افکار نیوز به نقل از حوادث: من به عنوان بازپرس کشیک قتل به همراه ماموران اداره آگاهی به محل رفتیم. جسد و ماشین بشدت سوخته بودند و قابل شناسایی نبودند.

تنها سرنخ ما پلاک ماشین بود که سالم مانده ‌بود. وقتی پلاک را استعلام کردیم متوجه شدیم که پراید یک تاکسی بوده و از طریق شماره ماشین، آدرس و شماره تلفن صاحب آن را به دست آوردیم.

خلاصه این‌که وقتی من شماره تلفن را پیدا کردم با همان تلفن کشیک قتل با شماره تماس گرفتم. خانمی جواب داد و گفت که مستاجر است و تازه آمده. من خودم را معرفی نکردم و گفتم که تصادفی اتفاق افتاده و راننده این ماشین باید هرچه سریع‌تر عمل شود و به رضایت عمل نیاز دارد و باید خانواده او شناسایی شوند و اگر می‌تواند کمک کند.

او هم گفت که دختر راننده دوستش است و سعی می‌کند او را پیدا کند. چند دقیقه بعد دیدم که تلفن کشیک زنگ زد و دختری جوان پشت خط بود.

وی گفت که راننده ماشین پدر اوست. من هم گفتم پدرت تصادف کرده و باید به کلانتری بیایی. چند دقیقه بعد دختر جوان آمد و من او را مورد تحقیق قرار دادم و از او در مورد پدر و مادرش پرسیدم.

دختر جوان گفت که پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند و آنهاسه خواهر هستند که با پدرشان زندگی می‌کردند و از مادرشان خبر ندارند. بعد کم‌کم به او گفتم که پدرش فوت کرده ‌است. دخترک خیلی ناراحت شد و خیلی شیون کرد.

من بعد از چند دقیقه که با این دختر صحبت کردم سر صحنه برگشتم. ماموران هنوز در حال جمع‌‌آوری مدارک بودند. مرد جوانی آن اطراف بود که به من نزدیک شد و گفت من در زمانی که ماشین آتش گرفت اینجا بودم و به ماموران خبر دادم، اما ندیدم چه کسی این‌کار را کرد البته یک ماشین پژو دیدم که یادم نیست سبز بود یا مشکی سه جوان از داخل آن پیاده شدند و سمت پراید رفتند و بعد ماشین آتش گرفت. این اطلاعات چندان به درد ما نمی‌خورد، اما به هر حال آن را یادداشت کردم و دوباره برای بازجویی سراغ دختر مقتول رفتم.

او گفت که پدرش قرار بود برای اجاره خانه به یک بنگاه برود. بنگاه را به ما نشان داد. من وارد بنگاه شدم مردی جوان آنجا بود. اول خودمان را معرفی نکردیم و در مورد راننده تاکسی از او پرسیدیم. جوابی نداد. در این هنگام یکدفعه اسلحه یکی از همکاران را دید و خیلی ترسید. مجبور شدیم خودمان را معرفی کنیم.

وی گفت راننده تاکسی را می‌شناخته. او آمده‌ و ودیعه‌ای که داده‌ بود را گرفته ‌است. مرد جوان مدعی بود راننده با برادرش آمده ‌است. من از او رسید دریافت پول از سوی راننده را خواستم. گفت که ندارد. این در حالی بود که دختر مقتول هم به ما گفت که با عمویش هیچ ‌رابطه ندارند و پدرش سال‌هاست که با او صحبت نمی‌کند. بنابراین مرد راننده نمی‌توانست با برادرش به محل رفته ‌باشد.

به پسر جوان گفتم رسید را چه کردی؟ گفت پاره کردم و در سطل آشغال ریختم. ماموران سطل زباله را به دقت بررسی کردند؛ نه تکه‌ای از کاغذ آنجا بود و نه چیز دیگری. بیرون بنگاه ایستاده ‌بودم و داشتم اطراف را بررسی می‌کردم که چشمم به یک پژو افتاد. رنگش یشمی و تیره بود از پسرجوان پرسیدم این ماشین متعلق به کیست گفت متعلق به پدرم است و گاهی هم من سوار می‌شوم. یاد جمله مرد شاهد افتادم و پرسش‌های زیادی از مرد جوان کردم. گفتم کجا بوده و تلفن همراهش کجاست؟ گفت سه‌بار خانه نامزدش رفته و تلفنش را آنجا جا گذاشته ‌است. او را به کلانتری منتقل کردیم و از نامزدش توضیحاتی خواستیم. دختر جوان گفت که نامزدش یک‌بار به خانه پدری او رفته و تلفن همراهش هم در خانه او نیست.

این دروغگویی‌ها و تناقض‌گویی‌ها این ظن را برانگیخت که مرد جوان در قتل راننده تاکسی نقش دارد. بنابراین پژو را به دقت بررسی کردیم و متوجه شدیم که یک چوب‌سوخته و مقداری بنزین که در گالن آن باز است در ماشین پژو است. هیچ راهی بجز اعتراف نبود. مرد جوان به قتل راننده اعتراف کرد، اما بازهم دروغ گفت.

او همه چیز را موبه‌مو توضیح داد و گفت با دو دوستش دست به این کار زده‌ است اما مدعی شد که مرد راننده به نامزد او نظر داشته و به همین خاطر هم دست به قتل زده است. بررسی‌های ما نشان داد که این حرف دروغ است و دوباره او را استنطاق کردیم و متوجه شدیم که قتل به خاطر پول ودیعه بوده ‌است و پسر جوان برای این‌که سه دو میلیون تومان ودیعه را از مرد راننده به سرقت ببرد او را به قتل رسانده تا پول را پس ندهد.

این پرونده کشف و مشخص شد که انگیزه سرقت در آن نقش داشته اما نکته جالب برای من این بود که یک جمله شاهد که بسیار هم گنگ بود و در ظاهر نمی‌توانست کمکی بکند توانست سرنخی باشد تا به قاتل برسیم.
محمدحسين شهرياري - بازپرس دادسراي جنايي تهران