گفتاری از آیتالله عبدالله جوادی آملی در باب پیام هشت ماده ای امام راحل در پایگاه اطلاع رسانی جماران منتشر شد که متن آن به شرح ذیل می باشد:
حضرت امام کاری که خود داشت، وصفی که خود داشت، به جامعه کنونی منتقل کرد. آن وصف ممتاز امام این بود که خود کریمانه زندگی میکرد، و کرامت خود را در قلمرو دین دانست. این دو عنصر محوری باعثشد که هم علوم را با هم هماهنگ کرد، هم نزاع عقل و نقل را به صلح مبدل کرد و این عقل و نقل هماهنگ را به جامعه عرضه داشت، بعداً شیعه و سنی وبعد کلیمی، مسیحی، مسلمان و بالاخره جامعه انسانی را با هم متحد کرد.
اگر در قانون اساسی این سه محور آمده، محصول کرامت امام بود؛ در قانون اساسی وحدت ملی، وحدت الهی و وحدت انسانی داریم؛ که هر سه از سیره امام نشأت گرفته است.
«وحدت ملی» همه مسلمانها را به هم مرتبط میکند. «وحدت الهی» پیروان ادیان الهی را به هم مرتبط میکند. «وحدت انسانی» میگوید: هر کس انسان است، برادر انسان است؛ منتها در حوزه خاص خود.
اگر إنما المؤمنون اخوه است، این ندای وحدت ملی است. اگر یا اهل الکتاب، تعالوا إلی کلمه سواء بیننا و بینکم است، این صلای وحدت ادیان الهی است. اگر لا ینها کم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین سوره ممتحنه است که متن این پیام در قانون اساسی آمده است، این ندای وحدت انسانی است. انسان با انسان متحد است، موحد با موحد متحد است، مسلمان با مسلمان متحد است؛ اینها زیر مجموعه «کرامت انسانی» است. و کرامت انسانی آن است که در «قلمرو دین» میگنجد.
قلمرو دین آن است که انسان دین شناس باشد از یک سو، دین باور باشد از سوی دیگر، دیندار باشد از سوی سوم؛ معرفت او دینی است، گرایش او دینی است، منش او دینی؛ این مثلثپربرکت، شناسنامه امام بود. و این را امام از قرآن کریم فرا گرفت.
«قرآن کریم» برای انسان اصالتی قائل است. آن را ضلع شاخص و عمود این مثلثمیداند. یعنی «جهان»، «انسان»، «پیوند انسان و جهان». انسان برای جهان نیست، بلکه به عکس؛ پیوند انسان و جهان به دست جهان نیست، بلکه به دست انسان است؛ که قرآن از او به(تسخیر) یاد میکند. میگوید: آسمانها و اهلاش، زمین و اهلاش خلق شدند، اولاً اما مسخرات لکم. ما اینها را برای انسان مسخر کردیم. مسخر خداست، ولی در کنار سفره تسخیر نشستن، در اختیار انسان است که او را از عمق دریا تا اوج سپهر امانتدار باشد. محیط زیست را چه در عمق دریا، چه در اوج آسمان حفظ بکند. خدماتی ارائه کندو بهرهبرداری فراوان
ببرد. عمود این مثلثانسان است. بهرهبرداریاش از جهان و پیونداش در اختیار خود اوست.
خدا انسان را کریم خلق کرد، این بین راه است، نه آغاز راه و نه پایان راه؛ بسیاری از آیات ما را به حرمت نگهداری انسان دعوت کردهاند. در این کریمه فرمود: چون او مکرم است، باید خدمت او شتابان حرکت کنید.
اما پایان راه چیست؟ این سوال، جواب می طلبد که چرا انسان کریم است؟ اگر نظام مسخر انسان است. سوال به این جواب میرسد: چون او کریم است. اما این سوال پاسخ دیگر میطلبد که چرا او کریم است؟ چرا لقد کرمنا بنی آدم؟ پاسخاش این است: انی جاعل فی الارض خلیفه. تای خلیفه، تای تأنیثنیست، تای مبالغه است. اگر گفتند: زینب، عقیله بنی هاشم است، حسین بن علی هم عقیله بنی هاشم است. این تا، تای مبالغه علامه است، نه تای تأنیثکه زینب بشود عقیله بنی هاشم، و حسین بشود عقیل بنی هاشم؛ هر دو عقیله بنی هاشماند.
انسان نه خلیف است، بلکه خلیفه است. اینقدر خلافت او ارجمند است که ذات أقدس إله با این مبالغه از او یاد کرد: إنی جاعلٌ فی الارض خلیفه. این هم ایستگاه پایانی و آخر خط نیست؛ وقتی جهان مسخر انسان است که انسان کریم باشد. وقتی انسان کرامت دارد که خلیفة الله باشد، اما الخلافة ما هی؟
وقتی انسان خلیفه است که حرف «مستخلف عنه» را بفهمد اولاً، باور کند ثانیاً، اجراءکند ثالثاً، اگر به جای او بنشیند، نان خلافت بخورد، حرف خودش را بزند، میشود: کالأنعام بل هم أضل که شما در فلسطین اشغالی میبینید، در عراق اشغالی میبینید، در افغانستان میبینید. اگر سفره خلافت را پهن کند؛ نان خلافت، نام خلافت، مهر خلافت در دستاش باشد، ولی سبعانه کار بکند، میشود جزء شیاطین الإنس و الجن! اگر خلیفه است، جز حرف مستخلف عنه نباید بگوید. جز نام و یاد او نباید داشته باشد. جز پیام او را نباید بفهمد و اجراء کند.
