خبرگزاری برنا با محمد مهدی کاظمی فرزند شهید کاظمی گفت و گویی را انجام داده است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
محمد مهدی کاظمی، فرزند ارشد شهید احمد کاظمی متولد دی۶۵(بچه های کربلای۵) در کربلای پنج به دنیا آمده، دانشجوی لیسانس در رشته IT تهران جنوب است.


* خانواده شما چند نفره است؟

ما کلا چهار نفر بودیم. وقتی حاج آقا شهید شد، سه نفر باقی ماند. من، برادر کوچکم سعید و مادرم.

* برادر کوچک شما متولد چه سالی و مشغول چه کاری هستند؟
متول سال۶۹ و الان دانشجوی معماری دانشگاه شهید بهشتی.

* الان در حال انجام چه کاری هستی؟
فعلا در حال همکاری با یک موسسه فرهنگی در زمینه شهدا هستم، امیدوارم خداوند توفیق دهد و دنباله رو راه شهدا و پدر در تمام امور باشیم، حالا چه در زمینه فرهنگی، اجتماعی و چه در دیگر زمینه ها.

* چقدر با بنیاد شهید ارتباط داری؟
با رییس بنیاد شهید در حد سلام علیک چون از نیروهای پدرم بودند و البته تازه به این سمت منصوب شدند.

* از بنیاد حقوق می گیری؟
می دهند ما نمی گیریم.(با خنده)

* یعنی دریافت نمی کنی؟
چرا می گیریم، ولی خودشان می دهند.

* از طرف سپاه هم حقوق می گیری؟
نه. تا وقتی عضو خانواده سپاه بودیم یعنی تا قبل از شهادت پدر، از آنجا حقوق می آمد. بعد از شهادت پدر این حقوق قطع شد. به عنوان گله گی عرض کنم؛ انگار دیگر خانواده سپاه نیستیم. کل اطلاعات در اختیار بنیاد شهید قرار می گیرد. حقوق و مزایا را هم سپاه تائید می کند و بنیاد وظیفه پرداخت آن را به عهده دارد.

* این به نظر تو کار جالبی است؟ فرد را از فضای کار معنوی پدر جدا نمی کند؟
این امکان پذیر نیست که مثلا سپاه، عهده دار این مسوولیت شود، چون همه اینها تعریف شده، ولی اگر می شد زیر مجموعه سپاه می ماندیم، خیلی بهتر بود. پدرم ۲۵سال در سپاه خدمت کرده،(تا لحظه شهادتش را می گویم) حالا بخواهد به گونه ای تصور شود، انگار ما عضو خانواده سپاه نیستیم، وجهه خوبی ندارد. اگر قرار بود بنیاد شهید هم این پول را بدهد، اگر به گونه ای تعریف می شد تا از طریق سپاه پرداخت شود، کار قشنگ تری بود.

* مزایای این کار چیست؟
شهدای ما از ابتدای جنگ اسمشان وارد بنیاد شهید شده، ولی خانواده هایی مثل ما که ارتباطی با این مجموعه نداشتیم، تازه باید ده نفر بیایند نظر بدهند؛ اصلا شما کی هستید؟ چی هستید؟ بیایند خانه ما را ببینند و… البته برای خانواده ما نه، ولی برای جمع شهدایی که با پدرم بودند این مشکلات ایجاد شد. مثلا فرزند صغیر داشتند. بنیاد می آمد پرس و جو می کرد، مثلا چه مقدار دارایی دارید و… به نظرم این جالب نیست. ولی خوب همه اینها قبلا در سپاه تعریف شده بود و این اطلاعات را داشت. الان بزرگترین مشکل یک خانواده تازه وارد به بنیاد که قبلا زیر مجموعه سپاه بوده، بحثبیمه است.

* با کسی هم در مورد این مشکلات صحبت کردی؟
با رییس سابق بنیاد و فرمانده سابق سپاه، صحبت کردم. چون آن زمان که بیمه سپاه بودیم، دفترچه ما را همه جا قبول می کردند، ولی الان بیمه بنیاد را فقط مراکز خاصی قبول می کنند. یک انتقاد به بنیاد شهید وارد است، واقعا بیاید این مشکل را حل کند، اعتقادمان این است که همه چیزمان از شهداست و بنیاد هم باید تمام امکاناتی که دارد را برای اینها خرج کند دیگر.

