خاطره‌ای از بازداشت امام/روزی که رئیس حوزه گریست!

امام خمینی رهبر کبیرانقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی، در نیمه شب 14 خردادماه 1342 دستگیر و به تهران منتقل شدند. از سحرگاه آن شب و با اطلاع مردم، تمام ملت از خانه‌ها بیرون ریختند. تظاهرات کردند، شعار دادند، راهپیمایی کردند و به سمت شمال تهران به حرکت در آمدند تا فریاد حمایت از اسلام و امام(ره) را به گوش دربار برسانند. رژیم پهلوی چنان بی‌رحمانه مردم را از هوا و زمین به رگبار گلوله بست که 14 هزار و 400 نفر در تهران به شهادت رسیدند و حدود 600 تن در شهرستانها کشته شدند که مجموع آمار کشته‌ها به 15 هزار نفر رسید.

طبعاً چون امام(ره) دستگیر شده بود از وقایع مطلع نبود، مگر بعداً در مقطعی از زمان امام(ره) را آزاد کرده بودند و مسائل و مطالب را به سمع ایشان رساندند. در واقعه 15 خرداد اینجانب در نجف اشرف بودم. خبر به سرعت برق به عراق سرایت کرد. طلاب حوزه نجف به سمت مدرسه بزرگ آیت‌الله بروجردی که حجره‌ام در همان مدرسه بود سرازیر شدند. مدرسه مملو از جمعیت شد. در حیاط مدرسه منبری نصب کردند. فراموش نمی‌کنم، چون اتاق اینجانب در وسط دیوار شرقی مدرسه قرار داشت، منبر را در کنار ستون اتاقم قرار دادند. یک فرد روحانی بود به نام دکتر محمد صادقی که آن روز نه‌تنها از مبارزین علیه رژیم سلطنت به حساب می‌آمد، بلکه بزرگ‌ترین مبارز محسوب می‌شد و می‌گفتند این روحانی اگر به ایران برگردد مستقیماً به بالای دار خواهد رفت. دکتر صادقی شمه‌ای از مظالم بنی‌امیه را تشریح کرد و آنها را بر نظام پهلوی تطبیق داد و گفت: «اکنون رهبر ما، آیت‌الله خمینی(ره) را دیشب دستگیر کرده‌اند و اینک در معرض اعدام قرار دارد و هر چه زودتر باید چاره‌اندیشی کرد و بهترین عمل این است که به منازل مراجع تقلید برویم و از آنان چاره‌جویی کنیم.» تمام آن جمعیت طلاب از مدرسه حرکت و به سمت منزل آیت‌الله‌العظمی شاهرودی حرکت کردیم. رهبری این جمعیت به عهده دو نفر بود:

1ـ مرحوم شیخ نصرالله خلخالی که شخص تاجر و محترمی بود و تا زمان وفات آیت‌الله بروجردی نماینده آن مرحوم و مقسّم نان و شهریه او بود.

2ـ مرحوم آیت‌الله شهید سید اسدالله مدنی تبریزی که بعد از پیروزی انقلاب به امامت جمعه تبریز منصوب شد. دکتر صادقی هم طراح مسائل مربوطه بود.

در منزل آیت‌الله شاهرودی وارد شدیم. آن سه شخصیت نامبرده و شاید افراد دیگری در اتاقک محل نشیمن آیت‌الله شاهرودی رفتند و با ایشان به گفتگو پرداختند. بعد از ساعتی اعلام کردند آیت‌الله شاهرودی درباره حفظ جان آیت‌الله خمینی(ره) به شاه تلگراف خواهد زد. آقایان متفرق شوند تا با فراغ بال این تلگراف تنظیم شود. طلاب از منزل ایشان بیرون آمدند و به صورت جمعی به طرف منزل آیت‌الله‌العظمی خویی رهسپار شدند. به بیت ایشان که وارد شدیم اینجانب چون از تلامذه آیت‌الله خویی بودم، مقداری جلوتر رفتم و در نزدیکی ایشان قرار گرفتم. اکابر علما و تلامذه آیت‌الله خویی در اطراف ایشان جلوس کرده بودند. آنجا نیز همانند منزل آیت‌الله شاهرودی دکتر صادقی به سخنرانی پرداخت و سپس وارد شور و مذاکره شدند.

