرد؟

در مسجد امام علی (ع) مشکین شهر که آن زمان به مسجد شاه معروف بود، جرقه‌ حضورم در مداحی پر رنگ‌تر شد. ۱۰ سال بود که در این مسجد مراسم تعزیه خوانی برگزار می‌شد. به من گفتند صدایت خوب است و یکی از نقش‌ها را به من دادند. وقتی در تعزیه ابیاتی را خواندم، صدایم شنیده شد. سال دوم در مسجد عباسیه، در هیئت طفلان مراسم زنجیز زنی بود. شخصی به نام یونس آبادی خودش یک هیئت به خرج خودش تشکیل داده بود. ما در آن هیئت با بچه‌های کودک و نوجوان نوحه می‌خواندیم و دسته راه می‌انداختیم. دو سال آن جا خواندم و مردم از صدای من خوششان آمد. بعد ریش سفیدان در مسجد امام علی (ع) گفتند که باید اینجا برای ما مداحی کنی. آن زمان من ۱۵ سال داشتم. آن جا برای بزرگسالان مداحی کردم. چند سال آنجا خواندم. زمانی که ۱۹ ساله بودم، پس از روضه خوانی در یک مجلس زنانه همسرم را دیدم و به او علاقه‌مند شدم. بعد از مدتی با او ازدواج کردم.

 

بنابراین در آستانه ۲۰ سالگی، کم کم نامتان بر سر زبان‌ها افتاد؟

از آنجا تقریباً صدایم در شهر پیچید و دیگر بچه هیئتی‌ها من را شناختند. آرام آرام شهرستان‌های اطراف من را برای مداحی دعوت کردند. شهرستان گرمی نخستین شهرستانی بود که رفتم. آن زمان سرباز بودم که از فرماندهم اجازه گرفتند و من را به گرمی بردند. مدتی در مسجد جامع گرمی مداحی کردم. بعد از جریان انقلاب به زنجان، ارومیه، اردبیل، تهران و دیگر شهر‌ها رفتم. بعد از مدتی هم در دهه پایانی ماه صفر در مشهد خواندم.

خاطره‌ای از مداحی کردنتان در آن دوران دارید؟

خاطره‌ای دارم که در مسجد بازار گرمی برایم اتفاق افتاد. من با هیئت برای مراسم طشت گذاری به مسجد بازار می‌رفتم. زمانی که می‌خواستم وارد مسجد شوم، متوجه شدم که همه نگاه‌ها به سمت من است. من هم جوان بودم و خوش سیما. یک لحظه در دلم گفتم که مردم من را دوست دارند؛ حالا در مسجد غوغا می‌کنم. تا دو بیت مانده به آخر خواندم، هیچ کسی گریه نکرد. همه نگاه می‌کردند و هیچ کس حس و حال معنوی نداشت. همان جا فهمیدم چه شده است. همیشه مجالس گرم بود و همه گریه می‌کردند، اما این بار این اتفاق نیفتاد. از مردم سوال کردم از شعرم خوشتان نیامد؟ همه گفتند که شعر خوب بود. پرسیدم من نتوانستم خوب بخوانم؟ همه گفتند که خیلی خوب خواندی. آن لحظه اعتراف کردم که من با خودستایی به مسجد آمدم. بعد فریاد زدم، امام حسین (ع) غلط کردم ... اشتباه کردم. تا این را گفتم، حال مسجد تغییر کرد. سپس شعر چهار بیتی مرحوم انور اردبیلی را خواندم که خیلی خوب جواب داد و مجلس متحول شد. بعد از آن تجربه‌ای که پیدا کردم، هر وقت می‌خواهم جایی بخوانم، ابتدا دامن اهل بیت (ع) را می‌گیرم و به آنها متوسل می‌شوم. خدا را شکر از آن به بعد مداحی ام در مجالس مشکلی نداشت و همیشه مورد عنایت ائمه اطهار (ع) قرار گرفت. برخی می‌گویند که مداحی، سرمایه اش صدای خوب است، اما از نظر من نخستین سرمایه مداحی ارادت به اهل بیت (ع) و تقوای مداح است.