خودم و خانواده ام را نمی گویم، اشخاص دیگر مد نظرم است. الحمدالله ما مشکل خاصی در بحثچرخاندن زندگی نداریم. ولی من با خانواده ای مرتبط هستم که پدرشان جانباز بوده و شهید شده. گاهی حتی بنیاد شهید آنها را به زور قبول می کند. الان مشکل خدمات درمانی دارند.

رییس سابق بنیادآن روز گفت این مشکل حل شدنی نیست و اینطور حرف ها. من گفتم لااقل بیایید اینها را برگردانید به زیر مجموعه های خودشان، مثل ارتش یا سپاه.

* بطور کلی بنیاد شهید در امر رسیدگی به خانواده شهدا خوب عمل کرده؟
خیلی بهتر می توانست عمل کند.

* چه کارهایی می توانست انجام دهد؟
بنیاد شهید کارهای اشتباهی کرد. شاید اصل کار درست بود و شیوه آن ایراد داشت. الان اگر کسی از دور یک خانواده و یا فرزند شهید را ببیند، فکر می کند چه خبر است. اصلا چرا این سوال مطرح شود تا من محمد مهدی کاظمی پاسخ دهم که آیا عملکرد بنیاد شهید را قبول دارم یا نه؟

* نظر خودت چیست؟
در فکر مردم زمینه بدی جا افتاده. بچه شهید مساوی سهمیه، بچه شهید مساوی رسیدگی(پسر شهید اسدی سه ساله بود که پدرش شهید شد، اگر یک روز دانشگاه برود، همه می گویند از سهمیه استفاده کرد، ولی هیچ کس نمی داند که چه ها کشیده تا به دانشگاه رسیده، هیچ کس نمی داند کلاس اول که بود، وقتی می خواستند درس خانواده را بدهند، و یاد بدهند بنویسد بابا، دو روز تب کرد)

فرزند شهیدی در جمع همین دوستانی که با پدرم شهید شدند، می گفت؛ بیایید برویم کاری کنیم تا همه متوجه بشوند، اگر من بابام را دادم و به من سهمیه ای دادند، چه دلم بخواهد و چه نخواهد، چه استفاده کنم یا نکنم؛ آقا جان من بابام را دادم!

کسانی که دائم می زنند تو سر بچه شهید که اینها سهمیه دارند و هزار چیز دیگر، حاضرند پدر را از آنها بگیریم و بگوییم بفرما این سهمیه. پدر همه چیز یک خانواده است. کسی که دارد داد می زند؛ به فرزندان شهدا دارند می رسند،(که باید هم برسند) حاضر است پدر خود را در قبال این مزایا بدهد؟
این مساله انگار غیر قابل هضم برای بعضی ها شده. مطمئنا فرد می گوید درس و سهمیه و پول را می خواهم چکار، اگر پدرم نباشد.

بنیاد شهید می توانست کاری کند تا این جو حاصل شده، پشت سر فرزند شهید نباشد. اکثر فرزندان شهدا خودشان را در جامعه مخفی می کنند تا کسی نداند فرزند شهید هستند. علت این مساله چیست؟ واقعا کسی هست بیاید بررسی کند چرا فرزند شهید اینطور رفتار می کند؟ سمت ستاد شهدا نرود تا دوستان او نفهمند، پدرش شهید شده است.

* خودت جواب این سوال را بده.
به نظرم بنیاد شهید به گونه ای عمل کرد که مردم احساس کردند خبری است، که البته هیچ خبری نیست.

* خدماتی را که ارایه داده اند، زیاد در بوق و کرنا کرده اند. منظور شما این است؟
احتمال دارد، حقیقتاً تا به حال به این نکته فکر نکرده ام تا بفهمم چه شده این تفکر به وجود آمده است. ولی الان قابل حل است، یک مسوولی بیاید وارد صحنه شود، مرد و مردانه، کاری هم به ریشه این مسایل نداشته باشد. فقط مردم را نسبت به کار بنیاد شفاف کند.

بنیاد شهید تا به حال، غیر از پرداخت آن حقوقی که حق ما و خانواده بوده، کاری نکرده. یک مثال بزنم؛ اگر بروید بیمارستان بقیه الله می بینید که گوشه گوشه آن نوشته اند خانواده معظم شهدا بدون نوبت ویزیت می شوند، این را همه می بینند، در دلشان چه می گویند؟ خدا می داند. ولی هیچ کس نمی داند که این بیمارستان اصلا بیمه بنیاد شهید را قبول ندارد و خانواده شهید را با بیمه شان ویزیت نمی کند. تقریبا ۹۰ درصد خدمات به خانواده شهدا به همین صورت است. فقط سر و صدا است.

