به گزارش افکارنیوز به نقل از مشرق، سال پيش مرد جواني از انزلي راهي تهران شد تابهجاي برادرش به استخدام يك شركت دريايي درآيد. شهريار كارگر بحرخزر بعد از گذراندن يك دوره آموزشي به عنوان مهندس چهارم مكانيك آچار به دست وارد موتورخانه كشتي شد.

حالا صاحب شغلی پردرآمد و خاص شده بود و با همه خطراتی که حدس می‌زد پیش رویش باشد، راهی آب‌ها و بنادر جهان شد. شهریار تاهمین چند وقت پیش خواب دزدان دریایی را هم ندیده بود، تا اینکه در ۲۳ بهمن ۸۹ دزدان دریایی سومالی تبدیل به کابوس بیداری او شدند.

کشتی «سینین» متعلق به شرکت «کشتیرانی ایران و هند»، یک روز بعد از عزیمت از آب‌های ایران به دست دزدان افتاد. از روز اسارت تا شش ماه بعد، ۲۲ سرنشین آن در اتاق کاپیتان کشتی همراه با سه دزد مسلح گذراندند.

حالا در کابوس بیداری آرزوی خواب راحتی را می‌کشیدند تا رویای آزادی را ببینند. ۲۲ دریانورد ایرانی و هندی در نهایت با قیمتی که هیچ گاه از سوی نهادهای رسمی اعلام نشد آزاد شدند. هر کدام از آنها حالا تجربه‌ای را زیسته‌اند که جهان آن را ماجراجویی قرون گذشته می‌داند. «شهریارکارگر» چند ماه بعد از آزادی پای گفت‌وگویی با شرق نشست؛ مصاحبه‌ای که هر قدر برای شما نو و نشنیده باشد، روایت شش‌ماه کابوس این دریانورد است که هیچ لذتی هم از تکرار آن نمی‌برد.

می‌توانید لحظه‌ای را که به کشتی سینین حمله شد، تصویر کنید؟ چطور از حمله دزدان مطلع شدید؟

هنوز یک روز از عزیمت ما با کشتی سینین که بار آن سنگ آهن بود و به سمت چین می‌رفت، نگذشته بود. ساعت ۱۶:۱۰ بعدازظهر بود که بعد از خروج ما از دریای عمان دزدان دریایی به ما حمله کردند.

من در موتورخانه مشغول کار بودم که زنگ اخبار کشتی به صدا درآمد. معنی این صدا این است که مشکلی برای کشتی پیش آمده است. بعد کاپیتان کشتی اعلام کرد چند قایق تندرو متعلق به دزدان دریایی به سمت ما در حرکت هستند. هر سه قایق تا بن دندان مسلح بودند و هیچ کدام از ۲۲ سرنشین کشتی ما هم(طبق قوانین دریایی) اسلحه نداشتند.

با تیراندازی هوایی سرنشینان یکی از قایق‌ها از بدنه کشتی بالا آمد و به این ترتیب اسارت ما برای شش ماه شروع شد.

درگیری و برخوردی هم صورت گرفت؟

همان‌طور که گفتم آنها مجهز به سلاح‌های پیشرفته بودند. تنها ابزار دفاعی ما شلنگ آب فشار قوی بود که می‌خواستیم با فشار آب مانع بالا آمدن آنها از دیواره کشتی شویم، اما هر سه شروع به تیراندازی کردند. بعد از ورود آنها به کشتی دیگر برخوردی صورت نگرفت، چون طبق قوانین ملی و بین‌المللی وظیفه کاپیتان کشتی تامین امنیت و جان خدمه است و اجازه درگیری و برخورد با نیروهای مسلح در یک کشتی تجاری وجود ندارد.

مذاکرات برای آزادی کشتی از کی شروع شد؟

بعد از اینکه دزدان وارد عرشه شدند، هدایت کشتی را به دست گرفتند و به سمت سومالی حرکت کردند. یکی از آنها که نقش سخنگوی تیم دزدان را داشت به شرکت اطلاع داد که کشتی ربوده شده است.

ارتباطی که بعد از آن با شرکت ایران و هند داشتند یک‌طرفه و از طرف دزدان بود. یعنی از شرکت کسی نمی‌توانست با دزدان مذاکره کند و باید منتظر تماس آنها می‌ماندند. این تماس‌ها هم دور از ما گرفته می‌شد و ما نمی‌توانستیم از نتیجه یا محتوای مذاکرات اطلاعی به دست بیاوریم.