 

بهترین ثمره‌ای که از این مداحی‌ها گرفته اید، چه بوده است؟

من در آستان اباعبدالله (ع) خیلی چیز‌ها نصیبم شده است. یکی از آن چیز‌هایی که نصیبم شد و سرمایه‌ای که امام حسین (ع) به من دادند، عنایت و لطف مردم است. از آن بالاتر سرمایه‌ای برای خودم نمی‌دانم.

بیایید بیشتر از مداحی و مشکلات موجود در آن بگوییم. شما خود خاطره‌ای گفتید که ممکن بود، اخلاص مداحی شما را تحت تاثیر قرار دهد. به نظر شما بیشترین آسیب در مداحی چیست؟

بزرگترین آسیب در مداحی که تاثیر منفی فراوانی روی مستمع می‌گذارد، رفتار‌های ناشایست یک مداح است. الان خیلی چیز‌ها هست که مجالس امام حسین را زیر سوال می‌برد. یک عده افعال من مداح را می‌بینند و به امام حسین (ع) بدبین می‌شوند. ادا و اطوار ما را در هیئت می‌بینند و به مکتب امام حسین (ع) بدبین می‌شوند. یکی از مشکلات عرصه مداحی ورود سبک‌های آهنگین به مداحی هاست. به فلان شاعر پول می‌دهند و می‌گویند که با فلان سبکی که از یک موزیک گرفته شده است، مداحی بساز. عده‌ای هم سست ایمان هستند و این کار را انجام می‌دهند. بعضی مداح‌ها هوشیار هستند، اما درگیر مادیات می‌شوند و این اشعار را می‌خوانند. در هیئت‌هایی که با این نیت ها برپا شود، هیچ اشکی برای امام حسین (ع) جاری نمی‌شود؛ اما چون جمعیت زیادی به هیئت می‌آیند، مداح فکر می‌کند که خیلی اتفاق بزرگی را رقم زده است. به جوان‌هایی که وارد عرصه مداحی شده اند، توصیه می‌کنم اشعاری بخوانند که مجلس را با مرام و اهداف اباعبدالله (ع) آشنا کند و مستمع بفهمد که امام حسین (ع) برای چه خود و نزدیکانش شهید شدند. چرا اهل و عیالش اسیر شدند؟ اگر شاعران در سرایش شعر و مداحان در مداحی هایشان به این مفاهیم بیشتر دقت کنند، قطعا هیئت‌ها مسیر بهتری را طی می‌کنند.

مداحان از امام حسین (ع) بخواهند که وابسته به مال دنیا نشوند. اگر این مردم که به مجلس امام حسین (ع) می‌آیند، بدانند سید الشهدا (ع) چقدر عنایت به عاشقانش دارد، مجلس امام حسین (ع) را ترک نمی‌کنند. ما پیر بزرگی با نام امام حسین (ع) داریم که از ایشان هم در دنیا هم در آخرت خیر و برکت دریافت می‌کنیم. ما مداحان نباید برای پول بخوانیم؛ چراکه سرور ما، رزق دنیا و خیر آخرت را به ما عطا می‌کند. اگر یک میلیارد هم برای خواندن دو بیت به یک مداح بدهند، نباید درگیر آن پول شده و ارزش معنوی اش را فراموش کند.

شما در جبهه‌های جنگ در دوران دفاع مقدس حضور داشتید. از آن دوران و تجربیاتی که در خط مقدم به دست آوردید، برای ما بگویید.

آن‌هایی که جبهه را دیدند، می‌دانند که آنجا یک دانشگاه بزرگ بود. دانشگاهی که بنیانگذارش حضرت امام (ع) بود و تئوری هایش را از مکتب سید الشهدا (ع) الهام گرفته بود. آنجا خیلی چیز‌ها دیدم. جوان‌هایی را دیدم که روی مین می‌رفتند. اصلا زبانم توانایی بیان اتفاقات و معجزات معنوی هشت سال دفاع مقدس را ندارد. هیچکس نمی‌تواند رشادت رزمندگان اسلام را به طور کامل بیان کند.

