گپی با بسکتبالیست افتخارآفرین تیم ملی

به گزارش افکارنیوز، حامد آفاق در تمام سال هایی که دور از خانواده بود و بارها فاصله مشهد تا تهران را با حداقل پول تو جیبی طی می کرد، برای آینده اش برنامه داشت. چون از دوران نوجوانی به او گفته بودند که می تواند در رشته بسکتبال موفق باشد. همین طور هم شد و او حالا با کلکسیونی از مدال ها و افتخارات، آینده درخشان تری را پیش رو دارد.

کمی از خودت بگو.


روز دوازدهم بهمن سال ۱۳۶۱ در مشهد به دنیا آمدم. در حال حاضر متاهلم. یک پسر به نام مانی و یک دختر به نام موژان دارم که دوقلو هستند.

و قد شما؟


۱۹۴ سانتیمتر.

متوجه منظورت نمی شوم.


مرا به زور فرستادند به طرف بسکتبال. در تیم مدرسه بازی کردم، اما بعد از یکی دو بازی خودم هم به این ورزش علاقمند شدم. چون خیلی هیجان داشت که آدم از فاصله دور به سمت یک سبد کوچک شوت کند و گل شود.

به طور رسمی از کجا شروع کردی؟


۱۵ ساله که بودم با تیم ابومسلم شروع کردم. بعد به تیم فرش مشهد و بعدتر به تیم دانشگاه فردوسی رفتم. تیم بعدی ام صبا باتری بود پس از چند سال به پتروشیمی رفتم و با آن تیم قهرمان شدیم.

زندگی متاهلی برای یک ورزشکار سخت نیست؟


خیلی سخت است، اما بیشتر از آن که برای من سخت باشد برای همسرم سخت است. البته او چون خودش هم ورزشکار است شرایطم را درک می کند. ضمن اینکه بیشتر بار زندگی و سختی های آن بر دوش او است. چون من مدام در تمرین، اردو و مسافرتم.

همسرت در چه رشته ای فعالیت دارد؟


در رشته ۱۰ متر تفنگ بادی.

پس خیلی باید حواس تان باشد که اگر دعوایتان شد در فاصله ۱۰ متری نباشی.


(با خنده) حتماً.

سقف آرزوهایت کجاست؟


آرزوی هر بسکتبالیستی بازی در NBA است، اما برای من دیر شده.

چرا؟


برای اینکه آنها بیشتر بازیکنان جوان را به خدمت می گیرند. قبلاً آرزویم تیم ملی بود، اما حالا که به این آرزو رسیده ام دوست دارم روز به روز پیشرفت کنم. همیشه به بالاترین سطوح ورزش فکر می کنم.

از اخلاق خودت بگو.


خیلی کم رو هستم و خیلی هم صبور.

بزرگترین حسرت زندگی؟


فکر نمی کنم چیزی باشد که حسرت آن را خورده باشم. اصلاً ارزش ندارد که آدم حسرت چیزی را بخورد. چرا باید حسرت بخوریم، وقتی عمر محدود است و می دانیم که چیزی با خود از دنیا نمی بریم. همیشه سعی دارم حسرت چیزی را در دنیا نخورم چون این طوری خیلی راحت تر زندگی می کنم.

اکثر بسکتبالیست های تیم ملی از چین پیشنهاد دارند، شما چطور؟


درست است. درخشش بچه ها در جام ملت ها موجب شد تا تیم های زیادی برای جذب آنها ابراز تمایل کنند و پیشنهادهایی هم داده اند، اما من پیشنهادی ندارم و اگر هم داشتم نمی رفتم.!

چرا؟


برای اینکه دوری از خانواده برایم سخت است.

حتی به NBA؟


لیگ آنجا شرایطش فرق می کند.

غیر از بسکتبال چکار می کنی؟


کار دیگری ندارم، فقط در کنار خانواده ام هستم.

فکر نمی کنی اگر فوتبالیست می شدی بهتر بود و…


اولاً که هر کسی را بهر کاری ساخته اند، اما گر ۱۰ بار دیگر هم به دنیا بیایم باز هم سراغ بسکتبال می روم چون عاشق این رشته هستم.

