مادران امروز که عمدتاً زنانی هستند که در دانشگاه‌ها به تحصیل پرداخته‌اند و بعضاً چند صباحی یا بیشتر اشتغال داشته‌اند و یا دارند، با چالش جمع کردن زندگی اجتماعی خانوادگی مواجه‌اند. اگر این زنان، زنانی باشند که در دانشگاه‌های طراز اول تحصیل کرده باشند، این دوگانه برایشان صد چندان می‌شود چون امکان حضور اجتماعی و اشتغال برایشان فراهم‌تر است. اینان از یکسو دوست دارند مادرانی تمام‌وقت برای فرزندانشان باشند و از طرفی دیگر، جاذبه های زندگی اجتماعی، کسب درآمد، کسب موفقیت علمی آنها را وسوسه می‌کند تا خانه را ترک کنند و به محیط اجتماعی وارد شوند. از یک طرف دوست دارند فرزندان زیادی برای این مرز و بوم و فرهنگ شیعی تربیت کنند و از یک طرف دیگر دوست دارند زنان موفقی باشند که در عرصه علم و فرهنگ نقش‌آفرینی می‌کنند. اما ازآن‌جایی‌که جمع کردن این دوگانه به راحتی امکان‌پذیر نیست، تعدادی مجبور به انتخاب می‌شوند؛ یا انتخاب منزل یا انتخاب حداکثر یک یا دو فرزند که به سختی در محیط‌هایی مثل مهدکودک بزرگ شوند؛ و هر دو صورت، این انتخاب برایشان ناگوار است. به بهانه شنیدن نظرات تعدادی از این زنان، در مهرخانه پای صحبت‌هایشان نشستیم تا بی‌واسطه مسایل و دیدگاه‌هایشان را بشنویم و با شما نیز در میان بگذاریم.

به گزارش مهرخانه، فاطمه 38 ساله و مادر یک دختر 7 ساله؛ معصومه 33 ساله، مادر یک دختر 5 ساله و باردار؛ وحیده 33 ساله و مادر دو دختر 12 و 6 ساله؛ زهرا 38 ساله و مادر دو فرزند 7 و 2 ساله؛ اسما 34 ساله و مادر دو فرزند 3 و 1 ساله همگی مادرانی هستند که تحصیلات عالیه داشته، مدتی نیز فعالیت اجتماعی و اشتغال را تجربه کرده و حالا مشغول مادری هستند.

فاطمه: من کارشناسی ارشد مشاوره دارم و در حال حاضر اشتغال خاصی ندارم. کارهای خرد مثل چند ساعت مشاوره در هفته در خیریه، یا مشاوره تحقیقاتی و... انجام می‌دهم و کارهایی هم مثل کلاس‌های مرتبط برای خودم تعریف کرده‌ام‌ و شرکت می‌کنم. قبلاً فکر می‌کردم اگر درس بخوانم و فعالیت اجتماعی و اشتغال داشته باشم، خیلی فرق خواهد کرد، ولی فرقی ندارد. بچه قطعاً در رسیدن به این نقطه از زندگی‌ام مؤثر بوده است. البته دو لایه دارد؛ لایه ظاهرش این است که بچه وقت آدم را می‌گیرد و به جز آن، مادر هم برای این‌که فرزند آسیب نبیند، این وقت را برای او می‌گذارد. ولی در مورد من شخصاً یک لایه پنهانی نیز وجود داشت و آن این‌که احساس می‌کردم در کارم موفق نیستم و دنبال بهانه‌ای می‌گشتم برای آن‌که این درد را خیلی حس نکنم و در این شرایط، بچه پوششی برای رسیدن به این هدفم شد. 

اگر از کارم لذت می‌بردم، شاید وجود بچه آن‌قدر تأثیرگذار نبود
منتها الان که بعد از این سال‌ها به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم اگر در کارم موفق بودم و از آن لذت می‌بردم، شاید وجود بچه آن‌قدر تأثیرگذار نبود و من تمام وقتم را صرف بچه نمی‌کردم. یعنی هم از کارم لذت می‌بردم، هم درآمد داشتم و می‌توانستم پرستار بگیرم یا بچه را مهد بگذارم. واقعاً اوایل که بچه‌ام به دنیا آمده بود و در خانه بودم، شرایط سختی بود و حس می‌کردم کاملاً تحلیل رفته‌ام و از روند اجتماع عقب مانده‌ام. حتی در فضاهای مجازی هم حس می‌کردم از بقیه عقب افتاده‌ام چه برسد فضاهای علمی. اما الان سعی می‌کنم خیلی خودم را اذیت نکنم.

