کاش ساکت باشید
یکی از تفریحات روزمره‌ دوران دبیرستان، تماشای روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و تیترهای‌شان روی دکه هنگام بازگشت از مدرسه بود؛ توقفی مقابل کیوسک و نگاهی خیره به تیترها که فکر و ذهن‌مان را در همه مسیر رسیدن به خانه مشغول می‌کرد. از آن جمله بود ماجرای دادگاه شهلا جاهد که به خاطر قتل لاله سحرخیزان، دادگاهش به یکی از طولانی‌ترین دادگاه‌ها تبدیل شده بود و مانند یک سریال دنباله‌دار معمایی هر روز ابعاد تازه‌ای از آن کشف می‌شد. در دورانی که از شبکه‌های اجتماعی خبری نبود، با هر دادگاه تصاویر تازه‌ای از شهلا جاهد و فضای دادگاه روی جلد مجله‌های زرد و غیرزرد می‌آمد و تیترهای معنادار و تعلیقی ماجرا را به بعد حواله می‌کرد. تا اینکه دادگاه حکم به قصاص شهلا جاهد داد. 10 آذر 89 جاهد اعدام شد. همان روز «ترانه علیدوستی» در روزنامه شرق یادداشتی نوشت علیه اعدام، علیه قصاص و علیه حکم. یادداشتی احساساتی که همیشه می‌شود برای مقابله با هر حکمی نوشت. حتی صحیح‌ترین‌ها و درست‌ترین احکام را می‌شود با جملات و گزاره‌های احساسی زیر سوال برد. و او این کار را کرده بود علیه فرشته عدالت! من بخشی از این یادداشت را جسارتا اینجا می‌آورم که از همه توان برای گره زدن عواطف به ماجرای حکم استفاده کرده است: «بعضی آدم‌ها خودخواه و ترسو و ناجوانمردند و بعضی نه. اما انگار فقط یکی هست که می‌تواند شب قبل سوار هواپیما شود، ساعت کوک کند تا قبل از طلوع آفتاب بیدار شود، شلوار و پیراهن بپوشد، سوار ماشین شود… و به تماشای حلق‌آویز شدن زنی برود که وقتی به او دل بست بچه بود اما سال‌ها، به گفته خودش، صبح‌های زمستان زودتر از او بیدار می‌شد تا قبل از او مدتی روی کاسه توالت بنشیند، مبادا که محبوبش، آرزویش، قهرمانش، حس کند آن سرمای بدمصب دم صبح را. نمی‌دانم. فرشته عدالت چشمانش بسته است و گاهی با چشمان باز می‌خواهمش». 
انگار نه انگار مادری به قتل رسیده است. من آدم سنگدلی نیستم. همان روز هم که رسانه‌ها تیتر اعدام را کار کردند، حالم بد شد. مثل روزی که خبر قتل میترا استاد را شنیدم و حالم بد شد. مثل حالا که نام رومینا در رسانه‌ها پیچیده است و باز هم ناراحت شدم. و این ناراحتی در جان آدم می‌نشیند. فراتر از ناراحتی‌های دیگر. ناراحتی وقتی بیشتر می‌شود که جنون قتل به غیرت گره می‌خورد. غیرت اصلا برای چیست؟ آدم غیرتی محافظ است. قاتل نیست. غیرت سپری است برای دفاع از خانواده، نه آلت قتاله‌ای که با آن جان دختر خانواده را بگیرند. اسم این تعصبات جاهلی را مگر می‌شود غیرت گذاشت؟!
من از دعاوی حقوقی سر در نمی‌آورم. در هیچ‌کدام از این ماجراها هم که تعریف کردم، نه دفاع حقوقی دارم نه مخالفت حقوقی. من و امثال من فقط احساسی داریم که گاهی سر این بزنگاه‌ها خرجش کنیم. آه بکشیم. افسوس بخوریم. بله! من از این دعاوی حقوقی و احکام سر در نمی‌آورم. قرار هم نیست سر در بیاورم. من اما تناقض را خوب می‌فهمم. سال گذشته همین ایام عده‌ای داشتند دست و پا می‌زدند که قتل زنی در یکی از آپارتمان‌های شهرک غرب را به گردن همه چیز از سیاست و اجتماع بیندازند الا قاتل! چرا؟ چون قاتل رفیق سیاسی‌شان بود. تا آنجا که اتهام جاسوسی به مقتول می‌زدند برای نجات استاد. امروز اما موضع دیگری متاثر از همان نگاه بی‌منطق، شبکه‌های اجتماعی را پرکرده است؛ «احساساتی» شبیه یادداشت ترانه علیدوستی در شرق در روز اجرای حکم شهلا جاهد! و «سیاستی» شبیه مواضعی که بعد از قتل میترا استاد اتخاذ کردند! کاش یکبار برای همیشه این وروره جادوها همه چیز را با هم قاطی نکنند.

محمدرضا کردلو