گزارشی از تغییر مفهوم کودکی در دنیای امروز

به گزارش افکارنیوز، مفهوم کودکی، مفهومی پیچیده و متغیر است که در هر عصری، ادبیات خاص خود را تولید کرده است. تعامل کودکان با رسانه ها و ماهواره ها خود الزامات خاصی را برای آنان به وجود آورده است. در بخش اول این گزارش با بررسی این تحولات سعی کرد گزارشی جامع را حول مواجهه کودکان با تکنولوژی های قرن ۲۱ به نمایش گذارد. در این بخش نیز برآنیم تا دیگر تحولات موثر بر دنیای کودکی امروز را بررسی کنیم.

تحولات صنعتی و مفهوم کودکی

نباید اینگونه پنداشت که مفهوم کنونی «کودکی» فقط توسط رسانه ها شکل گرفته است. نقش تحولات صنعتی در تغییر مفهوم کودکی به هیچ وجه کم تر از جریانات رسانه ای نبوده است. دهه ی هیجدهم دهه ی شتاب تحولات صنعتی بود، کارشناسان این تحولات صنعتی را دشمنی برای کودکی می دانند. سوادآموزی و آموزش مدرسه ای و در نتیجه ی آن رشد فرهنگ کودکی، تا پایان سده هفدهم از سرعت خوبی برخوردار بود اما از هنگامی که کارگاه های بزرگ صنعتی ایجاد شدند و نیاز کارخانجات متعدد و استخراج معادن به کارگر هر روز افزوده می شد بهره گیری از کودکان به عنوان نیروهای ارزان کار، مصالح و علایق ویژه ی کودکی را تحت الشعاع قرار داد. برای مثال جامعه انگلیس در تمامی سده ی هیجدهم و بخش هایی از سده ی نوزدهم، خشونت و قساوت فراوانی را نسبت به کودکان خانواده های فقیر و کم درآمد اعمال می کرد و از آنان بی رحمانه به عنوان نیروهای محرکه ی ماشین صنعتی بهره می کشید. تحولات صنعتی باعثشده بود که عده ای از مردم در فقر به سر برند. آن هایی که مهارتی برای کار با ماشین نداشتند باید به دنبال شغل های کاذب می رفتند. تکدی گری کودکان و استفاده از آن ها در سرقت از جمله تاثیرات انقلاب صنعتی بر کودکان بود. علی رغم اشتهای سیری ناپذیر سرمایه داران صنعتی و آز و حرص بی منتهای استثمار کودکان، به عنوان ارزان ترین نیروی کار، اندیشه و عنایت به مقوله کودکی از میان نرفت. در میان خانواده های طبقات متوسط و بالا، به کودک و دوران کودکی توجه ویژه ای مبذول شد. گرچه این واقعیت تسلی خاطری برای کودکان کار نبود ولی به هر حال زمینه ای بود که بعدها باعثاز بین رفتن قساوت ها نسبت به کودکان شد. در تمام اروپای این دوره، احساسی روزافزون نسبت به برخوردی انسانی تر با کودک مشاهده می شد. در آن دوران، دولت و ارگان های اجرایی مسئول حفظ امنیت و بهبود زندگی کودک بودند. در واقع در اروپای آن دوره غالب بزرگترها به لحاظ روحی و روانی قادر به ابراز عواطف و مهربانی نسبت به کودکان نبودند. شاید هم وخامت اوضاع و شرایط معیشتی و اقتصادی عامل این سرد مزاجی و بی مهری نسبت به کودکان بود.

تحولات اندیشه ای باعثشد که نوع نگاه به کودکی و کودکان در مسیر تغییر گام نهد. جان لاک از جمله افرادی بود که مبانی این تغییر را فراهم آورد. وی همچون بعضی از هم عصرانش تاثیر متقابل و ارتباط میان آرمان کودکی و آموزش مدون را در یافته بود و از همین رو توصیه می کرد که در تربیت و پرورش کودک باید او را به عنوان موجودی خارق العاده با ارزش به حساب آورد. وی معتقد بود باید ابعاد مختلف وجودی او را در نظر داشت و در عین حال از ظرفیت ها و توانایی های محدود او غافل نبود. تأثیر بزرگ دیگری که در عنایت به دوران کودکی پدیدار شد اندیشه های ژان ژاک روسو بود. وی همچون جان لاک کودک را با ارزش می دانست و معتقد بود نباید از او به عنوان وسیله برای رسیدن به هدفی مادی بهره گرفت.