روزی در جلسه ای با دوستان بنیاد شهید در مورد اینکه شما می خواهید برای بزرگداشت شهدای عرفه چکار کنید؟(آن اوایل شهادت پدرم) گفتند؛ " ما چکار انجام دهیم؟ خوب سپاه دارد کارش را می کند دیگر. بس نیست آقای کاظمی؟ " من خیلی ناراحت شدم، از جلسه بیرون آمدم و گفتم اگر واقعا طرز فکر شما این است که هیچ حرفی نیست.


* در مورد فرزندان مسوولین شاید بشود آنها را آورد و از آنها حساب کشید و سوال کرد که مثلا تو از رانت پدر استفاده می کنی یا نه. در مورد فرزندان شهدا هم با چکش بنیاد به آنها تهمت استفاده از رانت می زنند، برای از بین این تفکر چه باید کرد؟
چه کسی این حرف را می زند؟ این مهم است.

* مردم و شاید خیلی از افرادی که به نظام علاقه هم دارند…
ببینید من یک وقتی بچه مسوول بودم و الان هم احساس می کنم پدرم در جامعه به عنوان یک الگو است، پس احساس مسوولیت می کنم و چون به حرکاتم توجه می شود، برای خودم فیلترهایی می گذارم. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

کاری ندارم پشت سر چه کسی حرف است و پشت چه کسی نیست. ولی من که زیر بار این مسوولیت، خواه یا ناخواه رفتم، باید خودم را خیلی کنترل کنم. اگر این کار را نکنم، ضربه آن را می خورم.

اتفاقی که الان افتاده، شاید مردم نمونه هایی دیده اند. ولی این را به قول یقین می گویم؛ مردم همه را به یک چشم نگاه نمی کنند. قطعا تفاوت می گذارند بین من بچه شهید با فلانی و فلانی. اما به خود من بستگی دارد، اگر قبول کردم محدودیت هایی را داشته باشم و تا انتها پایبند بمانم، قطعا از اینطور شبهات پیش نمی آید.

* حرف دیگری داری در این مورد؟
اتفاقی که الان در بنیاد اتفاق می افتد و چیزی که مردم می بینند، صد و هشتاد درجه تفاوت دارد. خودم را نمی گویم، ولی کسانی که با آنها در ارتباطم را می بینم. بنیاد شهید کاری برای کسی نمی کند. هیچ کاری. به زور بتواند حقوقی به خانواده شهدا بدهد. یکی از کسانی که الان با بنیاد در ارتباطات است بیاید بگوید بنیاد شهید چه کار را برای فرزندان شهدا کرده.

* یعنی هیچ کاری نکرده؟
نه اینکه هیچ کاری نکرده. برای مدیران و مسوولین آن احترام قائلم، ولی در مقابل تصوراتی که در جامعه به وجود آورده اند، بنیاد کار شاقی نکرده.

* این درد دل بود؟
درد دل نیست، چیزهایی است که می بینم و مقایسه می کنم. ناراحتم از جوی که پشت خانواده شهدا راه افتاده و از طرفی هم ناراحتم از دست بنیاد. شاید من اشتباه فکر می کنم.

* برای خودت به عنوان فرزند شهید احمد کاظمی تفاوت خاصی قائل نیستی با کسی که پدرش در جنگ سرباز ارتشی یا بسیجی بوده و شهید شده؟
البته تفاوت قائلم. خودم را در مقابل آنها کوچک و مدیون می بینم. خیلی از خدا ممنون هستم که نعمت پدرم را بیست سال به من داد و بعد من شدم بچه شهید. گاهی فکر می کنم هیچ وقت نمی توانم شکر این نعمت را به جا بیاورم. بابا هزار بار تا مرز شهادت رفت. بارها پدرم در کردستان احتمال شهادت داشت.

می شد همان زمان به دنیا آمده باشم، یا چند ماه بعد از شهادت پدرم. ولی الحمدا… این اتفاق برای من نیفتاد و این تفاوت را بین خودم و فرزندان شهدای دیگر می بینم. به این افتخار می کنم که خیلی چیزها از پدرم یاد گرفتم. ولی همیشه برای آن فرزند شهید ناراحتم که هیچ خاطره ای از پدر ندارد. به نظرم این یک محبت الهی بود.

