در طول تاریخ تفکر اسلامی، وحی به عنوان دریافت پیام از خدا مطرح بوده است، یعنی پیامبر(ص) وسیله‌ای بوده،‌ جهت دریافت آموزه‌ها و دستورهای الهی برای ابلاغ به مردم. در این ارتباط، پیامبر(ص) پیام الهی را با همان مضمون و کلامی که از خداوند دریافت داشته، به دیگران ابلاغ می‌کرده است.

دیدگاه متفکران اسلامی درباره وحی با افرادی نظیر دکتر سروش که روایاتی مدرن از وحی ارائه کرده‌اند، تفاوت‌هایی دارد. در این سلسله مباحث براساس کتاب «انکار قرآن» عبدالله نصری، تلاش داریم برخی از دیدگاه متفکران اسلامی در این زمینه را منتشر کنیم:

ابن خلدون وحی را از اختصاصات پیامبران می‌داند. وی در تعریف وحی چنین می‌گوید: وحی عبارت از متفارت از عالم بشریت و ارتقاء به مدارک و مشاعر فرشتگی و فرا گرفتن سخن عالم روح است و از این رو در نتیجه جدایی ذات از خود و انسلاخ آن از افق بشریت و نزدیک شدن به آن افق دیگر، برای وحی شدتی روی می‌رهد.

او در تحلیل وحی و نبوت براساس انسان شناسی خود، به تقسیم بندی سه گانه انسان‌ها می‌پردازد: الف. گروهی از انسان‌ها از ادراک حقایق روحانی عاجزند، یعنی از نظر فطری قدرت درک آن را نداشته و فقط به امور حسی و خیالی مشغول هستند. آنها فقط می‌توانند به بعضی دانش‌های تصوری و تصدیقی دست یابند.

ب. گروهی دیگر از انسان‌ها قدرت درک حقایق روحانیتی را دارند.

پ. دسته سوم پیامبران‌اند که به فطرت بر تجرد و انسلاخ از همه امور جسمانی و روحانی بشری آفریده شده‌اند و به سوی فرشتگان افق برین ارتقاء می‌یابند تا در لحظه خاصی به فعل نیز در شمار فرشتگان در آیند و برای آنان شهود ملاء اعلی در افقی که بدان اختصاص دارند و شنیدن سخن نفسانی و خطاب در آن لحظه خاص حاصل شود.

پیامبران دارای سرشت و جبلی هستند که از بشریت تجرد و انسلاخ پیدا کرده‌اند. آنها به طور غریزی، چنان اعتدال و استقامتی دارند که شیفتگی و رغبت شدید به عادت دارند. پیامبران هرگاه که بخواهند با عالم غیب ارتباط می‌یابند.

ابن خلدون نبوت را امری مختص به پیامبران می‌داند یعنی خداوند برخی از افراد را برگزیده و وحی را بر آنان نازل می‌کند.

حالات روحی

گاه به سبب نزول وحی، فشار شدیدی بر پیامبر وارد می‌شد طوری که پس از انقطاع وحی، عرق از پیشانی وحی جاری می‌گشت. از نظر ابن خلدون، حالتی که به پیامبر هنگام وحی دست می‌داد، برخلاف آنچه تصور کرده‌اند حالت غش نیست بلکه حالتی برخاسته از استغراق در عالم غیب است.

پیامبر در پاسخ کسی که از او درباره چگونگی نزول وحی پرسش کرد، چنین پاسخ داد: گاه آوازی چون بانگ جرس به گوشم می‌رسد و این شدیدترین حالتی است که به من دست می‌دهد پس از قطع این حالت آنچه را که شنیده‌ام، حفظ دارم و گاه فرشت به صورت مردی تجسم می‌یابد و با من سخن می‌گوید و من آنچه را که او می‌گوید، حفظ می‌کنم.

به گفته ابن خلدون، به خاطر حالاتی که به پیامبر به هنگام وحی دست می‌داد، مشرکان پیامبر را به جنون متهم می‌کردند به رغم وی، هر چند دریافت آن برای پیامبر بوده است، اما بر اثر تکرار نزول وحی، دریافت آن برای وی آسان‌تر می‌شد. این هم که آیات و سوره‌هایی که در مکه نازل می‌شد، کوتاه تر از آنهایی بود که در مدینه نازل می‌شدبه این جهت است که دریافت وحی بر اثر تکرار، بر پیامبر آسان‌تر شود.

*شباهت وحی و رویا

از نظر ابن خلدون، ذات پیامبران دارای استعداد تجرد و انسلاخ از بشریت و پیوستن به جهان فرشتگی محض است  این استعداد آنها در حالات وحی نمودار می‌شود. به هنگام وحی پیامبر به جهانی برتر سعود کرده و حالتی شبیه خواب به او دست می‌دهد. به سبب همین تشابه حالت وحی ـ نه خود وحی ـ با خواب است که خداوند رویای صادقانه را یکی از چهل و شش جزء نبوت به شمار آورده است.

ابن خلدون فقط از باب تشابه حالت پیامبر به هنگام نزول وحی با رویا به مقایسه آن دو می‌پردازد نه آنکه اصل وحی را از مقوله رویا بداند. این مقوله همچنین نشان می‌دهد که بشر دارای استعدادی است که می‌تواند با عالم غیب ارتباط داشته باشد. البته تفاوت پیامبران با سایر افراد در این است که پیامبران دارای استعداد فطری برای اتصال با علام غیب هستند.

برای سایر انسان‌ها، عوایق  و موانع بسیاری وجود دارد که فعلیت آن استعداد را دشوار سازد، در حالیکه برای پیامبران این امر بالفعل است. خداوند بشر را به گونه‌ای آفریده که در خواب پرده خواص او کنار زده می‌شود تا نفس وی تجلی گاه معرفت غیبی شود. اما وحی به گونه‌ای است که پیامبران در عالم بیداری با ملأ اعلی ـ‌یا جهان برین ـ‌اتصال یافته و حقایق را از آنجا دریافت می‌کنند.