در میان کارگردانان نسل سوم سینما، کیومرث پوراحمد، یکی از پرفراز و نشیب ترین آنان محسوب می شود.چند گونه سینمایی را تجربه کرده و جالب آن که فیلم های شاخصش، عموما در گونه های غیرتخصصی اش بوده اند.برخلاف ظاهر زمختش، به شدت احساسی است و این «احساس»، یکی از مولفه های جدایی ناپذیر سبک سینمایی و فیلمنامه های کارشده اش است.

در ابتدای دهه60 به مانند جریان غالب آن سال های سینمای ایران که یا به انقلاب می پرداختند یا به جنگ، «باران» را با مضمون مبارزات سیاسی پیش از انقلاب جلوی دوربین برد.در آن سال ها عموما فیلمسازان کم تعداد شاخص سینمای ایران فیلم نمی ساختند و تعدادی از جوان های سینما که نسل سوم کارگردانان را تشکیل می دادند در حال آزمون و خطا در نخستین ساخته های خود بودند.در آن سال های بلبشوی سیاسی و اجتماعی که سینما، رنگ و لعاب سال های گذشته خود را از دست داده بود و رسانه های جمعی، چندان به سینما و سینماگر نمی پرداختند، «باران» یک اثر گمنام بود هم چنان که تا امروز هم نمی توان از این فیلم به عنوان یک ورود حرفه ای برای کارگردانی که با آن فیلم، سبک و علاقه اش را نشان می داد، نام برد.

پوراحمد جوان همچنان به دنبال پیدا کردن مسیر اصلی اش بود: «تاتوره» بر اساس همین نیاز شکل گرفت.یک درام نه چندان خوش ساخت که از فیلمنامه خوبی برخوردار نبود.این تلاش کارگردان نیز منجر به شکست شد به گونه ای که جدیدا پوراحمد در یکی از گفت و گوهایش بر بد بودن این فیلم صحه گذاشته و آن را یکی از بدترین فیلم های کارنامه اش نام برد.اما هر چه بود، سلوک برای یافتن سینمای حقیقی بر مبنای حرفه ای گری شخصی بود که تا اینجا به دست نیامده بود.

«بی بی چلچله» با آن که به لحاظ ساختاری، اثر شاخص کارگردان محسوب نمی شود اما یک مزیت بسیار بزرگ داشت و آن اینکه کارگردان با این فیلم توانست روی ریل آنچه در سینما به دنبالش می گشت، بیفتد.«احساس»، وجه بارز این فیلم بود و «غافلگیری» به عنوان یکی از اصول حرفه ای نگارش فیلمنامه، که در آن زمان اصلا در سینمای ایران جدی گرفته نمی شد، در این اثر به خوبی رعایت شد.با این فیلم، نام "کیومرث پوراحمد" به عنوان یک کارگردان، شناخته شد و از این به بعد می شد روی او حساب ویژه ای باز کرد.کارگردانی که در سال های سینمایی با قالب جنگ، به دنیای کمتر پرداخته شده کودکان ورود پیدا کرد؛ ساخت 3 اثر در طول 2 سال نیز نشان می داد که می بایست منتظر کارهای بهتری از چنین فیلمساز فعالی بود.

«آلبوم تمبر» ادامه همان مسیر مورد علاقه و تازه یافته کارگردان بود. حالا دیگر «سادگی» در کنار «احساس»، دو رکن سینمای پوراحمد را شکل داده بود.

«گاویار» بر اساس همان پارامترهای دو فیلم قبلی کارگردان شکل گرفت و تقریبا با روی خوش بدرقه شد.پوراحمد که سبک مستقل و جدیدی را به سینمای ایران اضافه کرده بود، زیرک تر از آن بود که به تکرار بیفتد.سن کاراکترها و مقتضیات روزگار آنها را بالا برد و از نوجوانی به جوانی رسید و «لنگرگاه» را جلوی دوربین برد.تجربه جدید پوراحمد، اگرچه به لحاظ ساختاری به مانند آثار قبلی او بود اما چندان مورد استقبال قرار نگرفت و در کارنامه کاری او نیز اثر رو به جلو و شاخصی محسوب نمی شود.

«شکار خاموش» بازگشت پوراحمد به دنیای کودک و نوجوان است.در این فیلم، ته مایه طنازی کارگردان هم خودش را نشان می دهد و مقابله خیر و شر به طرز سرگرم کننده ای، توانست در سال هایی که سینما کمی برای خانواده ها جدی تر شده بود، خودنمایی کند.حالا دیگر پوراحمد، صاحب یک امضای مستقل در سینمای ایران شده بود.