* منظورم جایگاه و رتبه پدر بود؟
اگر منظورتان پست و مقام پدر است که به قول خود ایشان همه کشک است. بابا دو هفته قبل از شهادت آمد وسط اتاق، یک کاغذ A۴ گذاشت و رفت روی آن ایستاد. گفت؛ محمد، سعید نگاه کنید، اگر به هر دلیلی از سمتی که دارم(آن موقع فرمانده نیروی زمینی سپاه بود) به هر دلیلی، اخراجم کنند، بازنشسته بشوم یا هر چیزی دیگر، از فردا صبح یا همین الان بگویند تو هیچ کاره ای و اینجا نیا، مثل این است که انگار همین کاغذ A۴ را از زیر پای من کشیده باشند بیرون. سعی کنید شما هم همینطور باشید. چنین مسایلی به همین اندازه برای شما ارزش داشته باشد. سعی کردم این نصیحت پدرم را گوش کنم. آن خانواده شهیدی که فرزند و یا پدرش در زمان جنگ شهید شده، زجر و زحمت بیشتری کشیده، پس قطعا مقام او بیشتر است.

* به خاطر پدر - کسی که فرمانده نیروی زمینی سپاه بوده و حداقل به اسم و کارت بنیاد فرزند شهید به حساب می آیی - احساس خاصی به شما دست نمی دهد. شانیت خاصی با خود به همراه دارد؟
نمی دانم منظور از احساس خاص چیست؟ ولی قطعا غرور نیست، چرا به خودم می بالم که این توفیق نصیبم شد، اما بیشتر در قبالش احساس مسوولیت زیاد می کنم، اگر قبلا هر کاری می کردم خودم بودم، ولی حالا از اشتباه کردن می ترسم. چون به اسم شهید و فرزند شهید گذاشته می شود. الان احساس می کنم باید تمام حواسم جمع باشد تا به آبروی پدرم خدشه ای وارد نشود. البته ناگفته نماند که بعضی فکر می کنند، بچه شهید هر کاری بکند عیب است و حق نفس کشیدن ندارد.

* تا به حال از پدر خوابی دیدی؟
خوابی از پدر دیدم که رویم خیلی تاثیر گذاشت. به قولی در ذهنم کولاک کرد. خواب دیدم جلوی آیینه ایستادم. بدن برای من است ولی سر بابا روی تنم قرار دارد. در خواب هیجان زده بودم و سر و صورتم را این ور آن ور می کردم. دهنم را باز می کردم، چشم را باز و بسته می کردم می دیدم همه اجزا برای بابا است، ولی به فرمان من حرکت می کند. در عالم خواب به خودم گفتم؛ این معنی اش آن است که هر جایی نباید بروم، هر کاری نباید انجام بدهم، هر چیزی نباید ببینم، با هرکسی نباید بایستم عکس بگیرم(عین جمله ای که در خواب گفتم).

یک سری مسوولیت هایی به گردن آدم می افتد، امیدوارم خدا تحمل آن را بدهد، تا سربلند بیرون بیاییم. باید دعا کنیم برای خیلی ها و امثال خودم، وقتی با پدرشان روبرو می شوند سرافراز باشند. کمترین فکر این است.

* احساس فرزند شهید بودن را می توانی بیان کنی؟ برای کسی که فرزند شهید نیست.
خیلی کار سختی است. هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز فرزند شهید بشوم، هیچ وقت. وقتی حاج آقا بود. هر روز حس می کردیم که دارد می رود و شاید دیگر نیاید، ولی به خود اجازه نمی دادم فکر کنم شاید روزی بابا شهید بشود. خیلی برایم درد آوره. اسمش فرزند شهید است. دو کلمه در کنار یکدیگر. خیلی ساده می شود گذر کرد، ولی خودش خیلی چیز سختی است در عین حال که افتخاری بزرگه.