بروز جنگ جهانی اول منجر به پنبه شدن تمام این رشته ها شد. این جنگ منجر به بهره کشی مضاعف از کودکان شد. در آن دوران یکی از معیارهای اندازه ی بمب ها، حدی بود که توسط کودک حمل شود. در این دوران، کودک همچون دیگر غیر نظامیان زیر بمباران ها کشته می شدف برای پیش برد جنگ کارهای سخت می کرد و با او به خشونت رفتار می شد. دوران بعد از جنگ جهانی اول - به خاطر ویرانی های ناشی از جنگ - و همچنین جنگ جهانی دوم، نیز شاهد بدرفتاری با کودکان هستیم.

اتمام جنگ جهانی دوم شروعی بود بر شکل گیری مفهوم مدرن «کودکی». در این دوران حقوق کودک که در دوران های گذشته به تصویب رسیده بود به اجرا گذاشته شد. خشونت های گذشته علیه کودکان محکوم شد و کودک به عنوان کسی که نباید مورد ظلم قرار بگیرد به رسمیت شناخته شد. کار اجباری کودکان غیرقانونی اعلام شد و برای آن مجازات وضع شد.

کودکان و قهرمانان شان

از جمله عواملی که در شکل دهی به رفتار کودک و تغییر مفهوم کودکی در ذهن او و اطرافیانش موثر است، قهرمان کودک است. قهرمان کودک شخص آرمانی زندگی اوست. شخصی که کودک سعی می کند خود را با او و ارزش های او هماهنگ کند و به همان جایی برسد که او رسیده است. امروزه از نیویورک گرفته تا شانگهای، قهرمانان مجازی دنیای کودکان در قالب تلویزیون، بازی های کامپیوتری و کتاب های مصور، اشکالی یکسان دارند. حال این سوال برای ما مطرح می شود که این قهرمانان اصولا از کجا می آیند؟ در بردارنده ی چه ارزش هایی هستند و در نهایت در چه دنیایی زندگی می کنند؟ در واقع در بررسی تغییر مفهوم کودکی یکی از مهم ترین عوامل اجتماعی ای که باید بررسی شوند «قهرمانان» کودکان هستند. چگونگی ساخته شدن این قهرمانان، ویژگی های شخصیتی آنان و میزان انطباق آنان با ارزش های جامعه از جمله عواملی هستند که در نوع شکل گیری شخصیت کودک موثر اند. در گذشته به دلیل عدم وجود رسانه های جمعی یا عدم سلطه ی هژمونیک رسانه ها قهرمانان کودک داشتیم و نه قهرمان کودکان، یعنی کودکان، قهرمانان مختلفی را برای خود برمی گزیدند ولی در حال حاضر به دلیل قهرمان کودک، همان کسی است که توسط رسانه ها معرفی می شود. امروزه کودکان دوست دارند هنرپیشه شوند یا فوتبالیست، و این الگوها توسط رسانه ها به کودک خورانده شده است. لذا کودک خود را موجودی می بیند که باید از تمام همه یامکانات اطرافش استفاده کند و فوتبالیست شود یا هنرپیشه. او هیچ گاه دوران کودکی اش را آنچنان که باید و شاید در نمی یابد و چرا که همیشه در حسرت بزرگ شدن و هنرپیشه شدن است.

ویژگی های کودک

می توان گفت " خود میان بینی " هسته ی مرکزی تفکر کودک است. خودروترین صورت تفکر بازی یا تخیل است، کودک فیلسوفی است که جهان را به گونه ای که تجربه کرده است می یابد، خود را مرکز کائنات می داند و فکر می کند که هرچه در اطراف او سیر می کند و اتفاق می افتد منحصرا برای لذت او است.

