به گزارش افکارنیوزبه نقل از فارس، شهید «سیدمجتبی هاشمی» از جمله فرماندهانی بود که نیروهایش با تمام وجود دوستش داشتند، و بر دل همه حکومت می‌کرد. این هم به خاطر صفا، پاکدلی و صداقت و یکرنگی و معنویتی بود که داشت. انسان بسیار شجاع و دلیری بود و ابداً در قید اینکه چون فرمانده هستم باید چنین و چنان باشم، نبود. مثل همه بود و با همه به زبان خودشان صحبت می‌کرد. بسیار خاکی و ایضاً بسیار شلوغ بود و روحیه بانشاطی داشت.



بارها عراقی‌ها از طریق رادیو، برای او خط و نشان می‌کشیدند که گفتن یکی از این موارد خالی از لطف نیست. یک روز پای رادیو عراق بودم که ناگهان اعلام کردند «نیروهای شجاع ما امروز موفق شدند مجتبی هاشمی را در منطقه ذوالفقاریه دستگیر کرده و به اسارت درآورند».


رنگ از رخسارم پرید و دیگر حال خودم را نمی‌دانستم. از دست دادن فرمانده‌ای مثل آقا سید، برای تک تک ما بسیار ناگوار و دردآور بود. حاصر بودیم خودمان اسیر یا شهید شویم اما آسیبی به او نرسد. در همان حال گیجی و منگی ناشی از حس از دست دادن آقا سید بودم که شب هنگام او را دیدم. همراه بقیه رزمندگان به هتل کاروانسرا آمده بود. جالب اینکه دو عراقی را هم با خود آورده بود.


با دیدن او و اینکه سالم برگشته است، خوشحال شدیم و تا ساعت ۲ نیمه شب در اتاق ایشان نشسته بودیم و صحبت میکردیم. وقتی گفتم رادیو عراق اعلام کرد که شما را دستگیر کردند، گفت راست گفته بنده خدا دروغ نگفته، منو دعوت کردند برم اردوگاهشون، این دوتا عراقی رو هم بهم جایزه دادن!