*سابقه کاری از پدر در ذهن دارید؟ می خواهم بدانم فرزند احمد کاظمی چقدر سابقه پدر خود را می داند؟
بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی کردیم، در مورد خودش کلامی حرف نزد. من کی هستم؟ من کجا هستم؟ من چی هستم؟ من و من و من… اصلا. یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست. یک زمانی بعد نظامی داشت که حرفی نزد. دو هفته رفت بم. نگفت، آخر تو دو هفته رفتی بم چکار کردی؟ بابا من که پسرت هستم نباید بدانم. الان برگشتی؛ چرا صورتت سوخته؟ چرا چشم هات سرخ شده؟ نه صدایت مثل قبل است، آخر چکار کردی که هیچ چیزت مثل قبل نیست؟ در جواب گفت: چیزی نشده، سرما خوردم.

یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده(این را قسم می خورم)، در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد، کسی حرفی بزند. فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده، بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا برو فرمانده لشگر ۸ نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشگر را تاسیس کرد.

* چه خصلت هایی را دوست داری از پدر داشته باشی؟
چند خصلت از پدرم را دوست دارم داشته باشم، یکی اخلاص در عمل؛ آن زمان دانشگاه من تهران جنوب بود و حاج آقا هم نیروی زمینی بودند. نزدیک هم بودیم، بیشتر شب با هم می آمدیم خانه. می شود گفت بعد از نماز مغرب و عشا می دیدم چقدر کار دارد و فعالیت می کند. با خودم مقایسه می کردم؛ ساعت۹ یا ۱۰ رفتم دانشگاه، سر چهار تا کلاس نشسته ام و حالا من نفس ندارم ولی او با این همه بدو بدو و جنب و جوش، وقتی به پشت در خانه می رسید، زنگ در خانه را که می زد، تمام این انرژی به بدن او برمی گشت.

می رفتیم داخل خانه با برادر کوچکم گرم می گرفت. با روحیه و با نشاط، با مادرم همین طور. تعجب می کردم. مثل یک مرده می رفتم یک گوشه می افتادم و خودم را جمع جور می کردم برای فردا صبح ولی او تا وارد می شد بلند شروع می کرد: " چاکر آقا سعید " و شوخی با همه. خیلی با انرژی.

* دلیلی برای این نوع رفتار پدر داری؟
احساس می کنم توکل به خدا و کار برای خدا موجب شده بود که خستگی ناپذیر باشد، بالاخره خدا به یک انسان معنوی انرژی معنوی هم می دهد، بعد هم دقت و برنامه ریزی ایشان موجب می شود برای خانواده هم وقت و انرژی بگذارد.

* به نظر خودت نکته ویژه باعثاین حالات می شد؟
قبل از شهادت هیچ کدام از مردم او را نمی شناختند. شاید بچه های سپاه به زور. ولی بعد از شهادت چه اتفاقی افتاد؟ اینها عنایت خداوند به ایشان بود. روسفیدی که از حضرت آقا می خواستند نصیبشان شد. امیدوارم دست ما را بگیرند. به عنوان فرزندش می گویم: بابا: بی معرفتی کردی و من را نبردی، از تو انتظار داریم دست ما را بگیری.

* پدر خود را شناختی؟
شک ندارم، هنوز پدرم را نشناختم. اگر بگوییم الان پدرم را شناختم دارم دروغ می گویم. با شخصیت پیچیده ای که پدر من داشت. اگر کسی ادعا کند و خودم هم بگویم شناختمش دروغ گفته ام.

* ازدواج کردی؟
بله

* چند وقت است متأهل شدی؟
خدا توفیق داد دهم فروردین امسال عقد کردیم.

* همسر را از کدام قشر انتخاب کردید؟ پدر ایشان پاسدار بودند یا مسوول؟
نه پدر ایشان در زمان جنگ پاسدار بودند، ولی بعد جنگ دیگر پاسدار نبوده.

* پدرشان مسوول نیست؟
مسوول مطرح نه. آقای ایمانی خوش خو هستند.

* مهریه چقدر دادی؟
همان مقدار که حضرت آقا تعیین فرمودند، چهارده سکه. با افتخار هم می گوییم و خدا را شکر می کنیم. دست بوس حضرت آقا هستیم که قبول فرمودند عقد ما را بخوانند. یک نعمت خیلی بزرگی بود.