برخورداری از افکار بزرگ، قلب های بزرگ و عواطف بزرگ از ویژگی های بارز دوران کودکی است. کودک نسبت به هیچ کس کینه و بغضی ندارد، هر گونه بدی ای نسبت به خود را زود فراموش می کند و تصویر جدید از افراد را جایگزین تصویر قبلی می کند.

همه ی آنچه که عارفان، شاعران، فیلسوفان و مخترعان در بزرگسالی با دشواری آن را می یابند به خودی خود در دوره ی کودکی وجود دارد. جاودانگی، خلوص و پاکی، عشق و دوستی، خلاقیت، آزادی و آزادگی و همه ی دیگر صفات آرمانی در کودکی وجود دارد. کودک در مرحله ی " تفکر پیش عملیاتی " اگر چه یک " منطقی کم مایه " است اما در برخی از جنبه ها، هنرمندی بزرگ به شمار می رود.

کودک در پیوستگی با طبیعت نه با اندیشه که با احساس و تخیل خود و با دیدن خود در همه چیز و همه چیز در خود، شناخت احساسی خود و هستی را آغاز می کند. کودک وحدت هستی و آگاهی است. او با عشق به مخلوقات خدا با جهان طبیعت هماهنگ می شود تا با سیر رو به تکامل آن خود را تکامل بخشد.

بزرگسالان و مفهوم کودکی

پر واضح است که در گذشته های تاریخ، کودک و کودکی مفاهیمی مستقل و با ارزش نبوده اند. تاریخ نویسان معتقدند در یونان قدیم زنان و کودکان، انسان به حساب نمی آمده اند. به آن ها به گونه ی دیگری نگاه می شده است؛ آن ها یا برده بودند یا کارگر و یا موجودی که باید تربیت و آموزش ببیند تا انسان شود.

در حال حاضر نیز انواع نگاه به کودکان وجود دارد: کودکان همچون یک عضو اجتماع مقامی کامل و از آن خود ندارند. به آن ها به عنوان نامزدهای بزرگسالی نگاه می شود. آن ها در لیست انتظار پذیرش در جامعه ی بزرگسالان هستند تا به آن جامعه ملحق شوند. این رویکرد که در نهایت یک رویکرد جامعه گراست از آنجا بر می خیزد که جامعه برای حفظ خویش به طور طبیعی متمایل به تعیین فعالیت های کودکان و جهت دهی رفتار آنان است زیرا دیر یا زود این کودکان اعضا و تشکیل دهندگان و هستی بخشندگان به جامعه خواهند بود. این رویکرد ناگزیر است کودکان را ضعیف، ناقص و آسیب پذیر ببیند. قدرت، کمال و غیرقابل نفوذ بودن تنها در بزرگسالی حاصل می شود. بنابراین جامعه حق دارد که به هر شکل کودکان را به سوی خود بکشد و الگوی کمال خویش را در آنان محقق سازد. انسان بودن، بزرگسال بودن است و یا تنها در بزرگسالی دست یافتنی است، کودکی پیش درآمدی است بر انسانیت، مسیری است که باید از آن گذشت تا به انسانیت رسید، کودکی برای خود و در خود چیزی نیست.

اما این نکته حائز اهمیت است که تصور کودکی بی بزرگسالی و یا مطلق انگاشتن بزرگسالی بدون کودکی نیز بی معناست. این دو هر یک به دیگری نیاز دارد، هر یک معنا بخش دیگری است، هر یک تکمیل کننده دیگری است، شرکت کننده در دیگری و جانشین در دیگری است. اگر بزرگسال نباشد، کودک همچنان کودکانه می ماند. خلاقیت کودک طرحواره است که خالی می چرخد و با ساده ترین جلوه ها بروز می کند. معصومیت کودکانه –که در برگیرنده آن خلاقیت نیز هست - بسیار شکننده است و فرابالیدن آن در خلاء امکان پذیر نیست. هر کودک اگر دور از فرهنگ و جامعه، دور از بایدها و نباید ها و دور از اندام واره ای که او را در بر گیرد به خود رها شود، شدن او چگونه امکان پذیر است؟. حضور بزرگسال شرط شکفتن کودک است همچنان که حضور کودک شرط معنا یافتن بزرگسال است. تضاد شرط تکاپوی هستی است.

