در پست اینستاگرامی سید حسن قاضی زاده هاشمی آمده است: در واپسین ساعات دیشب، توفیق یافتم به عیادت اولین شهید زنده کشور و دیدار با خانواده ای در استان لرستان بروم؛ که هشت سال است رنج ناشی از ترورریسم را به جان خریده اند و با شرایطی سخت، اما با افتخار و سربلندی روزگار می گذرانند.

 

 می شد با تمام وجود عطر ایثار را در کلبه پر مهرشان بویید و مفهوم از خودگذشتگی را لمس کرد؛ می شد شمیم شهامت و جوانمردی او را در تماشای قاب عکسی که بالای سرش بود و برق جوانی چشمانش را روایت می کرد، استشمام کرد. و چقدر دردآور است، دیدن کوه استواری که هشت سال است، بی رمق به روی تخت افتاده و زندگی نباتی دارد.

 همسر فداکار او، چه بسا در ایثار و از خودگذشتی، رتبه ای کمتر نداشته باشد. این همه سال با مهربانی و پرستاری بر بالین وی، تلاش می کند سایه سترگ او را بر سر کودکانش حفظ کند؛ و چه عشقی ستودنی.

پسرک نوجوان خانواده هم اینگونه است. با افتخار و بی گلایه به همراه مادر از پدر پرستاری می کرد. قطعا او هم، با هر بار دیدن قاب عکس سالهای دور و چهره شاداب و جوان پدر، همچون همه ما بغضی سخت گلویش را می فشرد. به او گفتم پدر تو یک قهرمان است.

 

قهرمانی که برای صیانت از امنیت ما و هموطنانمان به دل خطر رفته و برای پاسداری از وطن در مقابل گروهک تروریستی ریگی به درجه صد در صد جانبازی نایل شده است.

از خداوند مهربان برای جانباز عزیز «سید نورخدا موسوی» شفای عاجل می خواهم و برای خانواده اش سلامتی و اجر و  توفیق روزافزون آرزو می کنم.

فراموش نکنیم امنیت وجب به وجب خاک این سرزمین را مرهون جان فشانی های امثال نورخداها هستیم. در تمام لحظاتی که خدمتش بودم، درونم می گفت؛ «نور خدا» اینجاست.

ماجرای شهید زنده لرستانی

حکایت شهید زنده لرستانی، روایت مردی است که سالهاست روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش با همه وجودمان زمزمه می کند، جانباز ۱۰۰ درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» نزدیک هشت سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند؛ نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

 

اردیبهشت ماه سال ۹۱ بود که به نیت نخستین زیارت راهی این خانه شدیم؛ جایی که «نور خدا» سالهاست جا خوش کرده و برای خودش زیارتخانه ای شده است؛ هر کسی دلتنگ می شود که رد بهشت را در همین دنیا بگیرد به دیدار جانباز ۱۰۰ درصدی می آید که روحش شاید نزد خدا روزی می خورد و ما اینجا برای دل خودمان جسمش را نگه داشته ایم.

کبری حافظی زنی که باید به احترام او ایستاد در این سالها پرستار همسرش بوده است، حرفهایش را در مورد روز حادثه و جانبازی «نورخدا» این گونه روایت می کند:  همه چیز در عملیات کمین در شرق زاهدان و در نبرد با گروهک ریگی اتفاق افتاد. می گوید «سید» مرخصی داشته و قرار بوده همان روز برگردد ولی نوبت مرخصی اش را به همکارش می دهد تا توفیق حضور داشته باشد. می گوید اگر این مقاومت نبود شاید فاجعه ای رخ می داد، شاید!