* به نظرت هرکسی می تواند برود خدمت مقام معظم رهبری برای عقد؟ این یک امتیاز نیست؟
امتیاز یا پارتی بازی است که بابا برایم کرد و همیشه قدردان اویم و حتما به خاطر خود ایشان، حضرت آقا قبول کردند. در دیداری که با حضرت آقا داشتیم ایشان از رفاقت خود با پدرم گفتند. البته این نکته را متذکر بشوم، چون اگر نگویم ممکن است تبعات داشته باشد. عقدی که مقام معظم رهبری برای ما خواندند به صورت غیرحضوری بود. ما رفتیم سرمزار پدر و ایشان با تلفن صیغه را جاری فرمودند، چون عهد کرده اند دیگر حضوری برای کسی عقد نخوانند. چند ماه بعد از عقد موقعیتی پیش آمد و خدمت ایشان رسیدیم.

* تا به حال صحن علنی مجلس رفتی؟
چطور؟ جای مهمی است واقعا(با خنده)

* نه بروید بنشینید برای اینکه محل قانون گذاری است.
از دو زاویه می توان نگاه کرد. از این زاویه که چهار تا شخصیت داخل آن هستند و دیگر اینکه یک جای مقدسی است برای نظام جمهوری اسلامی. از زوایه اول اصلا برای من مهم نیست بروم یا نه. سعی کرده ام اگر جایی قرار است کسی غیر از مقام معظم رهبری به من بها بدهد نروم. ولی به عنوان جای مقدسی برای جمهوری اسلامی ایران بله یک بار توفیق داشتم.(باخنده)

* اتاق شما چند متر است؟
فکر می کنم دوازده متری بشود.

* لوازم تفریح در منزل چه داری؟
برای تفریح حقیقتا کم وقت می گذارم، ولی لوازم تفریح من هواپیمای مدل است.

* علاقه داری؟
یک وقتی دوست داشتم خلبان باشم که فعلا باب آن بسته شد تا آینده ببینیم چه پیش می آید.


* اگر بگویند شما به عنوان فرزند فرمانده سابق نیروی هوایی می توانی بروی آموزش خلبانی ببینی یعنی به نوعی به خاطر پدرت، قبول می کنی؟ به نوعی رانت.
بستگی دارد ته این کار چی باشد. بارتی بازی باشد یا نه؟ چه سودی دارد؟ سود مادی دارد یا معنوی؟ زیان معنوی دارد یا مادی؟ عقلی خدا داده. فکر می کنم بعد تصمیم می گیرم. البته این چیزی که شما گفتی رانت نمی شود. رانت این است، بروم بگویم آقای رییس جمهور بنده چون فرزند شهید کاظمی هستم باید این امتیازها را به من بدهید.

* استفاده خاصی از مزایای فرزند شهیدی کردی؟ مثل سهمیه کنکور یا هر چیز دیگری؟
یک بار شنیدم به فرزندان شهدایی که ازدواج کرده اند هدیه می دهند. رفتیم پرس و جو کردیم گفتند هنوز تعیین نکردیم. فکر کنم هفت هشت ماه پیش بود. دیگر رویمان نشد برویم بپرسیم.

* درآمد خاص جدا از حقوق بنیاد داری؟
منبع مالی دیگری دارم. یک کار کارمندی و حقوق بگیری است. چون تبلیغ می شود اسم نمی برم. کار خدمت رسانی به مردم است.

* خاطره ای که تا به حال از پدر نگفته باشید داری؟ یا نه همه را گفتی؟
یک خاطره دارم که برای خودم خیلی جالب است. تا سال قبل جایی نگفته بودم، خصوصی بود.

یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا. توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم. گفتم بابا یکی هست می گوید بروید. بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن. آن مرد آمد دم پنجره ماشین. پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم. تا آمدیم راه بیافتیم گفت؛ بهت می خورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.

گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند. در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع)(که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود) این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین و آدم مغروری است و می گفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امسال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟ اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.

خیلی بد گفت. حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید. بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت: ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر ۱۴ تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر ۱۴ هم بود.

بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان می فهمند چه کسی است. می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت دوست دارم الان آن آقا را پیدا کنم.

این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.

* حرف آخر:
در محافلی که دعوت می کنند برای صحبت همیشه گفته ام برای یک پدر خیلی راحت است از پسرش صحبت کند، ولی برای یک پسر حرف زدن از پدر بسیار سخت است آنهم کسی مثل من که دوران کوتاهی با پدرش زندگی کرده، شاید بتوانم بگویم توقع بی جایی از فرزند شهید برای صحبت کردن از پدرش وجود دارد.