خدای انقلاب

نوامبر 1978 (آبان 1357) گزارشی به دست «جیمی کارتر» رئیس‌جمهور وقت آمریکا رسید که او را به شدت آشفته کرد. گزارشی که عنوان «تصور تصورناپذیر» را بر روی صفحه اولش داشت و از رئیس‌جمهور و مقامات عالی‌رتبه دولت آمریکا خواسته بود خود را برای فکر کردن به رویدادی که تا کنون آن را «تصورناپذیر» می‌پنداشتند، آماده کنند. نویسنده گزارش «ویلیام سولیوان» سفیر وقت آمریکا در تهران بود و آن رویداد «تصورناپذیر» چیزی نبود جز « انقلاب اسلامی ایران».

کارتر بلافاصله نامه‌ای خطاب به «سایروس ونس»(وزیر خارجه)، «زبیگنیف برژینسکی»(مشاور امنیت ملی)، «هرولد براون»(وزیر دفاع) و «استانسفیلد ترنر» (رئیس‌ CIA) نوشت و آنها را توبیخ کرد که چرا تاکنون از عمق بحران ایران چیزی به او نگفته‌اند. نامه‌ای که رئیس‌جمهور آمریکا آن را «محرمانه» طبقه‌بندی کرده بود، از رسانه‌ها سر درآورد؛ اوضاع آشفته‌تر شد و اختلاف میان مقامات آمریکایی به اوج رسید. گویی دستی خارج از اراده آنها تاریخ را پیش می‌برد.

گزارش سولیوان اولین گزارشی نبود که در وزارت خارجه آمریکا تهیه شده و نسبت به چشم‌انداز سیاسی ایران و وقوع یک انقلاب هشدار می‌داد اما ظاهرا اولین گزارشی بود که رئیس‌جمهور آمریکا را نسبت به حفظ محمدرضا پهلوی در قدرت نگران می‌کرد. اوایل بهمن 1356 (پس از قیام 19 دی مردم قم) «جرج لمبراکیس» مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارشی که مورد تأیید سولیوان قرار گرفت و برای وزارت خارجه آمریکا در واشنگتن‌دی‌سی ارسال شد، نوشت:

«ابتدا توانسته‌ایم تا این تاریخ مدارک کافی گرد‌آوریم که منطقاً مطمئن باشیم که نهضت اسلامی در رأس انقلاب ایران قرار گرفته و رهبر فردی و سمبلیک آن آیت‌الله خمینی و سازمان‌های مرتبطی که از او حمایت می‌کنند، می‌باشد.» او سپس با نگاهی اجمالی به تاریخ ایران و بررسی نقش مذهب تشیع در آن نوشت: «تشیع علوی قلب انقلاب امروزی است.» با این حال حتی تا 9 ماه بعد، آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا(CIA) در گزارش‌هایی که برای وزارت دفاع این کشور آماده می‌کرد چشم‌اندازی کاملا متفاوت ارائه می‌داد: «انتظار می‌رود که شاه تا ده سال آینده فعالانه در قدرت باقی باشد.» همین تناقضات به اختلافی عمیق در میان مقامات سیاسی و نظامی-امنیتی آمریکا منجر شد. در حالی که وزارت خارجه آمریکا دست کم از نیمه دوم سال 1356 بر اساس تحلیل‌های سفارتخانه‌اش در تهران سعی می‌کرد راهبرد خود برای انحراف و مهار انقلاب ایران را پیش برد به ناچار از شروع زمستان 1357 راهکاری موازی نیز در نظر گرفته شد و پای ژنرال «رابرت‌هایزر» این‌بار برای سازماندهی و حفظ یکپارچگی قوای نظامی به ایران باز شد. بر این اساس تقسیم کاری سیاسی و نظامی شکل گرفت. اگرچه این تقسیم کار هم چندان فایده نداشت و با سردرگمی مقامات آمریکایی در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران هر چه زمان جلوتر می‌رفت اختلافات بیشتر می‌شد. آنطور که سولیوان می‌گوید: «بعضی اوقات دستوراتی که به من و‌هایزر داده شده بود به قدری با هم متفاوت بود که گویی ما با دو شهر مختلف یا مقامات دو کشور مختلف صحبت کرده‌ایم!»