زمانی که کشتی شما هنوز در سومالی بود جلساتی درباره دزدی دریایی در ایران برگزار و گفته می‌شد که مسوولان شرکت و مسوولان امنیتی در حال مذاکره هستند. اما با توجه به تجربه کشورهای دیگر همه می‌دانستند که زودتر از شش‌ماه این مذاکرات نتیجه‌ای نخواهد داد. خود شما در روزهای اول فکر می‌کردید اسارت‌تان چند ماه طول می‌کشد؟ اصلا بعد از ۲۴ سال کار دریایی انتظار چنین اتفاقی را داشتید؟

بگذارید اول جواب سوال آخرتان را بدهم که من هر چه درباره دزدی دریایی می‌دانستم مربوط به خبرهایی بود که در نشریات تخصصی دریایی و منابع خارجی از دزدی یا آزادی یک کشتی ربوده‌شده خوانده بودم. اگر این اتفاق برای ما نمی‌افتاد فکرش را هم نمی‌توانستم بکنم که چه شرایط سختی ممکن است رخ دهد. با اینکه خبرها را می‌خواندم اما فکرش را نمی‌کردم که روزی اسیر دزدان دریایی شوم.

روزهای اول فکر می‌کردیم تا یکی، دو هفته آزاد می‌شویم. بعد از دو هفته به یک ماه و دو ماه فکر می‌کردیم و باورمان نمی‌شد شش ماه را در چنین شرایطی در یک اتاق کوچک با جیره آب و غذا بگذرانیم. زمانی که آزاد شدیم چیزی نمانده بود که امیدمان را به زندگی و آزادی از دست بدهیم. آب شیرین و غذا رو به اتمام بود و یک ماه بیماری آنفلوانزا بدون تغذیه مناسب و دارو توان همه ما را گرفته بود.

در اخبار حوادثدریایی روزی نیست که خبر از اسارت یا آزادی یک کشتی منتشر نشود. همه این کشتی‌ها هم احتمالا در یک محل مستقر می‌شوند. شما می‌توانستید کشتی‌های دیگری را که در دست دزدان بود، ببینید؟

جایی که کشتی ما لنگر انداخته بود پر بود از کشتی‌های تانکر و تجاری. یک‌سری هم لنج ماهیگیری و کشتی ماهیگیری بود. یک لنج ماهیگیری برای دزدان یا حتی صاحب کشتی چندان ارزشی ندارد که آنها را پای مذاکره بکشد. این کشتی‌ها برای استتار دزدان به کار می‌رود چون حضور لنج‌های ماهیگیری در دریا طبیعی است و کشتی‌های بزرگ کانتینر یا تانکر به آنها شک نمی‌کنند.

دزدان کشتی سینین هم از همین ترفند استفاده و از پشت یک لنج ماهیگیری به طرف ما حمله کردند. کشتی‌هایی بودند که یک سال از اسارت‌شان می‌گذشت و کشتی‌هایی هم بودند که بعد از ما به اسارت درمی‌آمدند. به هرحال منطقه سومالی در نزدیکی کانال سوئز برای همه کشورها یک تهدید است و هر کشتی‌ای در این مسیر ممکن است به چنگ دزدان بیفتد.

این ۱۸۰ روز را چطور گذراندید؟

بزرگ‌ترین مصیبت ما همین بود که نمی‌دانستیم چطور این روزها را بگذرانیم. ۲۲ نفر در یک کابین کوچک اسیر بودیم و سه دزد هم همیشه در کابین بودند. ما حتی اجازه نداشتیم که با صدای بلند حرف بزنیم یا به شرایط‌مان اعتراض کنیم.

نتیجه سرپیچی از دستور این سه نفر این بود که دست و پایمان را می‌بستند و گوشه‌ای رها می‌کردند. آب شیرین کشتی محدود بود. ما بین خودمان آب را جیره‌بندی کردیم اما سه دزدی که مستقر در کشتی بودند بی‌هیچ محدودیتی آب شیرین را هدر می‌دادند. اجازه نداشتیم بیش از هفته‌ای یک‌بار حمام کنیم. در روز هم یک وعده غذا می‌خوردیم. اما این جیره‌بندی با حضور آن سه نفر نتیجه زیادی نداشت و در روزهای آخر غذایی هم برایمان نمانده بود.

