به گزارش افکارنیوز به نقل از عصر ایران،
- چند سال پیش، سفری چند روزه به تاجیکستان داشتم؛ در کنار همه موضوعاتی که به عنوان خبرنگار بدان ها توجه داشتم، درباره اوضاع معیشتی مردم این کشور نیز پرس و جو می کردم و متوجه شدم که سطح درآمدها و دستمزدها، در مقایسه با قیمت ها و هزینه های زندگی بسیار پایین است. به عنوان مثال، از یک پلیس درباره حقوق ماهانه اش پرسیدم که به پول ایران ۱۲۰ هزار تومان دریافتی داشت و این در حالی بود که با قیمت های آن روز، با این حقوق می شد کمتر از یک هفته را به طور متعارف گذران زندگی کرد.

اوضاع کارمندان دولت و کارگران شهرداری و مغازه داران و … هم کما بیش همین گونه بود و کوچکترین تناسبی بین درآمدها و هزینه ها وجود نداشت.
با این حال، زندگی در " دوشنبه " و سایر شهرهای این کشور به جای مانده از اتحاد جماهیر شوروی در جریان بود و ظاهراً هم کسی از گرسنگی نمی مرد!

وقتی درباره این موضوع با ساکنان آنجا سخن گفتم پاسخی شنیدم که جالب توجه بود: " اینجا دست مردم در جیب همدیگر است؛ دستمزدها، آب باریکه معیشت شان است و مردم بقیه هزینه ها را از یکدیگر می ستانند. پلیس در خیابان به مردم گیر می دهد و از آنان رشوه می گیرد، همان مردم در اداره خود ارباب رجوع را تیغ می زنند و …! "

راست هم می گفتند. خود من وقتی در بازار دوشنبه، با دوربین خود از یک کبابی - که کباب کوبیده خاصی می پخت - تصویر می گرفتم، یک نیروی پلیس لباس شخصی از پشت به شانه ام زد و گفت: چرا تصویر می گیری؟ با من به اداره پلیس بیا!
هر چه گفتم که اینجا تابلویی مبنی بر ممنوعیت تصویربرداری وجود ندارد، نپذیرفت و به ناچار، به با او به اداره پلیس رفتم، جایی که یک اتاق رنگ و رو رفته بود و چند میز قدیمی و یک نیمکت چوبی.

نگاه اعضای دفتر پلیس به من، کاملاً اسکناسی بود و کاملاً معلوم بود که خوشحال هستند که توانسته اند یک خارجی را گیر بیاورند و چند سامانی(واحد پول تاجیکستان) کاسب شوند.
با این حال، من زیر بار نرفتم و با صدای بلند به رفتارشان اعتراض کردم و گفتم که من مهمان دولت شما هستم و اگر مرا رها نکنید برایتان گران تمام می شود و از این حرف ها! کارت خبرنگاری ویژه همان سفر که از سوی دولت تاجیکستان برایم صادر شده بود را نیز به آنها نشان دادم و آنها که دنبال دردسر نبودند، چیزهایی در گوش یکدیگر گفتند و لحظاتی بعد، با ناامیدی، رهایم کردند. وقتی از دفتر پلیس بیرون می آمدم، قیافه مأموری که مرا گرفته بود، دیدنی بود!

خلاصه آن که اوضاع نابسامان اقتصادی تاجیکستان و ناهمخوانی درآمدها و هزینه ها، باعثشده است چنین صحنه هایی در آن کشور، اموری عادی و دست مردم همیشه در جیب یکدیگر باشد!

حالا حکایت ماست و نامتوازن بودن اقتصاد و نابسامانی معیشت خانواده ها و حقوق های ۵۰۰ هزار تومانی و هزینه های یک میلیونی و بالاتر! نتیجه چه می شود؟
شاید به قول رئیس جمهور، کسی گرسنه نخوابد(آن هم شاید) ولی محصول قهری چنین وضعیتی این می شود که مردم از همدیگر می خورند و دستانشان در جیب همدیگر است. بقال از وزن و زرگر از عیار می زند، کارمند رشوه می گیرد، پیمانکار، قرارداد مصالح درجه یک می بندد و درجه ۲ به کار می برد، پزشک زیر میزی می گیرد، صاحب چک، حسابش را پر نمی کند، صاحبخانه بر اجاره می افزاید و مستاجر، بعد از ظهرها که با ماشینش مسافرکشی می کند، پس ندادن بقیه پول مسافران را غنیمت می شمارد و مسافر هم از کارش در کارگاه می زند و همین طور الی آخر، ملت از جیب همدیگر می خورند تا شاید بتوانند شکاف میان هزینه و درآمد را پرکنند!
در این میان البته گروهی که همچنان پایبند اخلاق هستند، در رنجی مضاعف به سر می برند و روز به روز، فشارها بر ایشان زیاد می شود که تعدادشان هم اندک نیست.

با توجه به آنچه گفته شد، اوضاع نابسامان اقتصادی، فقط معیشت و دخل و خرج های مردم را تحت الشعاع قرار نمی دهد، بلکه فراتر از آن، نظام اخلاقی و اصول زیست اجتماعی را متلاشی می سازد و از منظر دینی، حلال و حرام را در هم می آمیزد و لقمه های حرام و شبهه دار را به امری متداول تبدیل می کند.

با این اوصاف، اگر همین فردا، اوضاع اقتصاد سر و سامان بگیرد، آثار سوء سونامی اقتصاد مریض کنونی، تا سالیان دراز بر پیکره اجتماع و اخلاقیات آن باقی می ماند و به قول عرفا، اثرات لقمه های حرامی که حاصل وضعیت " دست در جیب همدیگر " است، به این سادگی ها زائل نمی شود.
بنابراین کوته اندیشی است که دامنه خطر وضعیت اقتصادی حاضر را در مرزهای اقتصادی محدود بدانیم و آثار مصیبت بار آن در سایر حوزه های زندگی را نادیده بینگاریم...ایران در حال تبدیل به تاجیکستان است هر چند که خیلی ها بعد از خواندن این جمله خواهند گفت: تبدیل شده است!