خدای انقلاب

«الکساندر هیگ» در ژانویه 1979 (دی 1357) فرمانده عالی نیروهای متفق در اروپا بود که دستور رئیس‌جمهور آمریکا مبنی بر اعزام معاونش «رابرت‌هایزر» به تهران، به او ابلاغ شد. هیگ می‌گوید: «مذاکرات بعدی با مقامات کاخ سفید نشان داد که هدف، به راه‌انداختن یک کودتا در ایران است.» این همان چیزی بود که‌هایزر نیز پس از حضور در تهران طی گفت‌وگوهایش با فرماندهان عالی ارتش شاهنشاهی ایران بر آن تأکید می‌کرد: «کار اساسی من تحقق زمامداری بختیار است؛ یعنی ارتش را وادار کنیم تمام تأسیسات مهم و حساس کشور مانند نفت، گمرکات، نیروگاه‌ها، آب، سیستم بانکی و رسانه‌های گروهی تحت رهبری بختیار قرار گیرد. اگر این کار شکست بخورد یک‌راست به سوی شق بعدی، یعنی کودتای نظامی، خواهیم رفت.» اما درست در روزی که همه چیز برای کودتا آماده و فرمان حکومت نظامی نیز صادر شده بود، اتفاق دیگری افتاد. 21 بهمن 1357 امام خمینی(ره) طی اعلامیه‌هایی خواستار حضور مردم در خیابان و سرپیچی از فرمان حکومت نظامی شد. مرحوم «آیت‌الله طالقانی» سعی کرد در گفت‌وگوی تلفنی با امام(ره) ایشان را از این تصمیم منصرف کند: «من اصرار کردم که امام اعلامیه‌هایش را پس بگیرد و امام هرچه می‌گفت، من قانع نمی‌شدم؛ در آخر فرمود: آقای طالقانی! اصرار نکن! احتمال بده که این دستور از طرف امام زمان(عج) است. تا امام این جمله را گفت، من به خود لرزیدم و بی‌اختیار گوشی را گذاشتم.» با حضور سیل عظیم مردم در خیابان‌ها ارتشیان وفادار به شاه نتوانستند کودتا کنند.

راهبرد سیاسی اگرچه زیرکانه‌تر بود اما آن هم سرنوشت مشابهی داشت. سولیوان سفیر آمریکا در تهران از مدت‌ها پیش به ارتباط‌گیری با شخصیت‌های میانه‌رو پرداخته بود. به نظر می‌رسید این راهبرد در هماهنگی با ساواک اجرا می‌شد چون چهره‌های مطرحی از این جریان برخلاف سایر مبارزان، حاشیه امنی برای فعالیت‌های‌شان در آن دوران به دست آوردند و نشریات وابسته به دربار، سخاوتمندانه به معرفی و ترویج آنها در قالب رهبران مردمی می‌پرداختند. یک بار «مصطفی مصباح‌زاده» که همزمان سناتور شاه در مجلس سنا و مدیرمسئول مؤسسه مطبوعاتی کیهان بود به مقامات آمریکایی گفت: «در صورتی که خواسته شود، نشریات کیهان می‌توانند در عرض چند هفته از اینها قهرمان ملی بسازند.» هر چه روزهای پایانی رژیم پهلوی نزدیک می‌شد نام یک چهره بیش از پیش برای کارشناسان سفارت آمریکا اهمیت پیدا می‌کرد. «پل کانسلر» مشاور سیاسی سفارت آمریکا به رابطان سفارت آمریکا در گروه‌‌های میانه‌رو توصیه کرد به «مهدی بازرگان» نزدیک شوند: «به منظور راهنمایی بیشتر مذاکرات نزدیکی با افراد میانه‌رو مذهبی مانند بازرگان داشته [باشید].» بازرگان اگرچه در اعتقادات و مبارزه‌اش با رژیم پهلوی صداقت داشت اما ویژگی‌های شخصی و اجتماعی‌اش باعث شده بود تا سفارت آمریکا بتواند طیفی از افراد میانه‌رو و رابطین خوب خود را در کنار او قرار دهد. افرادی که بعدها اکثر اعضای کابینه او در دولت موقت را شکل دادند. به گفته سولیوان چنین دولتی