مرحوم آیت‌الله خویی در آن جلسه تصمیم گرفتند هر گونه همکاری با دولت ایران را تحریم کنند، لهذا یک اطلاعیه به دو زبان عربی و فارسی تنظیم شد که بعداً به چاپ رسیدند و در ضمن آن اطلاعیه با اشاره به مظالم و جنایات دودمان و درباریان پهلوی هر گونه مساعدت و همکاری با شاه ایران و حکومت او را به‌شدت تحریم فرمودند و خط مشی رژیم شاه را ادامه خط مشی بنی‌امیه و مبارزه‌های مسلمانان را استمرار حرکت امام حسین(ع) اعلام فرمودند. از این جلسه هم بیرون آمدیم. نظر به آنکه این مراحل در روز سیزدهم محرم 1342 انجام شد و نیز مرحوم آیت‌الله‌العظمی حکیم برای زیارت عاشورا به کربلا رفته بودند تصمیم گرفته شد، با ایشان دیدار کنند.

 

در خاطرم هست حدود 20 مینی‌بوس آوردند، شاید سوای ماشین‌های دیگر طلاب و فضلا سوار شدند و به سمت کربلا رهسپار شدیم. در کربلا پس از آنکه به دور حرم امام حسین(ع) چرخیدیم تا همه مردم کربلا را به این حرکت خود توجه دهیم وارد منزل مرحوم آیت‌الله حکیم شدیم. من که ارادت بسیار شدیدی به مرحوم حکیم داشتم و تجربه دو جلسه قبل هم در دستم بود، آن‌قدر جلو رفتم تا در برابر جایگاه آیت‌الله حکیم رسیدم و نشستم تا همه چیز را خودم ببینم و بشنوم و ضمناً خود آیت‌الله را زیارت کرده باشم.

مرحوم آیت‌الله حکیم از اندرون بیرون آمدند و در جایگاه خود مابین مرحوم شیخ نصرالله خلخالی و شهید مدنی نشستند. آقایان دیگر هم در اطراف ایشان بودند.

در آغاز مجلس همان دکتر صادقی برخاست تا به سخنرانی بپردازد، اما مرحوم شیخ محمد رشتی که از اعضای دفتر آیت‌الله حکیم بود، اجازه سخنرانی به دکتر نداد و او را به جای خودش نشاند و به حجت‌الاسلام احمدی دستور داد که برخیزد و صحبت کند. حجت‌الاسلام احمدی روحانی بسیار متدینی بود. او داماد مرحوم شیخ حبیب‌الله گلپایگانی امام جماعت مسجد معروف گوهرشاد مشهد بود و بعدها به علت نامعلومی ترور شد. آقای احمدی برخاست و در جهت لزوم هوشیاری، بیداری، حرکت، فعالیت و مقاومت در برابر ظلم و ستم سخن گفت و سپس به دکتر صادقی اجازه داده شد که برخیزد و سخنرانی کند.

دکتر صادقی همان مقدماتی را که در منزل آیتین خویی و شاهرودی بود تکرار کرد و خواهان حرکت و قیام علما و مراجع تقلید شد. اینجانب تا حد ممکن جلو رفته و رو در روی آیت‌الله حکیم نشسته و تمام وجودم را چشم و گوش کرده بودم که همه چیز را ببینم و بشنوم. مرحوم حکیم بعد از خیر مقدم به آقایان و حاضرین به مرحومین خلخالی و مدنی فرمودند:«آیا شما درباره این مسئله، یعنی 15 خرداد و دستگیری امام خمینی(ره) با آقایان علمای نجف آقایان شاهرودی و میرزا باقر زنجانی و غیرهم ملاقات و شور و مشورت کرده‌اید؟» مرحوم خلخالی پاسخ داد با آقای شاهرودی آری، ولی با آقای زنجانی نه، لکن با آقای خویی مذاکره کرده‌ایم و اضافه کرد آقای شاهرودی تصمیم به مخابره تلگراف به شاه گرفته و آقای خویی اعلامیه تحریم دولت ایران را صادر کرده است.

