قریب دختر جوان
  • در بد مخمصه ای گیر افتاده بودم. راه فراری نداشتم مات و مبهوت به آن جوان تازه وارد می نگریستم حتی فرصت پوشیدن یک مانتو را هم نیافتم فقط یک لحظه خودم را با آن جوان ناشناس تنها دیدم و ...