ایجاد احساس نارضایتی از شرایط کاری‌ و فعالیت‌های اجتماعی‌ام هم دلایل مختلف داشت. یک دلیل این بود که ستینگ درمانی که من کارم را با آن آغاز کردم، به سمت روان‌تحلیلی گرایش داشت که در برخی زمینه‌ها به عقاید من تنه می‌زد و نمی‌توانستم راحت بپذیرم که مردی جلوی من به عنوان مشاور بنشیند و درباره نوع خاص رابطه زناشویی با همسرش حرف بزند و من هم کاملاً راحت باشم. ناراحت بودن من باعث می‌شد که مراجعانم هم ادامه‌ ندهند. یا مثلاً خانمی از روابط باز با مردان دیگر می‌گفت. خب من باید این‌ها را می‌شنیدم و برخورد طبیعی هم می‌داشتم و این واقعاً برایم سخت بود. دلیل دیگر این بود که احساس می‌کردم برای این‌که کار کنم باید خیلی از نظر پوشش و آرایش به‌روز باشم. من از برخی همکارانم توانمندتر بودم، ولی چون از این نظر از من جلوتر بودند، مراجعانشان به‌خصوص مراجعان مرد کشش بیشتری برای آمدن پیش آنها داشتند. 

الان به این نتیجه رسیدم که اشتباه کردم کامل خانه‌نشین شدم
بچه هم تأثیر داشت. خیلی وقت می‌گرفت. گاهی با خودم فکر می‌کنم که وقتی قرار است زن در بهترین سال‌های زندگی‌اش به لحاظ جسمی و روانی، فرزندار شود و از طرفی همان سال‌ها هم سال‌های اوج فعالیت‌های اجتماعی است، چطور می‌تواند کنار هم باشد؟ اما الان به این نتیجه رسیده‌ام که اشتباه کردم کامل خانه‌نشین شدم. هم خودم آسیب دیدم، هم بچه و زندگی‌ام. البته نمی‌دانم اگر به آن شرایط قبل برگردم، باز هم همین کار را می‌کنم یا خیر، اما اگر در موقعیت الان بود، هم به لحاظ وضعیت مسکونی و موقعیت مالی، حتماً چند روز در هفته بچه را جایی می‌گذاشتم و سر کار می‌رفتم. موقعیت محل مسکونی فعلی‌مان به‌گونه‌ایست که مؤسسات زیادی اطرافمان است و من راحت‌تر می‌توانم به یکی از آن‌ها اعتماد کنم و بچه را بسپارم و امیدوار باشم که آسیب کمتری می‌بیند. قبلاً مسیرم تا رسیدن به مهدکودک خوب خیلی طولانی بود. البته بخشی از این‌ها به خود بچه هم مربوط می‌شود. اگر سرشت بچه سخت باشد، مادر خیلی از کارها را نمی‌تواند انجام دهد. دخترم با این‌که پیش‌دبستانی و مدرسه رفته، هنوز به من چسبیده است. اصلاً تنها بازی نمی‌کند. حتی نمی‌گذارد کتاب دستم بگیرد. این‌ها را نمی‌پذیرد. بخشی به خاطر اشتباه‌های خودم در تربیتش است و بخشی هم به خاطر سرشت او. 

با بچه دانشگاه می‌رفتم، ولی آنقدر فضا سنگین بود که ترجیح دادم اصلاً کلاس‌هایم را شرکت نکنم

