محمدرضا اعتمادیان درباره ریاست جمهوری بنی صدر حرفهای شنیدنی بسیاری دارد. این عضو شورای مرکزی موتلفه و عضو هیات امنای آستان قدس رضوی در گفت و گویی برخی از این خاطرات می پردازد. بخشی از سخنان وی را می خوانید:
زمانی که امام راحل در پاریس بودند، بنده و شهید صدوقی رفتیم خدمت ایشان. آنجا، برای اولین بار، بنیصدر را دیدیم. بنیصدر به خانه ی امام رفت و آمد داشت. یک شب که میخواستیم بخوابیم، شهید صدوقی به من گفت که این بنیصدر اصرار میکند با هم برویم بیرون و میخواهد با من حرف بزند. فردا صبح، شهید صدوقی با بنیصدر رفت بیرون و ساعت ۴ عصر برگشت. زمانی که با شهید صدوقی رفتیم نماز بخوانیم، به من فرمودند که حواستان به این بنیصدر باشد؛ او سوءاستفادهگر است.
به هر حال، به خاطر دستور شهید صدوقی ما نسبت به بنیصدر موضع داشتیم و از همان ابتدا نسبت به او بدبین بودیم. به تهران که آمدیم یکی از افرادی که با مسئله ی ولایت فقیه مخالف بود بنیصدر بود و مسئله ی سلطنت نعلینی را مطرح کرد! او میگفت علما شأنشان بالاتر از سیاست است! حرفهایی میزد که برخی به راحتی گولش را میخوردند.
بنیصدر با ورود روحانیت حتی خود امام به سیاست مخالفت میکرد و اگر جرئت میکرد، میگفت که امام هم وارد سیاست نشود و به زبان میآورد و میگفت امام برود قم و به مرجعیت بپردازد. چند وقتی هم امام در قم تشریف داشتند.
ما با همان فرموده ی شهید صدوقی متوجه بودیم که رابطه ی بنیصدر با روحانیت خوب نیست. ما به یک شناخت از او رسیده بودیم. جمع بندی همه ی ماها این بود که او به درد بخور نیست و در تهران هم بر همین عقیده بودیم.
بنیصدر بعد و قبل از ورود امام هرجا موضعگیری میکرد مشخص بود که با ولایت فقیه مشکل دارد و روحانیت را اصلاً قبول ندارد. او با شهید مطهری و شهید بهشتی و آیت الله خامنهای مشکل اساسی داشت و علیه آنان حرف میزد.
او جزو مخالفان اصلی ولایت فقیه بود. تا آنجایی که من یادم هست، زمانی که میخواستند درباره ی ولایت فقیه تصمیمگیری شود اینها، امثال او و بازرگان، مخالفت می کردند.
دکتر حسن حبیبی کتابی نوشته بود به نام قانون اساسی و به عنوان پیشنویس فرستاده بود برای تأیید. یک نسخه هم دادند به من تا بدهم شهید صدوقی. من چند بار پیگیری کردم از آیت الله صدوقی تا اینکه ایشان روز سوم یا چهارم بود که با عصبانیت فرمودند: «این قانون اساسی از شاهنشاهی هم بدتر است. در این پیشنویس، اسمی از علما و مراجع نیامده است در حالی که در قانون شاهنشاهی حداقل از اجتهاد و مجتهدان اسم آمده بود.»
بنده این موضوع را منتقل کردم و همه متوجه شدند که چه اشتباه بزرگی کردهاند. بنابراین، کسی این پیشنویس را تأیید نکرد.
یادم هست در محفلی که در منزل حقیر برگزار شد، شهید صدوقی بودند و دیگر افراد سیاسی دربارهی اصل ولایت فقیه گفت وگو میکردند. در این جلسه، شهید درباره ی ولایت فقیه و لزوم وجود آن در قانون فرمایشهایی کردند. این حرفها به مذاق بازرگان و بنیصدر خوش نمیآمد؛ آنها میگفتند که این میشود زورگویی. ولایت فقیه یعنی زورگویی.
یک شب، شهیدان صدوقی و بهشتی و دیگر بزرگان جلسهای گرفتند درباره ی اینکه چگونه موضوع ولایت فقیه را در مجلس مطرح کنند. مخالفان آن زمان اصلاً اجازه نمیدادند که این موضوع مطرح شود، اما به هر صورت موافقان قرار گذاشتند که هر کدام چه حرفهایی را بزنند تا دیگر مخالفان جرئت عرض اندام نداشته باشند.
امثال بنیصدر اعتقادشان بر این بود که مرجعیت و روحانیت نباید وارد سیاست شوند. طرز تفکر کسانی مثل حبیبی و بازرگان حکومت ولایت فقیه نبود. اما در بین این افراد هم ضعف و شدت وجود داشت.
دور آقای طالقانی را گرفته بودند که ایشان را به پشتیبانی از خودشان وادارند، اما ایشان چنین کاری نکردند. بنیصدر تبلیغات را بلد بود؛ راه به افکار عمومی را بلد بود. سخنرانیهایش، که در دانشگاهها انجام میشد، عموماً پر سروصدا بود. او میدانست چگونه وارد انتخابات شود و همان کار را کرد تا اینکه مردم فکر کردند او نامزد مورد حمایت امام است.
امام هم به او میدان میداد چون روحانیزاده بود و افکار عمومی همراهش بود. امام حتی با ملاطفت حکم عزلش از جانشینی فرماندهی کل قوا را صادر کرد.
بنیصدر برای نخست وزیری قطب زاده را انتخاب کرده بود، اما مجلس زیر بار نمیرفت تا اینکه مجبور به قبول شهید رجایی شد. وقتی هم که شهید رجایی نخست وزیر شد، بنیصدر بسیار به او توهین و بیاحترامی میکرد.
آقای رجایی با حلمی که داشت او را کلافه کرده بود. هرچند رجایی خیلی اذیت میشد، اما به خاطر انقلاب از میدان به در نشد. ما فکر میکردیم شهید رجایی از خیانتهای بنیصدر بیاطلاع است.
یک روز، تصمیم گرفتیم جلسهای بگذاریم و دربارهی خیانتهای بنیصدر با شهید رجایی سخن بگوییم. آقایان هاشمی، امانی، عسگراولادی، بادامچیان، و غیره بودند. آیت الله خامنهای هم قرار بود بیایند، اما چون امام جمعهی موقت تهران بودند باید به نماز جمعه میرفتند.
در آن جلسه، همه حرفهایشان را زدند و هر کس حرفی زد تا شهید رجایی را قانع کند. رجایی همه را شنید و بعد شروع کرد به حرف زدن. ما دیدیم که رجایی ده برابر آن چیزی که ما میدانیم از بنیصدر و خیانتهایش میداند و حرف برای گفتن دارد.
رجایی میگفت او فردی هتاک است و دلش نمیخواهد من نخست وزیر باشم و کارهایی میکند تا از کوره به در روم، اما من به خاطر امام و انقلاب ایستادهام.خلاصه اینکه بنیصدر به همه بد کرد.
شناسه خبر:
۱۹۳۹۸۲
محمد رضا اعتمادیان مطرح کرد
چرا شهید رجایی در برابر بنی صدر سکوت میکرد؟ / ماجرای یک جلسه شبانه
بنیصدر تبلیغات را بلد بود؛ راه به افکار عمومی را بلد بود. سخنرانیهایش، که در دانشگاهها انجام میشد، عموماً پر سروصدا بود. او میدانست چگونه وارد انتخابات شود و همان کار را کرد تا اینکه مردم فکر کردند او نامزد مورد حمایت امام است.
افکار گروه سیاسی:
۰