در سال های پس از جنگ که تقسیم بندی کارگردانان نسل سوم سینمای ایران بر مبنای علاقمندی هایشان شکل گرفته بود، پوراحمد، یکی از شاخص ترین کارگردانان سینمای کودک و نوجوان شناخته می شد.تا آن زمان هیچ کارگردانی به اندازه پوراحمد نتوانسته بود در این گونه فیلم بسازد و فیلم هایش هم عموما با استقبال خوبی مواجه شوند.

 

پوراحمد با تکامل تدریجی سه ضلع فیلمسازی اش یعنی سادگی، احساس و طنازی، پرمخاطب ترین کار کارنامه خود را در تلویزیون ساخت. «قصه های مجید» واگویه های علاقمندی کارگردان در داستان های "هوشنگ مرادی کرمانی" بود؛ چفت و بست ها خوب روی هم سوار شدند تا این اثر تلویزیونی با یک استقبال استثنایی همراه شود.

شدت استقبال به اندازه ای بود که پوراحمد بخش هایی از این سریال را با ایده هایی نو و اضافه کردن مواردی، با نام های «شرم»، «صبح روز بعد»، «سفرنامه شیراز» و «نان و شعر» روانه پرده سینما کرد اما نتوانست آن استقبال باشکوه را مجددا تکرار کند.

«به خاطر هانیه»یک گام رو به جلو در تصویرسازی های آرمانی کارگردان است.هم نوجوان، هم جوان، هم پدر و هم آئین های سنتی و مذهبی در هم آمیخته می شوند تا پوراحمد یک اثر با دایره شمول مخاطبان بیشتری را بسازد.فیلمی که تا به امروز نیز یکی از قوی ترین و نزدیک ترین ساخته های ایمانی کارگردانش محسوب می شود.پوراحمد پس از این فیلم دیگر هیچ وقت نتوانست یا نخواست فیلمی با این گستردگی شمول مخاطب و انگیزه های مذهبی بسازد.

در سال 74، مهمترین فیلم کارگردان در دنیای کودک و نوجوان ساخته می شود.اثر اقتباسی «خواهران غریب» تمام ویژگی های مطلوب سینمای پوراحمد را با خود به همراه داشت؛ از فضای موزیکال، بهره ای دراماتیک گرفته بود و با فیلمنامه ای ساختارمند، سوپراستاران آن سال ها را مجاب به بازی در این فیلم کرد.نتیجه تمام تلاش ها و فراز و فرودهای پوراحمد در گونه کودک و نوجوان با این فیلم به شکل خارق العاده ای گرفت.به تنها سیمرغ عمرش بوسه زد و توانست با این فیلم، عنوان پرفروش ترین فیلم سال را از آن «خواهران غریب»کند.

«خواهران غریب» که مورد وفاق هر دو قشر روشنفکر و سنتی (که در آن سال ها مرزهایشان کم کم از یکدیگر جدا می شد) قرار گرفت؛ فیلم نتیجه بسیار خوبی بود بر 12 سال تلاش مستمر در گونه ای که کسی چندان آن را جدی نمی گرفت.شاید موفقیت های بسیار فیلم، پوراحمد را به این قناعت رساند که رسالت خود را در این گونه به پایان رسانده چرا که تا امروز دیگر هیچگاه به این گونه نپرداخت و ترجیح داد به مانند سال های اولیه ورودش به سینما، در گونه های دیگری به آزمون و خطا بپردازد.

با حجم وسیعی از موفقیت ها، به تلویزیون بازگشت و درام معمایی «سرنخ» را در دو سال به روی آنتن فرستاد.تجربه جدید پوراحمد، باز هم با توفیق همراه بود.تجمیع جنبه های صحیح گره افکنی و خلق تعلیق و پس از آن، رمزگشایی هایی که قابل حدس نبودند و ذکاوت بالای یک کاراگاه را می رساند، مبدل به یکی از بهترین های تاریخ سریال سازی تلویزیون در این گونه بود.نکته برجسته کار، فارغ از پارامترهایی که ذکر شد، عدم دلبستگی و اقتباس از کاراگاهان پرتعداد غربی بود که تلویزیون در آن سال ها، سریال های تمامی آنها را نشان داده بود.همین، سبب شد تا «سرنخ» مسخ نشود. همان مخاطبان بزرگسال بسیاری که به "قصه های مجید" اقبال نشان داده بودند، برای "سرنخ" هم کف زدند و آن را ستودند.موفقیت های پی در پی آقای کارگردان در سینما و تلویزیون مرزی نداشت.