اسما: من کارشناس ارشد ریاضی هستم و بعد از ازدواج هم چون ساکن قم بودم و همسرم علاقه زیادی به درس خواندن داشت، ارشد عرفان را آغاز کردم. همزمان با شروع درس، باردار شدم و کاملاً همه شرایطم تغییر کرد. البته دانشگاه قم همکاری خوبی با من داشت؛ یک مدت طولانی استراحت داشتم و نمی‌توانستم کلاس بروم و بعد از به دنیا آمدن بچه هم، مدتی مرخصی داشتم. از آن به بعد از سه ماهگی با بچه دانشگاه می‌رفتم، می‌توانستم بچه را با کالسکه سر کلاس ببرم و مشکلی نداشتم، ولی آن‌قدر فضا سنگین بود که ترجیح دادم اصلاً کلاس‌هایم را شرکت نکنم. درس‌هایم به‌گونه‌ای بود که آخر ترم نگاهی به جزوه می‌انداختم و سر جلسه امتحان بالاخره نمره‌ای می‌آوردم. با این شرایط اصلاً دیگر درس برایم اولویت نبود و از اهمیت خارج شده بود. الان هم پایان‌نامه‌ام را به سختی جمع‌وجور کرده‌ام ولی حتی وقت ندارم دفاع کنم. همسرم علاقه زیادی به درس دارند. قبل از تولد بچه خیلی با او صحبت کردم که به نتیجه رسید که داشتن فرزند خوب است. الان هم خیلی سعی می‌کند که همراهی کند، ولی انگار با تولد بچه، انقلابی در زندگی‌مان رخ داد. من خیلی تلاش کردم که به‌نوعی درس و بچه را جمع کنیم، ولی نشد؛ علی‌رغم همکاری و تشویق همسرم. مادرم علی‌رغم این‌که همسایه ماست، ولی به‌شدت از تولد دو بچه‌ام رضایت ندارد و مدام این حس را القا می‌کند که با تولد این بچه‌ها عمرم را هدر دادم. مادرم من را با خودش مقایسه می‌کند که اوایل انقلاب هم فعال بود و هم کلی بچه داشت. من دلم می‌خواهد بیرون باشم و حضور اجتماعی داشته باشم، ولی با بچه‌ام. این شرایط مهیا نیست.

فاطمه: ولی به نظر من حتی اگر این شرایط فراهم بشود هم باز هم تمرکز مادر آن تمرکزی نیست که یک فرد عادی دارد.

شرایط اجتماعی کمک نمی‌کند و مادر قدم به قدم عقب می‌رود

اسما: یک حدی از عدم تمرکز طبیعی است، ولی الان شرایط به‌گونه‌ای شده که کاملاً خانه‌نشین شده‌ایم. بچه که به دنیا می‌آید، آن اوایل مادر تلاش می‌کند که هم حضور و فعالیت اجتماعی‌اش را داشته باشد و هم بچه را. ولی شرایط کمک نمی‌کند و مادر قدم به قدم عقب می‌رود؛ تا زمانی که بچه به سنی می‌رسد که می‌تواند مستقل باشد، ولی دیگر آن مادر نمی‌تواند وارد اجتماع شود. دیگر برنامه‌ای ندارد. هویتش تغییر کرده است. مادر ارتباطات سابقش را از دست داده، از قافله علم و فعالیت عقب مانده، از شرایط قبلی فاصله بسیار گرفته و دیگر تقریباً نمی‌تواند مجدد وارد آن فضا شود.

فاطمه: من حتی الان که دخترم بزرگ شده، فرصت کتاب خواندن دارم، ولی دیگر نمی‌توانم بخوانم. چند صفحه اول یک کتاب را می‌خوانم و آن را کنار می‌گذارم. به نظر من اگر مادری بخواهد دو تا چند بچه داشته باشد، واقعاً باید گل عمرش را بگذارد و دست از فضای اجتماعی بکشد. بعد از این‌که بچه‌ها به جایی رسیدند و مستقل شدند هم دیگر فضای بیرون جایی برای آن زن ندارد. این دو فضا را واقعاً نمی‌توان با هم جمع کرد. البته کار با کار فرق دارد. بعضی رشته‌ها و کارها شاید قابلیت جمع کردن این دو فضا را داشته باشند.

تعریفی که زنان از فعالیت اجتماعی دارند متفاوت است

معصومه: اصلاً تعریفی که زنان از فعالیت اجتماعی دارند هم متفاوت است. یک زنی ممکن است این حضور را کار کردن از 7 صبح تا عصر بداند، دیگری در حدی که بتواند کتابی بخواند و به‌روز باشد، برایش کافی است.

وحیده: من برای بچه اولم خیلی خودم را اذیت کردم. دائم فکر می‌کردم از همه دوست‌هایم عقب می‌افتم. به‌خصوص این‌که بچه اول ناخواسته بود و همسرم هم ناراضی بود. شرایط مالی خوبی هم نداشتیم. درس هم می‌خواندم، ولی مدام خودم را سرزنش می‌کردم که از همه عقب افتاده‌ام. بچه بزرگم از سه ماهگی مهدکودک بود. بردن و آوردن بچه خیلی سخت بود، و همه این شرایط من را سرخورده و ناراحت می‌کرد. خودم را خیلی عذاب می‌دادم. ولی زمان بچه دوم اصلاً خودم را اذیت نکردم. همه چیز برایم خیلی راحت‌تر و روان‌تر پیش رفت. خودم را اذیت نمی‌کردم که بچه‌ام در مهدکودک غذا چه می‌خورد، خوابش چطور است و... البته هنوز که هنوز است در مورد بچه‌ام عذاب وجدان دارم و حس می‌کنم برایش کم گذاشتم و اگر بچه فردا اشتباهی کرد، کم‌کاری من در این زمان است.