آقای حکیم فرمود: «من باید چه کنم؟» آقای صادقی پیشدستی کرد و گفت: «شما به عنوان مرجع تقلید عراق از دولت عراق بخواهید صدا و سیمای عراق را در اختیار ما بگذارد تا ما صدای مظلومیت خود و علمای ایران را به سراسر دنیا برسانیم.» آقای حکیم سؤال کرد: «آیا فکر می‌کنید دولت عراق این کار را خواهد کرد؟» او پاسخ داد: «آری، می‌کند.» آقا فرمود: «از کجا می‌گویی این کار را می‌کند؟» آقای صادقی گفت: «شما رهبر و رئیس عراق هستید. دستور بدهید.» آقا فرمود: «اینکه دلیل نمی‌شود. اکنون من در کربلا هستم و خودم تنهایم. باید به نجف بیایم و با علما و بزرگان مشورت کنم تا در باره ایران تصمیم بگیرم.» دکتر صادقی گفت: «اگر شما تا نجف بیایید، شاه ایران آیت‌الله خمینی(ره) را اعدام کند چه خواهد شد؟» آقا فرمود: «اگر اقدام عجولانه‌ای بکنم که شاه حرکتی بدتر از اعدام آیت‌الله خمینی بکند، چه می‌شود؟ به خاطر اهمیت مسئله به فرزندم سید محمدرضا دستور می‌دهم تلگرافی تهیه و به تهران مخابره کنیم تا جلوی بحران قضیه گرفته شود و من هم به نجف می‌آیم و تصمیم می‌گیرم.»

دکتر صادقی گفت: «یک کار دیگر هم انجام بدهید.» فرمود: «چیست؟» گفت: «از حکومت عراق بخواهید تا صدا و سیمای عراق را در اختیار ما بگذارد.» آقای حکیم فرمود: «این کار عملی نیست.» در این بحث بین آقای حکیم و دکتر صادقی مذاکره طولانی شد و به اشکال و ایراد پرداختند. آقای حکیم فرمود: «من هر کار عملی که از دست‌ام بر آید درباره اوضاع ایران انجام می‌دهم، حتی اگر به این باشد که چنانچه در چاه بیفتم، اوضاع ایران اصلاح شود همین الان خود را در چاه می‌اندازم، اما شما بنویسید در افتادن من اوضاع ایران حل می‌شود» و در اینجا مرحوم حکیم متشنج شد و به گریه افتاد. با گریه ایشان سکوت مجلس را فرا گرفت و ادامه گفت‌وگو ممکن نبود و چون نزدیک اذان ظهر بود همه برخاستیم و پس از خداحافظی از منزل آیت‌الله حکیم خارج شدیم.

تلگراف مرحوم شاهرودی به شاه مخابره شد. اطلاعیه مرحوم خویی در باره تحریم همکاری با دولت ایران هم به دو زبان عربی و فارسی منتشر شد. مرحوم آیت‌الله حکیم مبارزات و مذاکرات خود را از طریق علمای تهران ادامه داد. توضیح اینکه مرحوم حکیم هیچ‌گاه به صورت مستقیم با شاه مکاتبه و مذاکره نمی‌کرد، بلکه پیغامهای خود را به وسیله علمای تراز اول تهران مانند مرحوم آشتیانی و مرحوم سید محمد بهبهانی به گوش مسئولین ایرانی می‌رسانید. بعد از این واقعه به مدتی ـ که اندازه آن در خاطرم نیست علمای تهران و بلاد در باره آیت‌الله امام خمینی(ره) به مرحوم آیت‌الله حکیم استنصار و استغاثه می‌کردند. مرحوم حکیم خطابی به علمای ایران فرستاد و از وقایع مؤلمه ایران به‌شدت اظهار انزجار و تنفر فرمودند و به علمای تهران خطاب کرد که همه دسته‌جمعی حرکت کنید و به نجف بیایید تا آخرین کلمه خود را در باره شاه بگویم. گویا این در مقطعی بود که امام خمینی(ره) از بازداشت شاه در پادگان مجیدیه آزاد شده بود.

امام(ره) به آیت‌الله حکیم تلگراف زد و ضمن تشکر از تفقد ایشان به آقای حکیم خطاب کرد ما نمی‌توانیم در شرایط حاضر به عراق بیاییم و سنگرهای خود را رها کنیم، زیرا در این صورت معلوم نیست در غیاب ما شاه بر سر اسلام و ایران چه می‌آورد؟ ما در ایران می‌مانیم تا از اسلام و نوامیس دین دفاع کنیم. از طرف دیگر شنیده شد دولت ایران به علمای بزرگ تهران پیغام داده بود که چنانچه می‌خواهید به صورت فردی و خصوصی به عراق بروید برای همه شما گذرنامه صادر می‌کنیم، اما اگر بخواهید به صورت جمعی و با سر و صدا حرکت کنید جلوی همه شما می‌ایستیم. با این ترتیبات هجرت علمای ایران به عراق منتفی شد، لکن مبارزه علیه شاه و ایادی او به همان صورت معمول که همه می‌دانند و می‌دانیم ادامه یافت تا هنگامی که مجدداً امام(ره) را دستگیر کردند و به تهران بردند و از آنجا به ترکیه تبعید کردند.        

*آیت‌الله سید علی شفیعی