هدف راهنمایی، رشد کودک و آشکارسازی ماهیت نهفته در سرشت اوست، اما این کار دشوار نیز هست، زیرا سرشت کودک چندان مقاوم نیست، بلکه لطیف و شکننده است و به آسانی در مقابل تجارب نامطلوب آسیب می بیند. کودکی، در دنیای امروز ما، یک مفهوم است. تصویری از یک برش زندگی لذا باید دانست آن چه در باب کودک و عهد کودکی گفته می شود، با واقعیت جهان کودکان فاصلۀ زیادی دارد.

خانه، خانواده و کودکی

یکی دیگر از بحثهایی که بسیار بر آن تاکید می شود اهمیت خانه دوران کودکی در شکل دهی به پایه های شخصیت افراد است. خانه کودکی، اولین تجربیات هر انسان از جهان یا به عبارت دیگر، اولین جهانی است که هر انسان تجربه اش می کند. به همین‌رو، منشا بسیاری از ترس ها و آروزهاست. اولین افکار ما در بخش های مختلف آن شکل می گیرد، در تجربیاتی از تاریکی و نور، بالا و پایین، سکوت و هیاهو، ترسناک و هیجان‌انگیز و…؛ در این حوزه می توان به مصادیقی از زندگی روزمره نیز اشاره کرد. برای مثال می توان به مسئله ترس اشاره کرد. نسل های گذشته که تجربه زندگی در خانه های بزرگ قدیمی را داشته اند عموما از فاکتورهایی به عنوان فاکتورهای ترسناک دوران کودکی یاد می کنند که امروزه برای کودکان نه تنها ترسناک نبوده که قابل تصور هم نیستند. مار، لولو، جن، آل، بختک، مادرحوض(موجودی که داخل حوض است و شب ها کودکانی را که نزدیک آب شوند می‌خورد!) و…، همه و همه ریشه در فضاهای خانگی نسل قدیم دارند. سقف های تیرچوبی که گه گاه، ماری در لا به لای آن ها دیده می شده، سکوت زیرزمین های تاریک و سروصداهای دستشویی های پرت گوشه ی حیاط در هنگام شب، عموما نشانه هایی از زندگی " از ما بهتران " در فضای خانه تعبیر می شده است. مسائلی که در آپارتمان های کوچک و روشن امروزی - که نه زیرزمین دارند و نه پشت بام و نه حیاط - دیگر دیده نمی شود. امروز برای کودکان، قصه " شنگول و منگول " تعریف شده و آن ها از " بچه دزدها " یی ترسانده می‌شوند که برای گول زدن و بردن آن ها ممکن است به در آپارتمان بیایند.

مثال دیگر در این زمینه، گونه‌شناسی " بازی " است که کودکان از خلال آن، اجتماعی شده و شخصیت شان شکل می گیرد. خانه های امروز در مقایسه با همتایان سابق خود، فرصت‌ چه تیپ بازی هایی را فراهم می کنند؟ این بازی ها چه میزان تحرک را برای کودک در پی دارند؟ چندنفره اند و چه نقشی در بهبود مهارت های ارتباطی او با دیگران بازی می کنند؟

خانواده نخستین مدرسه و محور اصلی تربیت انسان است. کودک درس های اصلی و اساسی خود را از خانواده می گیرد. هر سازندگی یا اشتباهی که در آن واقع گردد مستقیماً در کودک اثر می گذارد. لذا خانواده در جهت دادن افراد به سوی انسانیت و پرورش و تکوین شخصیت آنان می تواند نقش فوق العاده ای ایفا نماید و خطوط اصلی و اساسی رفتار آنان را پدید آورد. به اعتقاد متخصصان عدم توجه والدین به سالم سازی محیط روانی و عاطفی کودکان و نوجوانان و فقدان روابط مناسب در بیشتر موارد آنان را با کمبودهای عاطفی، انگیزشی و مشکلات روانی روبرو می سازد.