اسما: الان ما از نظر مالی امکان گرفتن پرستار داریم، خانه‌مان هم بزرگ است. ولی گرفتن پرستار در شرایط ما مرسوم نیست و نوعی تجمل محسوب می‌شود و همسرم در این شرایط، دوست ندارد. ازطرفی در خیلی از فضاها این‌که یک خانم پرستار بگیرد و دنبال فعالیت‌های اجتماعی خود برود، بسیار مذموم است. من باید هزینه بدهم برای این‌که بتوانم این کار را بکنم. حتی به همسرم پیشنهاد دادم مدتی از ایران برویم، تا بچه‌ها از آب و گل درآیند و درس بخوانیم و وقتی برگشتیم هم به‌راحتی می‌توانیم جایگاه اجتماعی داشته باشیم.

پرستارهای بچه اغلب تخصص و تعهد لازم را ندارند

فاطمه: یکی دیگر از مسائلی که باعث می‌شود افرادی که موقعیت پرستارگرفتن هم دارند از این شرایط استفاده نکنند این است که هم محیط و افرادی که می‌خواهند بچه را پرورش دهند، مطابق با خودشان نیست. و پرستارها هم اغلب تخصص و تعهد لازم را ندارند. به‌خصوص وقتی پدر و مادری در پارادایم دینی باشند، این انتخاب سخت‌تر می‌شود.

نسل ما مسیر را اشتباه رفت
به نظر من الان چند اتفاق در جامعه ما افتاده؛ زن‌های ما که قبلاً وارد اجتماع نمی‌شدند، بیشتر به خانه‌داری و رفع و رجوع نیازهای زیستی بچه‌ها می‌پردازند نه نیازهای روانی آنها. به نیازهای روانی خودشان هم خیلی توجه نداشتند. ما وقتی بزرگ شدیم، کم می‌توانستیم به پدر و مادرهایمان رجوع کنیم و محل مشورتمان باشند. ما دیگر آنها را قبول نداریم. این شد که نسل ما به خاطر این‌که این تجربه را نکنیم و بچه‌های ما این حس را نداشته باشند، مسیر اشتباه رفتیم و فکر کردیم اگر مادر در اجتماع باشیم، بچه‌‌هایمان حساب دیگری روی ما خواهند کرد. به نظر من این با ذات زن تنافر دارد. زن باید برای انرژی دادن به دیگران، خودش انرژی داشته باشد. تا وقتی این انرژی را داری، آن را منتقل می‌کنی، وقتی هم که این انرژی تمام شد، کنار گذاشته می‌شوی و می‌شوی یک مادر افسرده که دختر می‌گوید نمی‌خواهم شبیه مادرم بشوم. مادری کردن فقط غذا درست کردن و بازی کردن با بچه و... نیست. امری فراتر از این امور است. 

به نظر من آن‌چه به ذات زن هم نزدیک‌تر است این است که مردی در کنارش باشد که از نظر مالی و روانی امنیت خاطر برای او تأمین کند و این زن در کنار این امنیت خاطر، کلاس‌هایی شرکت کند و مهارت‌هایی برای تربیت فرزند، افزایش غنای درونی خود و... را بیاموزد و این‌ها را با هم جمع کند. درحالی‌که این زن، زن ایده‌آل از نگاه جامعه نیست. جامعه می‌پرسد خب این کلاس‌ها خروجی آنها چیست؟ در حالی‌که این حضور، به درون آن زن کمک می‌کند، به شادی و نشاط آن زن کمک می‌کند. این کارها کیفیت مادری را افزایش می‌دهد. البته به نظر من این خیلی ایده‌آل است و حالاحالاها شدنی نیست، ولی باید به این نقطه رسید.

می‌خواهند "سوپروومن" باشیم

اسما: به ما می‌گویند درس‌ات را که خوب بخوان، مادر خیلی خوبی هم باش، نقش همسری را هم ایفا کن، حضور اجتماعی هم داشته باش؛ می‌خواهند "سوپروومن" باشیم. این شدنی نیست. زنان موفق را هم در رسانه‌ها با همین تصویر نشان می‌دهند.

اگر خانه ما، بزرگتر بود یا حیاط داشت...

