دوست خیالی
  • خانمی تعریف می‌کرد که یک‌بار موقع رانندگی به‌همراه کودکانش اتفاقی افتاد که او را بسیار ترساند. سه کودکش روی صندلی‌های عقب خودرو نشسته بودند و او در بزرگ‌راه می‌راند که ناگهان کوچک‌ترین دخترش که ۴ ساله بود، با وحشت فریاد می‌زند: «وایسا!» او که از این فریاد ناگهانی یکه خورده بود، به‌سرعت خودرو را متوقف می‌کند و از دخترش می‌پرسد که چه اتفاقی افتاده است.