از کودکان بیاموزیم

آیا کودک یک، دو ساله می‌تواند به ما - انسان‌های بالغ - چیزی بیاموزد؟ مسلما در صورتی که آموزش دادن را مستلزم آگاهی به عمل و موضوع آموزش بدانیم، پاسخ منفی است. اما اگر نحوه‌ی بودن کودکان‌ را فی نفسه موقعیتی متفاوت و خلاق تلقی کنیم، در چنین وضعیتی، پاسخ مثبت مثبت خواهد بود. می توان از کودکان چیزهای زیادی آموخت، به عنوان مثال لذت بردن بی شائبه و سهل الوصول از چیزی که غرق در بازی و یا واکاوی اش هستند. چون دسترسی به بعضی از موقعیت های کودکانگی واقعا برای ما ممکن نیست می توان در دنیای خیال با کودکان هم آوا شد و از دوران کودکی لذت برد.

برای رابطه ای صمیمانه، می توان از نگاه ساده و خلاق کودکان چیزها آموخت. چرا بچه ها این قدر خوب و خوش هستند، ولی ما تا این حد ناراحت و غمگین؟ چون آن ها از ما انعطاف پذیرترند. چون درباره جایی که می خواهند بروند از قبل خیال بافی نکرده اند. هیچ انتظار ویژه ای از چیزی نداشته اند. زندگی هنوز هم جالب و جذاب است حتی با وجود این که با برنامه های ما جور در نمی آید.

شاید بزرگ ترین تفاوت بین لذت های آشکارشدگی چیزها برای کودکان و بزرگسالان در این باشد که در بزرگسالان به دلیل وجود تجربه‌، طعم و چشش لذت عمیق تر، مداوم و ماندگارتر احساس می شود. حال آن که این لذت در کودکان به دلیل اتکای صرف به حواس، و عدم دسترسی وی به جهان تأویل و تفسیر تجربه، بی دوام و غیر قابل زایش می‌شود.

به هر حال آن چه مهم است، نه فقط دوری گزیدن از رویکرد تحمیلی‌ نسبت به خود، دیگری و چیزها، بلکه در عین حال پذیرش نزاع ارزشی است. به همین دلیل شاید بتوان با توجه به شرایط هستی بشری مان، که همواره می تواند نسبت به موقعیتی دیگر، با نقصان وجودی سروکار داشته باشیم، از تک ساحتی بودن و سراب دست و پا گیر آن، خود را آزاد سازیم؛ چیزی که باعثمی شود از تلاش و وسواس بیهوده ی سیاهچال های روانی محافظت شویم. آن هم بی‌آن که لازم باشد دستورالعمل هایی اخلاقی و یا روان شناسانه صادر کنیم.

جمع بندی: کودکان در تعامل با جامعه

دوران کودکی مرحله ای از عمر انسان است که اقتضائات خاص خود را دارد. هر چند مفهوم کودکی در طی دوران مختلف و در تعامل با موضوعات و اتفاقات تاریخ ساز شکل گرفته و تغییر یافته اما هیچ گاه مفهومی به نام " کودکی " از بین نرفته است. هیچ اتفاقی در طول تاریخ نتوانسته است مفهوم کودکی را مضمحل کند چرا که کودکی یک مفهوم واقعی است.

هر چند به لحاظ زیستی الگوی رشد کودکان در همه جای دنیا یک شکل است ولی نوع مفهوم پردازی آن ها از دورانی که در آن قرار دارند - کودکی - به نحوه ی تعامل آن ها با بزرگسالان بستگی دارد. آن ها نوع خاصی از رفتاری را می آموزند که به آن ها آموخته می شود و به گونه ای بزرگ می شوند که از آن ها خواسته می شود. کودکان تقریبا دارای نیروهای انسانی بالقوه ی یکسانی هستند ولی امکاناتی که در اختیارشان قرار داده می شود آن ها را متمایز از همسالانشان بار می آورد. کودکانی که در فقر به سر می برند از خوشی دوران کودکی محرومند و آن هایی که امکانات تحصیل ندارند، آینده ی روشنی برای خود متصور نیستند و لذا در همان کودکی به کار مشغول می شوند، این به معنای آن است که کودک بدون سپری کردن دوران کودکی وارد دنیای بزرگسالان می شود.