«از روی کار آمدن یک رژیم افراطی جلوگیری می‌کرد.» 14 آبان 1358 وقتی دولت موقت به نخست‌وزیری مهندس بازرگان استعفای خود را تقدیم امام(ره) کرد. آنها اصلا فکر نمی‌کردند با این استعفا موافقت شود. مرحوم «سید احمد خمینی» در اتاق کار بازرگان بود که از دفتر امام(ره) در قم تماس گرفتند و خبر پذیرش استعفا را به او دادند. با این حال سید احمد به روی خودش نیاورد و به گفت‌وگو با حاضرین مشغول شد: «سحابی و بازرگان می‌گفتند معلوم است که امام استعفای ما را قبول نمی‌کنند ولی ما باید برای پذیرش مجدد مسئولیت شرط و شروط بگذاریم.» حاج احمد بعدها کمی بیشتر توضیح داد و گفت: «ما همه شاهد بودیم که چگونه جمعی به دست و پا افتاده بودند تا امام را متقاعد کنند که استعفا را نپذیرد.» خبرهای بد برای آمریکا تمام شدنی نبود. بعد از راهبرد نظامی حالا راهبرد سیاسی‌شان هم به بن‌بست رسیده بود. آن روز مأموران سفارت آمریکا اسیر دانشجویان پیرو خط امام بودند در غیر این صورت حتما گزارش ناامید‌کننده دیگری از انقلاب اسلامی مردم ایران برای واشنگتن مخابره می‌کردند.

اراده‌ای الهی از آستین پیرمردی 76 ساله و از سلاله رسول خدا (ص) بیرون آمده بود و سیر تاریخ را برخلاف همه محاسبات مادی رقم می‌زد. سال پس از انقلاب وقتی «چارلز کورزمن» جامعه‌شناس و استاد دانشگاه کارولینای شمالی در کتاب خود به بررسی انقلاب اسلامی ایران بر اساس اسناد دولتی آمریکا و نظریه‌های دانشگاهی انقلاب پرداخت، نوشت: «انقلاب ایران را نمونه‌ای «غیرعادی» می‌دانم. این انقلاب اولین جمهوری اسلامی دوران جدید را تأسیس کرد و همچنان تنها نمونه یک انقلاب اسلامی توده‌ای است. درواقع، انقلاب ایران، از نظر تعداد مردمی که در آن شرکت کردند، یکی از عظیم‌ترین خیزش‌های تاریخ جهان است: حداقل ده درصد از جمعیت ایران در راهپیمایی‌های اعتراض و اعتصاب‌های عمومی‌ای که محمدرضا شاه پهلوی را به زیر کشید شرکت کردند. در مقایسه، کمتر از دو درصد از جمعیت در انقلاب فرانسه دخیل بودند و کمتر از یک درصد از مردم در برانداختن شوروی کمونیستی شرکت داشتند. انقلاب ایران در معنای آکادمیک آن نیز نوعی نمونه «غیرعادی» به شمار می‌رود. بنابر تبیین‌های اجتماعی- علمی از انقلاب، این انقلاب نباید در آن زمانی که رخ داد اتفاق می‌افتاد، یا اصلا نباید اتفاق می‌افتاد.»

خدایی که انقلاب را با همه «تصورناپذیری‌اش» به پیروزی رساند بعد از انقلاب هم هست؛ که اگر نبود این حجم از توطئه برای جنگ و آشوب و تحریم ریشه هر حکومتی را صد بار کنده بود. پاییز 1359 در روزهای آغازین حمله صدام به ایران، وقتی رسانه‌های وابسته به غرب شایعاتی مبنی بر وخامت حال امام خمینی(ره) و در نهایت شکست و ناکامی انقلاب را منتشر کردند؛ ناخدای انقلاب هم از خدای انقلاب گفت: «شما باید دعا کنید خدا بمیرد! خدا هست، من کى هستم. ملت ما خدا دارد. ملت ما از اول تا حالا، همیشه ملت پشتیبانش خداى تبارک و تعالى بوده، منتها گاهى ملموس بوده است و گاهى غیرملموس. حالا الان ملموس است که کارها برخلاف آن چیزى که آنها خیال مى‌کنند انجام مى‌گیرد.»

سید محمدعماد اعرابی