برای رضای خدا به داد مردم شیمیایی " زرده " برسید

به گزارش افکارنیوز به نقل از ایسنا،یادشان هست چگونه روستای سرسبز "زرده" خونین و خردلی شد و به لطف حمایت آنها ۲۵۰ زن و مرد و کوچک و بزرگ در زمانی به کوتاهی انفجار سه بمب، بی جان و به گور سپرده شدند و چند کودک یتیم شده و چند زن بیسرپرست شدند و چند پدر بر جسد فرزندش به سوگ نشست؟

یادشان هست امروز دیده‌های چند نفر به لطف آنها از دیدار هستی محروم است و چند دختر و پسر جوان از شرم چهره‌های سوخته‌شان چهاردیواری خانه را برای ادامه زندگی برگزیدند و چند نفر برای طبیعی‌ترین حق خود یعنی نفس کشیدن، هر روز بها می‌دهند؟

امروز همین مدعیان صلح در جهان در برابر تمام کودکان ناقصی که در روستاهای شیمیایی شده متولد می‌شوند، مسئولند. در برابر آمار روز افزون قربانیان، در برابر از کار افتاده‌های شیمیایی، در برابر تمام مردم " زرده ". در برابر مردم کرمانشاه، در برابر هر ایرانی مسئولند که چگونه به ناجوانمردانه‌ترین شیوه ممکن صدها هموطنشان را بیگناه درگیر کابوسی ناخواسته کردند.


۳۱ تیرماه یادآور روزی است که برای خیلی‌ها آشنا نیست، اما عده‌ای دیگر یک عمر است، دارند بها می‌پردازند برای این روز.

دیروز بیست و چهارمین سالگرد حادثه‌ای شوم بود، حادثه‌ای که لکه ننگ آن تا پایان زندگی بشر بر پیشانی باعثو بانی‌هایش خودنمایی می‌کند.

۲۴ سال پیش در ۳۱ تیرماه پنج هواپیما، " زرده " را در زمانی به کوتاهی انفجار سه بمب، شیمیایی کردند و ساعت شش صبح تیرماه ۱۳۶۷ برای همیشه به ساعات نحس تاریخ کرمانشاه پیوست.

۲۵۰ انسان جانشان را در دم بخاطر زیاده خواهی و تجاوز یک رژیم بعثی از دست دادند و ۱۴۰۰ نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. مصدوم شیمیایی به معنای واقعی کلمه، به معنای مرگ تدریجی، به معنای محرومیت، به معنای قربانی، به معنای…

بعضی‌ها برای نجات مصدومان، روستا را ترک کردند و به درمانگاههای شهر رفتند، اما برخی ماندند و کشیدند و خاک کردند و آلوده شدند و ندانستند چه بر سرشان آمده است.

و امروز در حالیکه که ما بر قله‌های بلند افتخارات ایران ایستاده‌ایم و به خود می‌بالیم بیش از هزار نفر در روستاهای غرب کرمانشاه به سختی روزگار می‌گذرانند. سخت راه می‌روند و سخت نفس می‌کشند و سخت می‌بینند و زیبایی چهره‌هایشان را آرزو می‌کنند.

تقریبا در هر ماه یک نفر به تعداد شهدای شیمیایی این روستاها اضافه می‌شود و هراس نقص نوزاد، شیرینی تولد فرزند را در کام زنان باردار تلخ می‌کند.

نسلهای بعد را هم که هنوز ندیده‌ایم که چه بر سرشان خواهد آمد. از حادثه‌ای که هیچ دخالتی در آن نداشتند، اما بهایش را بی‌شک باید بپردازند.

سالها از پی هم سپری می‌شود و چشم مردم زرده به دست مسئولین که کاری برایشان بکنند، خشک شده است، نه خانه و زمین کشاورزی می‌خواهند و نه ویلای خوش آب و هوا در شمال. نه می‌خواهند فرزندانشان بدون آزمون استخدامی توی ادارات جذب شوند و نه می‌خواهند از سربازی معافشان کنند. فقط یک مرکز درمانی مجهز می‌خواهند که اگر وقت و بی‌وقت نفسشان گرفت و تاول پوستشان چرک کرد، مجبور نباشند تا مرکز شهر برای مداوا بروند.

روح زخم خورده‌شان را که درمانی نیست، هیچ چیزی در هیچ زمانی نمی‌تواند خاطرات آن سحرگاه نامبارک را از ذهن آنها بیرون کند که با دست خود عزیزانشان را به گور سپردند و با آنها وداع کردند، خاک بر سر و صورت خود پاشیدند و امروز هم از دست بی‌تفاوتی برخی مسئولین درد می‌کشند.

پیگیری‌های‌شان برای دریافت مزایای جانبازی به جایی نرسیده و صداهایشان هم شاید شیمیایی شده که به گوش کسی نمی‌رسد. کاش همه مثل آنها کم توقع بودند.

۱۴۰۰ نفر انسان از دامنه کوههای دالاهو بوی سبزی پلو با ماهی شب عید و سیر تند شنیدند و در معرض عامل اعصاب قرار گرفتند و هوای خردلی را تنفس کردند، آب و غذای آلوده خوردند و روی زمین و خاک مسموم روزگار گذراندند و فقط خواستند مثل همه دیگران از حداقل امکانات برخوردار باشند.

این خواسته بزرگی است؟ ساخت یک مرکز درمانی و تخصصی مجهز برای مجروحان شیمیایی کم اهمیت‌تر از راه آهن و سد و مونوریل است یا بودجه بیشتری نیاز دارد که این گونه پشت گوش انداخته می‌شود؟

نگاههای منتظر پیرمردها و پیرزنان را چه کسی پاسخگوست؟ ۴۵۰ شرکت غربی که به صدام سلاح فروختند؟ خلبانان هواپیماها؟ و … به دنبال چه کسی بگردیم تا این مردم صبور و غیور را از درد این زخمهای کهنه برهاند؟

چرا فرزندانمان آنقدر که ستارگان سینما و قهرمانان فیلمهای خارجی را می‌شناسند، از بزرگ مردان و زنان " زرده " بی‌خبرند؟

هزینه‌های سنگین درمان سرطانهای جورواجور را چگونه می‌پردازند، این مردم کم تمکن و ضعیف؟


هزار سوال توی ذهنم هست که چرا روزگار مجروحان شیمیایی چنین است.


من که صدایم شیمیایی نشده، یکی فریادهای مرا پاسخ دهد، برای رضای خدا به داد مردم شیمیایی"زرده" برسید...