پوراحمد پس از یک دوره فیلمسازی فشرده، 4 سال استراحت کرد و این بار باز هم با یک اثر شاخص به پرده جادویی بازگشت.پوراحمد همچنان روی دور موفقیت بود."شب یلدا" که باز هم تجربه دیگری در سینمای پوراحمد است، برخلاف تمام کارهایش، فضا و لوکیشنی محدودی دارد؛ به قدری غلظت داده های اجتماعی را با فضای شخصی درست ترکیب می کند که تلورانس احساسی و دلتنگی ها و حساسیت های آن دنیای خصوصی به بهترین نحو ممکن نشان داده می شود.فیلم به مانند تمام کارهای پوراحمد، یک امضای شخصی پایش است که نشان می دهد استوار و البته وفادار بر همان سبک کارگردان است تا جایی که خیلی ها این فیلم را شخصی ترین فیلم کارگردان می پندارند و البته چه مخاطبان پروپاقرص او و چه منتقدان، این فیلم را در زمره یکی از سه اثر جاودانه تمام عمر فیلمساز برمی شمرند.

طبیعتا پوراحمد با این فیلم خاص نتوانست آن مخاطب انبوه را به سینما بکشاند؛ فضای سینما هم آن فضای مملو از جمعیت دهه 60 و 70 نبود.حالا در دهه 80، هم نسل مخاطب و فیلمساز، تغیییرات ماهوی را به خود می دید و هم، گونه های سینمایی تعدد کمی یافته بودند و دیگر همان مخاطب کم تعداد سینمارو، در قبال فیلم های روی پرده، حق انتخاب داشت.

پس از دو سال استراحت، پوراحمد، تجربه جدید دیگری را آزمود.تجربه ای که تا آن سال، نخواست آن را رو کند.«گل یخ» با ساختار و نگاهی تماما گیشه ای و با بازیگران تجاری آن سال های سینمای ایران و با اقتباسی وفادار به "سلطان قلب ها" ساخته شد و برخلاف 22 سال فیلمسازی پوراحمد، این بار هیچ امضایی از او در فیلم نبود.فیلم همانطور که برای گیشه ساخته شده بود، توانست به فروش بالایی برسد.تا آن سال خیلی ها پوراحمد را به واسطه ساخت آثاری با درونمایه های انسانی، بدون اینکه اثری برای دفاع مقدس یا انقلاب بسازد، جزو کارگردانان ارزشی این سینما می دانستند اما با نمایش این فیلم، این تفکر نیز تا حدود زیادی رنگ باخت.

گویا «تجربه گری»، سنگ بنای سینمای پوراحمد بود چرا که پس از آن همه کسب موفقیت و اعتبار، در آستانه 60 سالگی، باز هم اثری تجربی، این بار در گونه کمدی را جلوی دوربین برد."نوک برج" یک کمیک عاشقانه بود که احساس می شود به دلیل تعدد ساخت آثار کمدی در دهه 80 و استقبال بیش از اندازه مردم از این گونه آثار ساخته شد.فیلم هر چند لغزش های عجیب «گل یخ» را نداشت اما پتانسیل این تعریف را هم نداشت که بگوئیم متعلق به سینمای پوراحمد است.اگرچه فیلم به لحاظ مضمونی، یک پله بالاتر از فیلم قبلی قرار داشت اما نتوانست فروش خوب آن فیلم را تکرار کند تا پوراحمد به یاد دو فیلم تجربی سال های نخست ورود خود به سینما بیفتد؛ جایی که وی برای پیدا کردن مسیر منحصر به فرد خود، طبیعتا می بایست دست به آزمون و خطا می زد اما این بار آیا تنها علاقمندی فیلمساز، این دو شکست متوالی را رقم زده بود؟

 

با نگاهی به ادامه کارنامه فیلمساز متوجه می شویم که پاسخ سوال بالا، مثبت است.او بعد از "نوک برج" تا امروز آثاری را ساخت که تماما حکایت از چنگ انداختن تجربه در وجود مستعد او دارد.

«اتوبوس شب» یک بازگشت قدرتمندانه، پس از دو تجربه ضعیف بود.یک اثر به شدت داستانگو با دوربین روی دست و همان سادگی که سالها بود مزه اش زیر دهان مخاطبان پرتعداد پوراحمد فراموش شده بود.همان داستان تک محور ساده، همان احساس زلال انسانی و همان طنازی ها و شوخ طبعی های خفیف اما کارآمد، باز دست به دست هم دادند تا سه ضلع موفقیت یک اثر در سینمای پوراحمد تکمیل شده و یکی از بهترین های تمام عمر فیلمساز شکل بگیرد.نه تنها قدرت اجرایی کارگردان، بلکه تمام عوامل علی الخصوص بازی قدرتمند آقای سوپراستار دیده شد.انگاره های انسانی داستان بر بستری از جنگ، جایی که پوراحمد تا آن زمان تجربه نکرده بود تازگی های بسیاری داشت؛ شبیه هیچ یک از روایت های متعدد ساخته شده در آن حوزه نبود و به همین دلیل، حسابی خوش درخشید.پوراحمد نمی توانست از اصل خود جدا شود.