با خانواده‌تان تماسی نداشتید؟

در این شش‌ماه دو بار اجازه دادند که با خانواده‌هایمان تماس بگیریم که دلیل آن هم این بود که مذاکره با شرکت به شرطی پیش می‌رفت که در ایران از سلامت ما مطمئن شوند. دقایقی که در این مدت بر ما گذشت کشنده‌ترین و کندترین دقایق عمرمان بود. واقعا این روزها تلخ‌ترین خاطره زندگی من است که یادآوری آن هم عذابم می‌دهد. به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نمی‌کردیم. تنها چیزی که ما را زنده نگه داشته بود امید به دیدن خانواده‌هایمان بود.

در این مدت جز مشکلاتی که اشاره کردید مورد خاصی مثل بیماری یا درگیری پیش نیامد؟

به غیر از مشکلات روزمره آب و غذا یک مشکل دیگر موضوع خواب‌مان بود. در این مدت هیچ کدام‌مان نتوانستیم یک خواب راحت داشته باشیم. نه تنها جای کافی برای خواب نبود که این سه نگهبان هم تمام شب بیدار بودند و با هم یا تلفنی با صدای بلند حرف می‌زدند و ماهم حق اعتراض نداشتیم.

همین بی‌خوابی تبدیل به یک فشار مستمر شده بود. یک دوره یک‌ماهه هم درگیر آنفلوانزا بودیم. در یک محیط بسته به سرعت همه ما مبتلا شدیم که این بیماری هم توان ما را گرفت. نه تغذیه خوبی داشتیم و نه هوای مناسبی. بسته داروها هم در اختیار دزدان بود. هر روز یک آنتی‌بیوتیک به هر کدام‌مان می‌دادند که البته نتیجه‌ای هم نداشت. یک مورد دیگر هم برای یکی از همکاران ما پیش آمد که چون دست و پایش را بسته بودند کمرش به شدت آسیب دیده بود و بیماری دیسک کمرش عود کرده بود و در خواب هم از درد ناله می‌کرد.

چطور از پایان مذاکرات دزدان و مسوولان ایرانی که به معنی آزادی کشتی بود مطلع شدید؟

همان‌طور که گفتم هر چه زمان بیشتر می‌گذشت و غذا و آب‌مان رو به اتمام می‌گذاشت ناامیدتر می‌شدیم. خصوصا که مطلع شده بودیم کشتی‌هایی هستند که بیش از یک سال اسیر بوده‌اند. می‌دانستیم که دزدان در حال مذاکره با شرکت هستند، اما نتیجه آن را به ما نمی‌گفتند تا اینکه دو، سه روز قبل از اینکه آزاد شویم، سخنگوی دزدان گفت که کشتی را تا چند روز بعد آزاد می‌کنند. نمی‌توانم شادی‌ای که آن لحظه در جمع ما شکل گرفته بود را توصیف کنم. بهترین خبر زندگی‌ام را گرفته بودم و از فکر اینکه دوباره خانواده‌ام را می‌بینم هزاربار خدا را شکر می‌کردم.

می دانید کشتی با چه قیمتی آزاد شد؟

راستش را بخواهید اصلا برای ما در آن لحظه اهمیتی نداشت. مهم پایان آن شرایط سخت و بی‌خبری بود؛ پایان آن زورگویی و سکوتی که باید رعایت می‌کردیم. شما یک انسان را شش ماه هم در بهترین ساختمان جهان رها کنید و حتی آب و غذا هم به حد کافی به او بدهید باز نمی‌تواند شش ماه را بدون ارتباط تحمل کند. واقعا دیوانه‌کننده بود و فقط می‌خواستیم آزاد شویم.

چند روز بعد از خبری که شنیده بودید پا به خانه‌تان گذاشتید؟

از لحظهاي كه خبر را شنيده بوديم تا لحظهاي كه به ايران برسيم دقايق دو بار كندتر از آنچه در اين شش ماه گذشته بود، ميگذشت. دو روز بعد از آن خبر به بندرعباس رسيديم. دو روزي كه براي همه ما به اندازه همين ششماه كند گذشته بود. با پرواز هشت شب به تهران آمديم و من حدود پنج صبح همراه با برادرم به خانه در انزلي رسيدم؛ هيچ وقت چنين شادياي را تجربه نكرده بودم. باورم نميشد، كابوس تمام شده بود.