گروه سیاسی- نوشته ی زیر برشی است از کتاب خاطرات حاج هاشم امانی که به بیان روحیه اعضای فدائیان اسلام قبل از اجرای حکم اعدام می پردازد.

به گزارش افکارخبر بخشی از این کتاب در ذیل آمده است:

(شب قبل از اعدام هنگامی که مسئولان زندان قصد داشتند بچه ها را برای اجرای حکم ببرند بر حسب  دیدگاهی که در نظرشان بود و اینکه تصور می کردند در این موقع ممکن است متهمان مقاومت بکنند و در زندان تشنجاتی پیش بیاید زندانبان کسی را که محکوم به اعدام بود همراه چند نفر دیگر صدا می زد به این عنوان که در دفتر، کارتان دارندو در نهایت آن محکوم را نگه داشته و  بقیه را باز می گرداندند و به همین ترتیب این کار را تکرار می کردند ما منظورشان را از این کار فهمیده بودیم بنابر این آقای عراقی با رئیس دایره ی زندان صحبت کردکه منظورتان را از این کار می دانیم شما هیچ ترس و واهمه ای نداشته باشید برادرانمان خودشان را برای اعدام آماده کرده اند  و از آنها تقاضا کردکه همه را به اتاق قرنطینه ببرند تا بتوانیم در آخرین لحظات با  همدیگر بوده و با هم خداحافظی کنیم و آنها هم قبول کردند بعد از خداحافظی مامورینی که سیاه هم بودند به آنها دستبند زده و برای اجرای حکم به لشگر 2زرهی بردند و تیربارانشان کردند فردای آن روز ماموری که شاهد اجرای تیرباران بود با حالت گریه اظهار می کرد که این چه نانی است که ما می خوریم و از اینکه افرادی پاک جوان و مقدس ر ا تیرباران کرده بودند احساس تاسف می کرد بعد از تیرباران اجساد آنها رابرای  دفن به مسگر آباد که مکانی دورافتاده بود بردند وقتی مردم از قضیه مطلع شدند جمعیت خیلی زیادی به آنجا رفته بود که با ممانعت ماموران مواجه شدند بنده بعد از آزادی از زندان همراه دیگر رفقا در بحبوحه انقلاب آنها را نبش قبر کردیم و در مسجد ماشاءالله که در این بابویه واقع  است به خاک سپردیم.

بعد از خداحافظی در اتاق قرنطینه حاج صادق در حضور ماموران در باره ی انگیزه ی این کار کمی صحبت کرد و اینکه انگیزه های ما الهی و خدایی بود و برای خدمت به اسلام و احیای احکام اسلام  و موقعیت مسلمانان اقدام  به چنین کاری کرده ایم از کاری که کرده پشیمان نیستیم و هیچ گونه ترس و واهمه ای نداریم البته حاج صادق نه از طرف خودش بلکه از طرف این چند تا برادر و به نمایندگی از آنها این صحبت ها را کرد.

هنگام رفتن هیچ گونه خشم یا تشویش و اضطرابی در قیافه  این چهار نفر نمودار نبود و صلابت آرامش و اطمینان و نهایت رضایت در چهر ه های آنها خوانده می شد و احساس می کردند بار امانت و تکلیف الهی را به سلامت به سر منزل مقصود رسانده اند لحظات آخر با سکوت گذشت و نگاه هایی ردو بدل شد و آنچه گفتنی بود در این نگاه ها گفته و فهمیده شد که چه بار سنگینی از تکلیف بر دوش ما باقی است.)