بمب های اتم هاشمی رفسنجانی!

مسیحیان نجران به همراه اسقف خود در کلیسا جلسه مشورتی ترتیب داده بودند تا نحوه واکنش خود را به نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشخص نمایند. پیامبر (ص) در سال دهم هجری از آنها خواسته بود یا اسلام بیاورند، یا جزیه بدهند و یا آماده نبرد شوند. نتیجه این جلسه این بود که نمایندگانی را به مدینه نزد پیامبر (ص) بفرستند تا بر اساس نظرات این هیئت تصمیم گیری شود.

نماینگان نجران به مدینه آمدند و پس از مدتی مجادله با رسول خدا (ص) در نهایت اعلام کردند ما از سخنان تو قانع نشدیم. در این هنگام آیه 61 سوره مبارکه آل عمران بر پیامبر (ص) نازل شد و امر به مباهله با بزرگان نصارا صورت گرفت. پیام وحی به مسیحیان نجرانی ابلاغ شد و صبح روز بعد وعده انجام این مباهله تعیین گشت.

هنگامی که بزرگان نجران در موعد مباهله رسول خدا (ص) را دیدند که همراه با خانواده و نزدیک ترین افراد به خود یعنی اهل بیت علیهم السلام به محل مباهله نزدیک می شود به سرعت تغییر موضع داده و پرداخت جزیه را پذیرفتند. بزرگان آنها اعلام کردند از آنجا که پیامبر (ص) با نزدیکترین خویشان خود به مباهله آمده پس یقینا در موضع حق قرار دارد و مباهله با او به معنای نابودی کامل نجران خواهد بود.

به طور کلی همراهی نزدیکان برای یک رهبر و یک نماینده یک دارایی ارزشمند به شمار می رود. در ابتدای دعوت پیامبر (ص) در مکه نیز قریش تاکید زیادی بر این نکته داشت و می کوشید پیامبر (ص) را فردی تنها در میان قوم و خویشانش معرفی کند. به همین دلیل فعالیت های افرادی چون ابوجهل که عموی پیامبر (ص) بود به طور طبیعی نقش تخریبی مضاعفی در افکار عمومی داشت و باعث می شد رسول خدا (ص) را فردی رانده شده از خانواده خود معرفی نمایند. اما در سمت مقابل نیز با همراهی بخش دیگری از نزدیکان پیامبر (ص) همانند حمایت های ابوطالب و حمزه تا حدود زیادی اثر مخرب اقوام مشرک محو می شد.

بنابراین برای تخریب راهبردی یک جریان فکری یا سیاسی موثرترین روش ایجاد شکاف میان رهبر آن جریان با بدنه افراد نزدیک به آن رهبر است. در این حالت نفوذ به معنی واقعی کلمه شکل گرفته و می توان به کمک تنها کردن رهبر یک جامعه در میان نخبگان، سیر نابودی حاکمیت در آن جامعه را تسریع نمود. حال تفاوتی نمی کند که نخبگان آن جامعه به صورت آگاهانه در مسیر اهداف بیگانه قرار گرفته باشند و یا ناخودآگاه و از روی غفلت به این مرحله برسند.

مطالعه برخی از مواضع کلیدی هاشمی در طول دهه جاری نشان می دهد که وی در برخی از مواضع بر روی مرز انقلابی ماندن حرکت کرده است. وی در سال 85 در یک موضع گیری کشور را دچار بحران معرفی می کند در حالی که کمی بعد از این موضع گیری مقام معظم رهبری در سخنانی، چنین نگاهی را تقبیح کرده و رد می کنند.

چندی بعد در سال 87 هاشمی سخن از پایان مدارا با دولت می زند و اعلام می کند که دیگر بیش از این نباید با دولت مدارا کرد. این موضع در حالی است که سیاست کلی نظام همواره در تعامل با دولت های برخاسته از رای مستقیم مردم بوده است و مقام معظم رهبری نیز همواره در طول حیات تمام دولت ها اعلام کرده اند که از دولت حمایت می کنند.

