پای درد دل معتادی خسته از اعتیاد

احمد 42 سال دارد. 25 سال است در دام اعتیاد گرفتار است و از مشتریان هر روزه مددسرای منطقه 18 تهران است. در این یک ماه و نیمی که این مددسرا راه افتاده است مشتری پای ثابت این مددسرا است.

با او دقایقی هم صحبت می‌شوم. می‌گوید در برخی دیگر از مددسراها به او اهانت می‌شده و رفتار تندی با او داشته‌اند. اما از این مددسرا و رفتار کارکنانش راضی است. 25 سال است که به دام افیون گرفتار شده است. در صورت و چشم هایش ناراحتی و غمی است، اما تلخندی در صحبت‌هایش همراه است.

از خانه و خانواده‌اش می‌پرسم. می‌گوید پدر است و پسری 21 ساله و دختری 17 ساله دارد. او که پدر دو جوان است و امروز باید افتخار فرزندانش باشد و بر برومندی فرزندانش افتخار کند، خود می‌گوید روی حضور در خانه و کاشانه را ندارد.

به گفته احمد یک سالی هست که در زندگی متاهلی متارکه کرده است تا همسر و فرزندانش بدون حضور نام او و حتی سایه او شب و روز خود را طی کنند. در این مدت هم به مدد فرزند جوانش خانواده‌اش امرار معاش می‌کنند.

از گذشته و شغلش می‌پرسم. کبابی داشته است و دوره‌ای در محلات پرجنب و جوش تهران همچون شاپور و چهارراه امیریه، کباب‌زن بوده است. اما 25 سال ابتلا به مواد مخدر از او که سال‌ها دست‌مریزاد مشتریانش را برای کباب‌های خوش‌مزه‌اش می‌شنیده، حالا یک رها شده در خیابان‌ها ساخته است.

احمد، حالا مدتی است در چهارراه مولوی و اطراف آن به دستفروشی مشغول است و کسب و کارش شده فروش قطعات قطعات موبایل و گوشی موبایل و ... در جوار پیاده‌روهای مولوی. همان‌جایی که اعتیاد خیلی دم دست است و تهیه مواد به سهولت انجام می‌شود.

روی رفتن به خانه ندارد. احمد خود می‌گوید دیگر خسته است و به قول خود کم‌آورده است. از خانه و همسر وامانده و از خانمان پدر و مادر درمانده است. پدرش از کار افتاده است و مادرش مریض است و با تمام اعتیاد و گرفتاری در این دام، اما حواسش هست که برای پدر و مادر بیشتر از قبل ناراحتی ایجاد نکند. از همین روست که به خانه پدر و مادرهم نمی‌رود و روی رفتن هم ندارد.

هوا سرد است و در حیاط مددسرا مشغول صحبتیم؛ از او می‌خواهم که در این سرمای هوا، وارد مددسرا شود و خود را گرم کند. اما علاقمند است صحبتمان ادامه پیدا کند.

از هزینه تامین مواد مخدرش می پرسم؛ روزانه 20هزار تومان هروئین می‌خرد و در دفعاتی چند مصرف می‌کند. از دسترسی به مواد که می‌پرسم متحیر می‌شوم. می‌گوید برای خرید آب معدنی 5دقیقه زمان می‌خواهد و اما تهیه مواد دو دقیقه هم طول نمی‌کشد.

از احمد می‌پرسم تا کی می‌خواهد این وضع را ادامه بدهد؟ می‌گوید خسته شدم. می‌پرسم برای ترک اقدام کرده‌ای؟ ادعا دارد که دیگر خسته شده و از همین فردا آماده است برای ترک.

می‌پرسم که خوب چرا سامان‌سرا نمی‌روی برای ترک؟ از سامان سرا خبر ندارد. توضیح می‌دهم که شهرداری علاوه بر مددسرا برای پذیرش بی خانمان‌ها در شب‌های سرد سال، سامان‌سرا هم راه انداخته برای کمک به ترک اعتیاد معتادانی که علاقمند به ترک باشند. اما او خبری ندارد و می‌گوید پول هم ندارم برای خوابیدن در کمپ.

برای من عجیب است که او از سامان‌سرا و امکان ترک در آن به صورت رایگان خبر ندارد. خداحافظی می‌کنم با این امید که قدری بررسی کنم موضوع سامان‌سرا در منطقه 18 تهران که گرفتاران زیادی در دام اعتیاد دارد.

در بیرون مددسرا از همراهان سراغی از مدیران شهرداری می‌گیرم. مردی جاافتاده هم صحبتم می‌شود. سراغ سامان‌سرا را که می‌گیرم می‌گوید لابد منظورم کمپ است. اما توجیهش می‌کنم منظورم سامان‌سرایی است که شهرداری تعبیه کرده در مناطق برای ترک رایگان معتادان خسته از اعتیاد. اما از چنین سامان‌سرایی در این منطقه و اطراف آن خبری نیست.

از هزینه‌های ترک اعتیاد در کمپ‌ها سراغ می‌گیرم. ازقضا، همین همصحبتمان صاحب یکی از این کمپ‌هاست. می‌گوید در مراکز ترک اعتیاد درجه 1 ماهانه 580هزار تومان، در مراکز درجه 2 ماهانه 480هزار تومان و در مراکز درجه 3 ماهانه 400هزار تومان هزینه بستری شدن جهت ترک اعتیاد است.

با حساب دو دو تا چهارتا می‌بینم که ترک اعتیاد برای معتاد بی‌پول چندان ساده نیست. معادله سختی می‌شود. معتاد علاقمند به پاکی، علاوه بر عزم واقعی برای ترک، خسته شدن از یلگی در میان کارتن‌خوابی و سرما و تاریکی، نیازمند پولی است که برای این از خانه و کاشانه وامانده‌ها خود مصیبتی است نه چندان قابل حل.

کاش سامان‌سرا در مناطق مختلف داشتیم تا معتاد خسته از اعتیاد، مجال ترک و بازگشت به جامعه را بهتر می‌توانست در اختیار داشته باشد.