دکه‌ی‌ عِلم و خِرد بست، درِ عشق گشود!

دیده‌ای‌ نیست نبیند رخ زیبای‌ تو را
نیست گوشی‌ که همی‌ نشنود آوای‌ تو را

هیچ دستی‌ نشود جز بر خوان تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای‌ تو را

رهرو عشقم و از خرقه‌ و مسند بیزار
به دو عالم ندهم روی‌ دلآرای‌ تو را

قامت سروْ قدان را به پشیزی‌ نخرد
آنکه در خواب ببیند قد رعنای‌ تو را

به کجا روی‌ نماید که تواش قبله نه‌ای‌؟
آنکه جوید به حرم منزل و مأوای‌ تو را

همه جا منزل عشق است، که یارم همه جاست
کوردل آنکه نیابد به جهان جای‌ تو را

با که؟ گویم: که ندیده است و نبیند به جهان
جز خم ابرو و، جز زلف چلیپای‌ تو را

دکه‌ی‌ عِلم و خِرد بست، درِ عشق گشود
آنکه می‌داشت به سر علت سودای‌ تو را

بشکنم این قلم و، پاره کنم این دفتر
نتوان شرح کنم جلوه‌ی‌ والای‌ تو را.

انتهاي پيام/ب.