مواضع شبهه آلود هاشمی در طول فتنه سال 88 نیز ادامه داشت و به ملجایی برای تداوم حرکت سبزها در مسیر تحقق انقلاب رنگی تبدیل شده بود به طوری که وی در آخرین نماز جمعه خود در تیر ماه 88 اعلام می کند اعتمادی که از مردم سلب شده است باید دوباره به آنها بازگردانده شود. این موضع هاشمی نیز کمی بعد با واکنش مقام معظم رهبری مواجه می شود. ایشان در دو تاریخ نزدیک به هم موضع خویش را نسبت به این اظهار نظرات بیان می فرمایند. اولین واکنش رهبری در سخنان مراسم تنفیذ حکم دهمین رئیس جمهور جمهوری اسلامی در تاریخ 12 مرداد 88 صورت می گیرد: «کسانی که از بی اعتمادی مردم حرف می زنند اگر از روی غرض ورزی نباشد از روی غفلت است.»

همچنین ایشان چند هفته بعد یعنی در 20 شهریور 88 در خطبه های نماز جمعه فرمودند: «دشمن و متأسفانه برخی در داخل کشور، این حقیقت را نادیده می گیرند و از بی اعتمادی مردم سخن می گویند. اما إن شاء الله همه خواهند دید که در انتخابات سال های آینده نیز مردم با وجود تلاش های اخیر دشمنان و غافلان و بی خبران داخلی، حضوری قوی و مستحکم خواهند داشت.»

کارنامه هاشمی در جریان فتنه 88 با اما و اگرهای فراوان بسته می شود و آغاز دوره ریاست جمهوری روحانی مقارن می شود با ادامه تسویه حساب های هاشمی با احمدی نژاد. تسویه حساب هایی که گاهی به قیمت هزینه کردن از اصل انقلاب اسلامی نیز تمام می شود. به ندرت می توان از خرداد 92 به بعد سخنرانی یا مصاحبه ای از هاشمی پیدا کرد که در آن تخریب یا سیاه نمایی دولت قبل وجود نداشته باشد.

البته هاشمی یکی از موضع های تامل برانگیز دیگر خود را در بهمن سال 91 نیز منتشر می کند و آن طعنه به تصمیم گیران اصلی در دفاع مقدس است که به طور کامل تابع امام راحل رحمه الله علیه بودند. وی در یک موضع گیری عجیب اعلام می کند: «اگر قرار بود حضرت امام تسلیم افراطیون و متعصبان شوند، هنوز هم ما با عراق در جنگ بودیم اما عقلانیت و تدبیر ایشان ایجاب کرد ادامه پیروزی‌ ها در صلح و پذیرش قطعنامه دنبال شود.»

البته شاید بتوان ریشه این اظهار نظر پیرامون دفاع مقدس را در افزایش انتقادها به سیاست هاشمی در جنگ و افشای برخی از رویکردهای وی که در تضاد با نگاه امام (ره) بود، جستجو کرد. محسن رضایی می گوید هاشمی در جریان اعلام کمبودهای جنگ از نامه من استفاده سیاسی کرد و آن را در اختیار امام قرار داد. همین رفتار از طرف هاشمی با قاسم سلیمانی نیز صورت گرفته است. صادق آهنگران می گوید: «وقتی قاسم سلیمانی از پیش آقای هاشمی برگشت؛ به شدت در هم و نطقش کور شده بود؛ ناراحتی در چهره اش موج می زد. از او پرسیدم: «چی شده آقا قاسم؛ ناراحتی؟» از شدت غضب؛ چهره اش برافروخته شده بود. پس از چند لحظه گفت: «از من خواستن گزارشی از مشکلات جنگ بدم؛ وقتی گزارشم رو دادم؛ آقای هاشمی گفت: شما بیا همین صحبت ها رو به امام بگو؛ ایشون از شما که داخل متن جنگ هستین؛ بهتر قبول می کنن که صلح رو بپذیریم.» این مساله باعث شده بود که قاسم سلیمانی متوجه منظور آقای هاشمی بشود و بابت آن؛ خون خودش را می خورد. ناگفته نماند این قضیه مربوط به مقطعی از جنگ است که هنوز هیچ صحبتی از قبول قطعنامه و آتش بس در میان نبود.»