فاطمه: ما در یک آپارتمان 70 متری باید با بچه سروکله بزنیم، خودمان هم بعد از درس خواندن در خانه بنشینیم و حضور اجتماعی‌مان را هم کجدار و مریز داشته باشیم. این نشدنی است. من بارها به این فکر کردم که اگر خانه ما، بزرگتر بود یا حیاط داشت، می‌توانستم بچه را برای مدتی در حیاط رها کنم و راحت باشم.

فکر می‌کردم آیا اصلاً دارم کار درستی انجام می‌دهم که درس می‌خوانم و بچه هم دارم؟

معصومه: من اوایل شروع مادری، برایم واقعاً هیجان‌انگیز و مثل یک کشف بزرگ بود. تا دو سال. من با مادرشدن کارم را رها کردم، ولی درسم را ادامه می‌دادم. درس خواندن مثل فعالیت‌های اجتماعی دیگر نیست و می‌شود در خانه هم آن را مدیریت کرد. حتی آن زمان دورکاری هم می‌کردم. البته طهورا هم خوب می‌خوابید و همین باعث می‌شد وقت کافی داشته باشم. بعد از حدود دو سال، طهورا بزرگ‌تر شد و شرایط سخت‌تر. نوزاد را می‌توان گوشه‌ای خواباند و به کارها رسید، ولی بزرگ‌تر که می‌شود نه. من مدام درگیر بودم که بچه را مهد بگذارم، پرستار بگیرم،...؟ ازطرفی تناقضات درونی هم برایم ایجاد می‌شد که آیا اصلاً دارم کار درستی انجام می‌دهم که درس می‌خوانم و بچه هم دارم؟ هرچه متن دینی می‌خواندم و هرچه سخنرانی می‌شنیدم، نقش زن را در مادری می‌دید. ازطرفی هیچ الگویی نداشتم که باید چه کار کنم. نمی‌دانستم باید جا پای چه کسی بگذارم. روانشناس‌ها مدام پیشنهاد می‌دهند برای خودم وقت بگذارم، ولی من امکانات این وقت‌گذاری را ندارم. الان در کشورهای دیگر سایت‌های معتبری هستند که می‌توان با آنها دورکاری کرد و درآمد هم داشت و ازطرفی در کنار خانواده هم بود. ولی این ساختارها در ایران تعریف نشده است.

من از مادری و در خانه بودن خودم لذت می‌برم

وحیده: همین الان مادر من مدام دنبال کار برای من است؛ در حالی که من از مادری و در خانه بودن خودم لذت می‌برم. من زمان بچه اولم مثل مادرم فکر می‌کردم و مدام تنش عصبی داشتم و به بچه هم منتقل می‌کردم، ولی موقع بچه دومم با این‌که زمان ازدواج با همسرم شرط کرده بودم که باید شاغل باشم، ولی خودخواسته و با تصمیم خودم، کار را رها کردم و در خانه ماندم. الان سه سال است در خانه هستم و اصلاً دلم برای فضای سابق تنگ نمی‌شود. به نظرم این حس درونی یک مادر است که می‌تواند تعیین‌کننده باشد.

از این ناراحتم که چرا امکانات تسهیل‌کننده مادری در جامعه نیست

زهرا: من دو بچه دارم؛ هم بچه اولم و هم الان بچه دومم را از 8 ماهگی مهد گذاشت و اصلاً هم ناراحت نیستم. ازطرفی کار هم می‌کنم و دانشجو هم هستم. ولی از این ناراحتم که چرا امکانات تسهیل‌کننده مادری در جامعه نیست. از جهت این‌که بچه‌ام الان در مهد چی می‌خورد، چی یاد می‌گیرد و... ناراحتی و نگرانی و درگیری‌های درونی ندارم.

معصومه: انتخابی که من کردم و شرایطی که در آن وارد دانشگاه و درس و کار شدم، همه جبر اجتماع بود. الان اگر بخواهم در مورد بچه‌ام نظر بدم، او را حدود 16 سالگی شوهر می‌دهم که تا 17- 18 سالگی فرزنددار شود. اگر دلش می‌خواست بعدها درس بخواند. ما اصلاً برای مادری تربیت نشدیم. 

اسما: من فکر می‌کنم اوج انرژی هر انسانی 17 تا 30 سالگی است. اگر بچه‌ام را طوری بزرگ کنم که در 15- 16 سالگی بداند چطور می‌خواهد زندگی کند، انتخاب همسر داشته باشد و فرزندآوری هم بکند، در 24- 25 سالگی بچه‌اش از آب و گل درآمده و راحت می‌تواند از جوانی‌اش استفاده کند.