کمی هم از سطح کیفی جام ملت ها در فیلیپین بگو.


بازی های زیادی را پشت سر گذاشتیم. در فینال فشار بازی فراوان بود، اما خدا را شکر با زحمات بچه ها به قهرمانی رسیدیم. خاطرات سال ۲۰۱۱ پاک شد و حالا بسکتبال دوباره قهرمان آسیا است. ما از ابتدا به دنبال این قهرمانی بودیم و از روز نخست بازی ها به بهترین شکل برابر حریفان مبارزه می کردیم. در داخل و خارج از زمین حامی یکدیگر بودیم و مزد این یکدلی و صمیمیت را گرفتیم. به نظرم سخت ترین دوره جام ملت ها بود. اکثر کشورها از بازیکنان دو ملیتی و به خصوص آمریکایی استفاده کردند و تمام زورشان را زدند که جزو سه تیم اول باشند. خدا را شکر ما قهرمان شدیم. تمام بازی ها سخت بود مثلاً تیم تایوان تا حالا جزو چهار تیم نبود و یا فیلیپین اصلاً به فینال نرسیده بود، خدا را شکر ما با قهرمانی خاطرات تلخ دو سال پیش را فراموش کردیم.

خاطرات دو سال پیش؟!


بله، باخت دو سال پیش برابر اردن. یکی از دلایل قوی بودن انگیزه تیم ملی در مسابقات، همان باخت بود. آن خاطره تلخ، انگیزه مان را بیشتر کرده تا بتوانیم با قدرت فراوان به مصاف حریفان برویم. تمام بازیکنان با همدلی و تعصب به میدان رفتند و همه به دنبال پیروزی تیم بودند. ما مطمئن بودیم و از قبل می دانستیم این اتفاق می افتد و از همان موقعی که از تهران به سمت مانیل می رفتیم، می دانستیم صلاحیت مان بیشتر از رقباست.

مختصر و مفید پاسخ بده.


حامد آفاق: کوچک مردم ایران.
بسکتبال: عشق.
جام ملت ها: سخت ترین فینال.
حلقه: کوچکترین دایره.
خانواده: با ارزش ترین دارایی ام.

حامد آفاق برای رسیدن به اینجایی که الان هست چقدر سختی کشیده؟

من از ۱۸ سالگی از خانواده جدا شدم و به تهران آمدم. پیش از آن وقتی ۱۵ ساله بودم، مسیر خانه تا سالن را پیاده می رفتم. وقتی به اردوی تیم نوجوانان و جوانان دعوت شدم از پدرم پنج هزار تومان پول تو جیبی گرفتم. یادم هست هزینه رفت و برگشتم با اتوبوس از مشهد به تهران چهار هزار تومان شد. هزار تومان هم در تهران پول تاکسی دادم و از اردو بیرون نیامدم. آن روزها خیلی به من سخت می گذشت، اما چون هدف داشتم تحمل می کردم.

الان از زندگی خودت راضی هستی؟


بله خدا را شکر. همین که سالم هستم و ورزش می کنم و خانواده ام هم در سلامت هستند، بسیار راضی ام.

تا چند سال دیگر بازی می کنی؟


اگر مصدومیت جدی برایم پیش نیاید، دوست دارم تا ۳۷ یا ۳۸ سالگی بازی کنم.

بعد از جام ملت ها و قهرمانی برخورد مردم با شما چطور بود؟


آنها مثل همیشه به ما لطف دارند و خوشحالم که توانستیم با قهرمانی دل شان را شاد کنیم.

کلام پایانی؟


از خانواده ام که همیشه پیگیر ورزش من بوده اند و وقتی خسته می شدم، تشویقم می کردند، تشکر می کنم. همین طور از مهندس فرداد کاظمیان که اولین مربی ام بود و ۱۵ سال پیش به من گفت که می توانم بسکتبالیست موفقی شوم و نیز، از همسرم که پای ثابت تمام موفقیت هایم بوده است.

مجله خانواده/ شماره ۴۹۳/ نيمه اول مهر ماه ۹۲/ حسين برزگرياري/ صفحه ۲۲