من سرپرست برادرم میشوم
داستان از جایی شروع شد که مادر و پدر حمیده و حسین، سال ها پیش از یکدیگر جدا شدند. همان زمان مادر سرپرستی بچه ها را برعهده گرفت. بالای سرشان بود و نمی گذاشت آب توی دلشان تکان بخورد. حمیده و حسین درس می خواندند و جزو بچه های ممتاز کلاس بودند. تازه زندگی شان روی آرامش را به خود می دید که مادر مبتلا به سرطان شد.