آقای کارگردان باز هم به تلویزیون بازگشت تا پس از دو تجربه بسیار موفق، هت تریک خود را شکل دهد اما "پرانتز باز" با همه ابتکارات و فضای انتزاعی که داشت، نتوانست دیده شود.هر چند اثر ضعیفی هم نبود اما یک اثر اجتماعی متوسط از یک شاهکارساز بود که طبیعتا نمی توانست مورد قبول قرار گیرد.

7سال پس از سونامی «اتوبوس شب»، پوراحمد، ضعیف ترین فیلم کارنامه خود را در سومین دهه فیلمسازی اش جلوی دوربین می برد. باز هم یک اثر متفاوت در کارنامه کارگردان رقم خورده بود.فیلم، ایده به شدت مستعدی داشت اما شکل کامل فیلم، چیزی در اندازه های فاجعه بود. تکه تکه بودن روایت و بی منطقی های مفرط در اثری که تکیه اش به شدت متاثر از رئالیسم اجتماعی و البته انسانی بود، دهان هر دوستدار پوراحمد را از تعجب باز گذاشت و این سوال که چه عواملی دخیل بودند که یک فیلمساز نخبه چنین بلبشویی را به نام خود ثبت کند ؟!

در طول 3 دهه حیات هنری پوراحمد، سابقه نداشت که وی برای 8 سال، در کانون توجهات نباشد.او از سال 85 که «اتوبوس شب» را ساخت و در سال 86 اکران کرد تا پایان 94، سریال «پرانتزباز» را ساخت و فیلم «50 قدم آخر» را جلوی دوربین برد که هیچ یک از این آثار نه تنها نتوانستند مخاطب حداقلی را با خود همراه کنند بلکه پوراحمد را برای نخستین بار در طول 3 دهه درخشش به کارگردانی فراموش شده تبدیل کردند.

پوراحمد در آخرین ساخته خود نیز، باز هم وسوسه تجربه ای جدید شد. «کفشهایم کو؟» آن سه رکن بی بدیل سینمای پوراحمد را توامان ندارد.خالی از طنازی است (که طبیعتا با توجه به ابعاد فاجعه آمیز آلزایمر، چنین عنصری نمی طلبد)و سادگی های همیشگی سینمایس را با کاراکترها و داستانک های بی کارکرد از دست می دهد اما احساس در آن دچار غلیان است و تلخی آن در هیچ یک از آثار کارگردان تا این اندازه حس نشده بود.یک فیلم متوسط رو به بالا که رگه های پوراحمد دوست داشتنی را می توان در برخی زوایای آن احساس کرد.او در طول بیش از سه دهه فیلمسازی آن قدر با احساس بازی کرد و آن را در ورژن های مختلف به تصویر کشید که بالاخره توانست آن را منفجر کند؛ انفجاری که با یک بازی درست و غلونشده، به خوبی روی روان مخاطب، تاثیر می گذارد و به دل می نشیند.

کیومرث پوراحمد را نمی توان پیش بینی کرد. ناگهان دیدید با این روحیه مبتنی بر تجربه، یک داستان وحشت ساخت و به سراغ زامبی ها و خون آشام ها رفت یا یک اثر آخرالزمانی و شاید پاکسازی ساخت. درام ورزشی یا حتی سیاسی و آثار فلسفی هم می تواند در وجود مبتنی بر تجربه او چنگ بیندازد. هیچکس حتی خودش نمی داند آینده او را چه آثاری تشکیل می دهند.او دیکته از روی دست خودش را هم بلد نیست و حتی نمی تواند شبیه خودش باشد.تجربه 33 ساله فیلمسازی اش نشان می دهد که به یک باره فیلمی می سازد که فاخرترین فیلم سال می شود؛ با روحیه پرنشاط و روحیه جوانی که از او سراغ داریم این اتفاق اصلا از او بعید نیست همچنان که بلافاصله پس از فیلم تلخ «به خاطر هانیه»، به یکباره با «خواهران غریب» همه چیز را در هم می ریزد و ناگهان پس از «نوک برج»، با «اتوبوس شب» تمام محاسبات را درباره خودش در هم می شکند، همچنان می توان امید بسیاری داشت که او یکی از بهترین ساخته هایش را رو کرده و برای چندمین بار سینمای ایران را غافلگیر کند.