شاهکارهای شاهانهای در خصوص محمدرضا پهلوی وجود دارد که عموماً یا از زبان خود وی یا از زبان نزدیکان او نقل شده و در منابع رسمی کمتر به آنها پرداخته شده است.
خودگوییهای شاه، سفرهای شاهانه، سخاوتمندیها، کمکهای بلاعوض، اقتدار شاهانه، تحقیرهای شاهانه، نقش مردم در حکومت، ضربات عاطفه شدید، دور ماندن از محیط خانوادگی، خود را مأمور الهی خواندن، عدم وجود تعادل روحی ، بیماری روانی وی، سلب حق انتقاد از همگان، خود را عقل کل نامیدن، رفتارهای هیجانی و سطحی، خودبرتربینی، دارا بودن شخصیت دوگانه، از دست دادن دوستان نزدیک در جریان قیامهای مردمی، برخی از خصوصیات محمدرضا پهلوی است که در این نوشتار سعی شده با استفاده از منابع موجود به آن پرداخته شود:
* بنویسید وام بخوانید هدیه!
محمدرضا بر هیچ کسی سخت نمیگرفت مگر تودهایها، ارتشبد فردوست رئیس بازرسی شاهنشاهی بود گاهی اوقات با گروه بازرسی خود ماهها و گاهی بیش از یک سال زحمت میکشید و از یک اداره دولتی و یا ارتشی بازرسی میکرد و اسناد مربوط به دزدی و اختلاف وزرا و مسئولان تراز اول را بیرون میآورد و به شاه میداد اما محمدرضا دستور میداد این گزارشها بایگانی شود. وقتی ما به مصر یک میلیارد دلار و به اسرائیل یک میلیارد دلار به سازمان آب لندن نیممیلیارد دلار و به سایر ممالک میلیاردها دلار وام (بخوانید هدیه) میدهیم چه اشکالی دارد یک عدهای از مدیران مملکت ما هم به نوایی برسند و چاق بشوند؟ محمدرضا چشمان خود را در برابر کسانی که به بودجه عمومی مملکت ناخنک میزدند میبست.
* تحقیر، اسلحهای آشکار
محمدرضا حتی یاران و همراهان خود را نیز تحقیر میکرد و حقیر میخواست. ارتشبد حسن طوفانیان وزیر جنگ محمدرضا مینویسد: «شاه ما را داخل آدم نمیدانست ولی هر خارجی هر حرفی میزد او قبول میکرد.»
* عمق نگاه مالی و استعماری انگلیس به ایران از زبان روزنامه دیلی اکسپرس
گرفتاری رژیم ایران گرفتاری غرب است زیرا ایران دومین کشور بزرگ صادرکننده نفت در جهان است. اگر رژیم ایران سرنگون شود رژیم ضد غربی روی کار میآید و این مصیبت بزرگی برای غرب و به منزله پیروزی بر غرب است، بنابراین اخلاقاً باید از شاه حمایت کنیم.
* انتقاد ممنوع
روش زمامداری شاه به گونهای بود که اکثر تصمیمات را شخصا میگرفت به همین خاطر چنان جوی به وجود آورده بود که هیچ کس حتی نزدیکترین مشاورانش هم جرأت انتقاد از او را به خود نمیدادند. وزرای کابینه نیز برای آنکه از خشم شاه در امان بمانند در موارد متعدد ترجیح میدادند مسئلهای را هر قدر هم که ناچیز و پیش پا افتاده باشد قبلا به اطلاع او برسانند.
* ضربه عاطفی شدید
محمدرضا 7 ساله بود که رسما به ولیعهدی برگزیده شد پدرش دستور داد تا بلافاصله محمدرضا از خواهران و مادرش جدا کنند و در کاخی جداگانه به تعلیم و تربیت او بپردازند. رضا شاه با این استدلال که ولیعهد باید در فضای مردانه تربیت شود فضای خانه مادری را جای مناسبی برای تربیت او نمیدید ضربه عاطفی شدید ناشی از دور ماندن از محیط خانوادگی در سن پایین شروع شد. رضا شاه محمدرضای 12 ساله را به سوئیس فرستاد این بار محرومیتی دیگر بر او تحمیل کرد. این عقده محرومیت یک حساسیت فوقالعاده نسبت به کمبود محبت یا تجلیات عاطفی در او به وجود آورده بود.
* عقل کل
خدا لعنت کند اطرافیان محمدرضا و به خصوص امیرعباس هویدا را که همیشه شاه را باد میکردند و او را عقل کل مینامیدند این تعریفها که محمدرضا را از نظر قوای دماغی، عقل و هوش و استعداد بالاترین افراد معرفی میکرد کمکم کار خود را کرد و او باورش شد که از هر حیث سرآمد دیگر ابنای بشر است.