مواضع جدیدتر هاشمی در آبان ماه سال 94 ابعاد رادیکال تر بیشتری به خود می گیرد. وی در یک موضع هسته ای در مورد دوره ریاست جمهوری خود اعلام کرده است: «در سفر پاکستان می‌ خواستم با عبدالقدیرخان دیدار کنم؛ اما به من نشان ندادند. او معتقد بود کشورهای اسلامی باید بمب اتم داشته باشند. در سال 61 ذهنیت ما این بود که باید خود را به عوامل بازدارنده مسلح کنیم. درست است که ما اجازه رفتن به طرف سلاح هسته ‌ای را نداریم، ولی اگر شرایطی پیش بیاید و ضرورتی پیدا کند و یا دشمنی پیدا کنیم که بخواهد از این سلاح استفاده کند، قدرت ما محفوظ است.»

بیان این موضع در حالی که جامعه جهانی بر روی فتوای صریح مقام معظم رهبری مبنی بر حرمت تولید و نگهداری از سلاح هسته ای حساب ویژه ای باز کرده، مفهومی جز تخریب سیاست صدای واحد در جمهوری اسلامی ایران ندارد.

هاآرتص در واکنش به این موضع گیری عجیب می نویسد: «رئیس جمهور پیشین ایران اعتراف کرد که ایران همواره، به طور پنهانکارانه ‌ای به دنبال بمب اتمی بوده است. اکبر هاشمی هدف از برنامه هسته ‌ای ایران را بازدارندگی در سایه جنگ طولانی مدت با عراق اعلام کرده است.» رادیو سراسری رژیم صهیونیستی نیز اضافه می کند: «رفسنجانی در مصاحبه ‌ای گفت که برنامه هسته‌ ای ایران با قصد کسب قابلیت ساخت سلاح هسته ‌ای شروع به کار کرده است و گفته که اوایل که شروع کردیم، در جنگ بودیم و دنبال این بودیم که چنین امکانی برای روزی که دشمن ما بخواهد از سلاح هسته‌ ای استفاده کند، داشته باشیم.»

روزنامه تایمز اسرائیل هم به بررسی این موضع گیری می پردازد و می نویسد: «یکی از سران پیشین ایران اعتراف کرده ایران به دنبال سلاح هسته ‌ای بوده. بر اساس گزارشات رسیده، آنها، این برنامه را در حین جنگ با عراق برای ایجاد بازدارندگی شروع کردند.»

در نهایت آخرین موضع تامل برانگیز هاشمی تا این لحظه را می توان در این عبارت جستجو نمود: «البته اگر این انقلاب را با اندیشه و دیدگاه امام خمینی (ره) پیش می بردیم، قطعا در حال حاضر وضعیت بهتری داشتیم، اما من مایوس نیستم که با توجه به آگاهی که مردم پیدا کردند و توانایی هایی که به طور روز افزون در کشور افزایش پیدا می کند، ما موج جدیدی از پیشرفت را که تا الان نگذاشتند به آن دست بیابیم در آینده به نام اسلام و قرآن ایجاد کنیم.»

بدون تردید همراهی هاشمی با گفتمان انقلاب اسلامی تاثیر زایدالوصفی در افزایش اقتدار سیاسی نظام خواهد داشت؛ اما انقلاب اسلامی هرگز منتظر اشخاص باقی نمی ماند.