ظاهراً شما در جنگ مجروح شدید. برایمان توضیح می‌دهید که چگونه این اتفاق افتاد؟

در کربلای پنج پیکر هشت نفر از رزمندگان ما کنار سنگر عراقی‌ها مانده بود. من گفتم می‌روم و این شهدا را می‌آورم. چند نفر از رزمندگان به من گفتند نرو. دو دوشکه از چپ و راست ما را هدف قرار داده بود و به اصطلاح رویمان آتش می‌ریخت. گفتم اگر حتی در این راه بمیرم، باید بروم. این‌ها فهمیدند که نمی‌توانند جلویم را بگیرند و به مسئول دسته ما اطلاع دادند. مسئول دسته به من گفت که صبر کن، ما به خطی‌ها دستور بدهیم با کلاش، خط عراقی‌ها را بزنند که متوجه رفتن تو برای نجات رزمندگان نشود. از اینجا به بعد دیگر رزمندگان با من همراه شدند و سوار ماشین شدیم. وقتی به آن رزمندگان در کنار سنگر رسیدیم، متوجه شدیم که بجز یکی بقیه شهید شدند. آن فردی هم که زنده بود با آرپیجی پاهایش را زده بودند و یک پایش قطع شده بود. در راه برگشت دوشکا‌ها این جوان را شهید کردند. در راه معراج شهدا یک آرپیجی در فاصله دو متری ما افتاد و همان جا من از ناحیه پشت و کتف مجروح شدم.

شما هم با رهبر انقلاب و هم با امام خمینی (ره) دیدار داشتید. از این دو دیدار برایمان بگویید.

قبل از انقلاب خدمت حضرت امام (ره) رسیدم. دیدار ما مربوط می‌شود به زمانی که تازه زمزمه‌های انقلاب شروع شده و بین طلبه‌ها پیچیده بود. دو بار از نزدیک خدمت حضرت امام (ع) رسیدم. وقتی نزدیکشان رفتم و خواستم، دست آقا را ببوسم، یکی که من را می‌شناخت، به امام (ره) گفت: این جوان خیلی به شما ارادت دارد. امام با حالت تبسم به من نگاه کرد و گفت: پسرم امیدوارم عاقبت به خیر بشوی. چهار سال و ۹ ماه هم کارمند مجلس بودم و به سبب شرایط کاری خدمت رهبری می‌رسیدم. یک بار در دفتر کارشان، برایشان قرآن خواندم که ایشان دستی روی سرم کشیدند و ابراز محبت کردند.

 

مدتی هم برای کار به خارج از کشور می‌رفتید؟ آنجا با رویداد‌های مذهبی مانند عزاداری سید الشهدا (ع) مواجه شدید؟

بله؛ سفر‌هایی به باکو و مسکو داشتم. در باکو روز عاشورا، نماز ظهری خوانده شد که در تاریخ چنین اتفاقی نیفتاد. همانند آن نماز را ما در زنجان اقامه کرده ایم. زمانی هم که در روسیه بودم یک جوان روسی به من گفت که می‌خواهم مسلمان شوم. این را که گفت: بغلش کردم. شهادتین را یادش دادم. وقتی مسلمان شد رفت و بعد از چند روز مجدد پیشم آمد و گفت: می‌خواهد شیعه باشد. گفتم شهادت به ولایت علی بده. بعد از چند روز مجدد آمد و گفت: می‌خواهم طلبه باشم. گفتم به ایران بیا؛ خودم هزینه‌هایت را متقبل می‌شوم و قول دادم که اگر بیاید ایران مخارجش را خودم همراه با دیگر دوستانم پرداخت کنیم. تلفنم را هم به وی دادم، اما نمی‌دانم تلفنم را گم کرد یا اتفاق دیگری پیش آمد که موفق نشدم با وی در ارتباط باشم.

کلام پایانی؟

باز هم از همه جوانان می‌خواهم که فقط دامن اهل بیت (ع) را بگیرند. این مدت‌ که در خدمت اباعبدالله (ع) بودم، خیر و برکت به زندگی ام آمد. نتیجه نوکری من این شد که بچه هایم اهل نماز، قرآن و مسجد هستند. یکی از دخترانم مدرس قرآن است و دیگری دکترای الهیات دارد و یکی هم مداح اهل بیت (ع) است.