* شاه همه کاره
محمدرضا مایل بود هر کاری در مملکت انجام میشود به حساب او گذاشته شود او دست داشت همه نوکر و کارگزار شاهنشاه باشند هویدا نخستوزیر 13 ساله محمدرضا این مطلب را خوب درک کرده بود برای مثال اگر طرح و نقشهای داشت و حتی آن را به اجرا گذاشته بود وقتی محمدرضا چیزی از او میپرسید اظهار میداشت در جهت اجرای منویات ملوکانه و در امتثال فرمان اعلیحضرت این کار را کردهایم. دخترم تعریف میکرد در جلسهای که شاه حضور داشت یکی از وزرای دولت خطاب به شاه میگوید به نظر من بهتر است فلان کار را بکنیم. محمدرضا فوری آن وزیر را از جلسه بیرون میکند.
* خودبرتربینی
محمدرضا نمیتوانست بپذیرد که کس دیگری هوش بیشتر،آراستگی بیشتر، قدرت بدنی بیشتر، جذبه بیشتر یا ثروتی بیشتر از او داشته باشد میخواست خود از هر بابت برتر از همه باشد و در نتیجه در اطراف خود فقط آدمهای تنگمایه و فاسد را گردآورده بود.
* زانو زدن سنت ملی است
زاهدی بعد از انتصاب به وزارت امور خارجه همه معاونین و سفرا را مجبور کرد تا هنگام شرفیابی در مقابل شاه زانو بزنند. این موضوع موجب اعتراض یک خبرنگار فرانسوی به علم شد. علم اعتراض خبرنگار را به اطلاع شاه رساند. شاه در پاسخ گفت؛ حق بود به او میگفتی که اردشیر رعایت سنتهای ملی مملکت را میکند.
*تا وقتی آمریکاییها از من حمایت میکنند هرچه بخواهبم میتوانیم بکنیم
محمدرضا شاه آمریکا را مقتدرترین حامی خود میدانست از همین رو در روزهای ابتدایی انقلاب اسلامی ایران به یکی از دستیارانش گفته بود تا وقتی آمریکاییها از من حمایت میکنند هرچه بخواهیم میتوانیم بکنیم و بگوییم نمیتوانند مرا از جایم تکان بدهند. (شکست شاهانه ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی ص 337)
* من و سلطنتم
در بخش اعظم این قرن دست بریتانیا بر ایران سنگینی میکرد این وضع پس از ورود آمریکاییها هم تغییر نکرد. پشتیبانی غرب از سلطنت من همیشه به نسبت به نیاز آنها به کنترل کامل اعمال من تنظیم میشده است.
* تمام این مملکت به من تعلق دارد
تصمیم دربار این بود که جزیره کیش از نظر شیکی و تجمل بینظیر باشد و مونت کارلوی خاورمیانه شود و بهشتی در خلیج فارس باشد. به همین جهت با بودجه گزافی به جنگلکاری پرداختند و آب دریا با هزینه سرسامآوری شیرین و توسط تأسیسات قطرهای آبیاری میشد.
پس از اتمام ساخت و ساز کیش اسدالله علم سند آن را به نام شاه کرد و آن را به شاه تقدیم کرد شاه عصبانی شد و آن را به صورت علم پرتاب کرد و گفت: چرا میخواهی مرا صاحب یک تکه زمین ناقابل کنی؟ بی آنکه بخواهم ادعای مالکیت خصوصی قطعه زمینی را بکنم تمام این مملکت به من تعلق دارد.
* کیش شخصیت
فرح پهلوی در مصاحبهای به مناسبت سالگرد سقوط رژیم پهلوی خطاب به مجری رادیو 24 ساعته لسآنجلس درباره مذهب شاه چنین گفتهاست: «شاه اعتقادات مذهبی نداشتند و به خصوص در این سالهای آخر که مرتبا مورد مدح قرار میگرفت به شدت بیدین شده بود.»
* کدام دوست؟
درباره دوستان شاه از او سؤال شد او گفت: «دوست؟ کدام دوست؟ دوستان از ماهها قبل مرا ترک کردند و با پولهای که دزدیده بودند به آمریکا و اروپا رفتند.» خبرنگار میپرسد: آیا این همه تنفر ملت را انتظار داشتید؟ فرح جواب میدهد: «اصلا و ابدا. سخت به حیرت فرو رفتهام.» خبرنگار از شاه میپرسد چه احساسی دارد و او جواب میدهد:« یک اندوه خیلی خیلی بزرگ. من واقعا خستهام.»
* محمدرضا بیمار روانی بود
محمدرضا تعادل روحی نداشت او از عقل سلیم برخوردار نبود مجموعه عملکرد وی برای ناظران و اهل تحقیق تردیدی نمیگذارد که او عمیقا پرمشکل بود. تیمسار فردوست مینویسد: علیرضا همیشه خود را مریض تصور میکرد و همین حالت در محمدرضا هم بود او نیز هر لحظه تصور میکرد که میکروبی به او حمله کرده و به بدون پزشک یک لحظه نمیتوانست زندگی راحتی داشته باشد پس محمدرضا و علیرضا هر دو دارای یک مرض بودند که میتوان آن را میکروبوفیا یعنی ترس از میکروب به طور دائم و در تمام مدت شبانهروز و برای تمام عمر نامید. بیماری محمدرضا و علیرضا روانی بود درباره خانواده رضاخان گفتنی است که در تمام آنها از خود او گرفته تا اطفالش نوعی مرض روانی وجود داشت که ریشه آنها در زنهای رضاخان نبود بلکه در خود او بود.