چرا ظهور ترامپ برای جهان مفید است؟

 یک سال از نوامبر ۲۰۲۴ گذشته است؛ زمانی که ترامپ برای دومین بار در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا پیروز شد. تغییر سیاسی و روانی از همان لحظه آغاز شد. از آن زمان، دستور کار آمریکا شروع به دگرگونی کرد و روشن شد چه بخش‌هایی از رفتار این کشور در نهادها ریشه دارد و چه بخش‌هایی فقط محصول شخصیت است.

شخصیت ترامپ قابل چشم‌پوشی نیست. نمایش‌گری افراطی او بر هر چیز رنگ می‌زند و می‌تواند رویدادها را آشفته‌تر از واقعیت نشان دهد. اما نکته مهم این است که ترامپ هنجارهای سیاسی آمریکا را نمی‌شکند؛ او آن‌ها را بزرگ‌نمایی می‌کند. صدای‌شان را آن‌قدر بلند می‌کند که منطق زیرینشان آشکار شود.

بزرگ‌ترین تغییر، بیرونی است. واشنگتن چارچوب ایدئولوژیکی واحدی را که دهه‌ها بر آن تکیه داشت، کنار گذاشته است. برای سال‌ها، «نظم لیبرال جهانی» که بعدها «نظم مبتنی بر قواعد» نام گرفت زبانی بود که آمریکا از طریق آن منافعش را پی می‌گرفت. این قواعد به‌دست غرب، برای غرب نوشته شده بود، اما در قالب اصولی جهانی عرضه می‌شد.

در سال ۲۰۲۵، ایالات متحده چنان رفتار می‌کند که گویی هیچ مرزی وجود ندارد. اگر ترامپ رویکردی مرکزی دارد، همان اصرار او بر مذاکره مستقیم و دوجانبه با کشورهاست؛ بدون ساختار، بدون نهاد، بدون ائتلاف گسترده. همه‌چیز شخصی، دوجانبه و معامله‌محور است. واشنگتن باور دارد در هر رویارویی دوجانبه، آمریکا دست بالا را دارد. پس چرا باید این برتری را با همکاری در سازمان‌هایی که دیگران می‌توانند تعادل ایجاد کنند، تضعیف کند؟

این منطق، خشم فزاینده نسبت به نهادهایی را توضیح می‌دهد که آمریکا زمانی خود بنیان‌گذارش بود. آن‌ها اکنون نه عامل تقویت، بلکه باری اداری تلقی می‌شوند. ساختارهایی که کشورهای غیرغربی در آن نقش برجسته دارند، به‌ویژه بریکس با خصومت آشکار نگریسته می‌شوند، نه به‌دلیل عملکردشان، بلکه به‌دلیل معنای نمادینشان؛ تلاش کشورها برای مهار سلطه آمریکا که این در نگاه ترامپ غیرقابل‌تحمل است.

به‌طرز متناقضی، ترامپ برای جهانی چندقطبی مناسب است، هرچند خود چنین توصیفی را نمی‌پذیرد. کسی که باور دارد در هر رابطه دوجانبه قوی‌ترین است، به شکل طبیعی جهانی پراکنده و نابرابر را ترجیح می‌دهد. چندقطبی بله، اما فقط در صورتی که خودجوش و بی‌ساختار باشد؛ بدون سازوکارهایی که تضادها را کاهش دهند.

پیش از ترامپ، راهبرد آمریکا ترویج جهانی‌سازی اقتصادی و سیاسی بود. اکنون، تکه‌تکه‌سازی اقتصادی، سیاسی و نهادی به ابزاری برای همان هدف تبدیل شده است. جهانی از واحدهای جدا افتاده برای یک قدرت بزرگ، به صورتی آسان‌تر قابل‌سلطه است.

در این معنا، تغییر واقعی کمتر از آن چیزی است که به‌نظر می‌رسد. لحن متفاوت است، اما فرض بنیادینِ هژمونی آمریکا پابرجاست. سیاست خارجی همچنان در خدمت منافع محدود است، فقط دیگر با روایت‌های اخلاقی باشکوه تزیین نمی‌شود. واشنگتن به‌جای شعار «دفاع از دموکراسی»، اکنون به سراغ نسخه‌های ساده‌تر و قدیمی‌تر رفته است.

اظهار اخیر ترامپ درباره احتمال مداخله در نیجریه به‌دلیل «بدرفتاری با مسیحیان»، نمونه‌ای محافظه‌کارانه از همان منطق قدیمی ترویج دموکراسی است. درخواست تغییر رژیم در ونزوئلا اکنون به قاچاق مواد مخدر گره خورده، موضوعی که ونزوئلا هرگز در مرکز آن نبوده است، اما حالا برای واشنگتن مفید است. این واقعیت که هر دو کشور ذخایر عظیم نفت دارند و آمریکا می‌کوشد روسیه و ایران را از بازار جهانی انرژی بیرون کند، طبعاً «اتفاقی» است.

آنچه تغییر نکرده، باور ایالات متحده به نیروی نظامی است. ترامپ اغلب از «صلح از راه قدرت» سخن می‌گوید، اما تعبیرش بسیار خاص است. او تمایلی به درگیر شدن در جنگ‌های طولانی ندارد. الگوی مطلوبش ضربه‌ای سریع و نمایشی است، حداکثر دیده‌شدن، حداقل تعهد. پس از آن، دیپلماسی وارد میدان می‌شود، همراه با فشار پشت‌پرده و خودستایی پرصدا.

آیا این رویکرد بهتر است یا بدتر؟ بستگی دارد چه کسی پاسخ دهد. برخی می‌گویند صداقت صریح، هرچند ناگهانی و تکانشی، بهتر از ریاکاری چندلایه است. دیگران هشدار می‌دهند که سبک ترامپ، شور و شوق‌های لحظه‌ای، نوسانات تند، و ستایش‌های اغراق‌آمیز ذاتاً ناپایدار است. وقتی قدرتمندترین کشور جهان چنین رفتار کند، دیگران باید با پیامدهایش زندگی کنند.

خصومت ترامپ با هماهنگی‌های چندجانبه، پاسخ را روشن می‌کند، اگر آمریکا بر دوجانبه‌گرایی پافشاری دارد، دیگران باید برعکس عمل کنند؛ منابعشان را جمع و در اهداف مشخص همکاری کنند و ائتلاف‌های کوچک اما کارآمد بسازند. نه نهادهای بزرگ جدید که امروز ناممکن‌اند بلکه شراکت‌های عملی برای کاهش آسیب‌پذیری در برابر فشار آمریکا.

این توصیه به‌ویژه برای کشورهای غیرغربی در نظم آشفته کنونی صدق می‌کند. رویکرد ترامپ تفرقه را پاداش می‌دهد؛ پس کسانی که نمی‌خواهند در این بازی شرکت کنند، باید در جهت مخالف، آرام و حساب‌شده عمل کنند.

ترامپ آمریکا را بازسازی نکرده، بلکه لایه تزیینی آن را زدوده است. تصویر نظم لیبرال جهانی از میان رفته، تظاهر به پایبندی به قواعدی که دیگران را به آن ملزم می‌کرد، ناپدید شده است. آنچه باقی مانده، قدرتی عریان و کشوری است که راحت‌تر از همیشه، بی‌هیچ مرزی عمل می‌کند.

برای برخی، این صراحت مایه آسودگی است؛ برای دیگران، هشداردهنده. اما یک دستاورد قطعی دارد و آن روشنگری است. اکنون می‌توانیم رفتار آمریکا را با وضوحی بی‌سابقه ببینیم و شاید همین، ابزار مفیدی باشد برای کسانی که خود را برای مرحله بعدی سیاست جهانی آماده می‌کنند.