انسان کریم است للخلافة؛ خلافت آن است که غاصبانه زندگی نکند. اگر کسی هوامدار بود، نه خدا محور؛ این خلیفةالله نیست. وقتی خلیفة الله نبود، کرمنا شاملاش نمیشود. بل هم أضل شاملاش میشود. در هر جا که باشد، گرفتار همین است. اگر آن بزرگوار گفت: ای بسا دانش که اندر سر رود - تا شود سرور، بدان خود سر رود؛ این مولوی را قرآن تربیت کرده. این ایران شایسته است که شاگردان این چنین بپروراند. گفت: خیلیها عالم میشوند که سرور بشوند، ولی سرشان را در این راه میدهند؛
ای بسا دانش که اندر سر رود تا شود سرور، بدان خود سر رود
به جای اینکه حرف مستخلف عنه را بزند، حرف خودش را میزند! از خلافت تنزل میکند، از کرامت به در میآید، اهبط میشود؛ ما لک أن تتکبر فیها میشود. جزء شیاطین الإنس خواهد شد و مانند آن.
بنابراین کرامت انسان در خلافت اوست. قسمت مهم بحثاین است که چگونه انسان خلیفه میشود. امام راحل همانطوری که فرمودند، این علوم را جمع کرد. خیلیها جامع معقول و منقول و مشهود بودند، خیلیها عرفان خواندند و فقه خواندند و فلسفه نوشتند، اما بسیاری از اینها به تعبیر خود اهل حکمت و عرفان بین این علوم جمع کردند، اما جمع مکسر؛ جمع سالم کم است. آنکه عرفاناش سالم، فقهاش سالم، سیاستاش سالم، نقلاش سالم، عقلاش سالم، چنین انسانی را میگویند: جامع بین معقول و منقول و مشهود، به جمع سالم؛
آنکه نه عرفان او را از فقه محروم میکند، نه فقه او را از عرفان و سیاست باز میدارد، نه فلسفه او را از فقه و عرفان جدا میکند. آنکه گرفتار مولا شد، از اوضاع میماند، بین عرفان و دنیا جمع مکسر کرد و نه جمع سالم. اگر جمع مکسر کرد، به درد کسی نخواهد خورد، چون از شکسته کسی چیزی نمیپذیرد.
امام راحل(رضوان الله تعالی علیه) قبل از اینکه به جامعه تحویل داده بشود، حرفاش را به جامعه منتقل کرد، در طی این ۶۳ سال تقریباً خودش را ساخت، بعد فرمود روی منبر مسجد أعظم که سنام به ۶۳ سالگی رسید؛ پیامبر أعظم(علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) در این سن رحلت کرد، علی بن أبیطالب در این سن رحلت کردند؛ مرا از چی میترسانید؟ من آماده پروازم!
اول قلمرو دین را مشخص کرد و دین را تکریم کرد، انسان را تکریم کرد. نه گذاشت به دین ستم بشود نه گذاشت به انسان اهانت بشود؛ آنکه عقل انسان را از دین شناسی بیرون میکند، این تازیانه توهین در درست اوست، انسان را اهانت میکند، نه کرامت؛ میگوید: تو حق دینشناسی نداری! آنکه عقل را از حریم دین جدا میکند، دین را در مدار نقل خلاصه میکند، به دین ستم کرده است. زیرا ارباً اربا نموده؛ دستاش را جدا کرده، پایش را قطع کرده، قلباش را ازش گرفته، گفته: دین همان کتاب و سنت است.
اگر دین دست و پا بریده عرضه بشود، میدان کارزار است و محاربه علم و دین است و محکوم شدن گالیلهها و کوپرنیکها و نیوتنها و امثال اینهاست! اگر دین هم جمع سالم بود، اعضاء و جوارح و جوانح دین با دین بود، عقل در حرم امن دین جا داشت، دین را در برابر عقل قرار ندادیم، عقل را در برابر شرع قرار ندادیم، همواره گفتیم: «عقل و نقل»؛ نگفتیم: عقل و دین. مواظب حرفمان بودیم، مواظب فکرمان بودیم، مواظب رفتار و گفتار و نوشتارمان بودیم، عقل را در مقابل نقل قرار دادیم، همه اینها را زیر سایه دین قرار دادیم و هرگز نگفتیم: این مطلب عقلی است یا دینی! نگفتیم: عقلی است یا شرعی! گفتیم: عقلی است
یا نقلی، …
اگر عقل حرف خدا را نفهمد که خلیفه او نیست! اگر عقل حرف إله را درک نکند که کرامت ندارد! چه خلیفهای است که حرف مستخلف عنه را نمیفهمد؟ کی خلیفه است که حرف منوب عنه را نفهمد؟ خدای سبحان انسان را آفرید، راهی نداد به او که بفهمد خدا چه گفت؟ راهی نداد به او بفهمد که خدا چه خواست؟ راهی نداد به او بفهمد که غضب و رضای خدا چیست؟ یا اگر عقل را به انسان داد در بخش حصول، فطرت را به انسان داد در بخش شهود و حضور؛ اینها دو بال دینشناس و دینباور و دینپذیرند.
با این فطرت و عقل انسان حرف مستخلف عنه را میفهمد. با همین عقل و فطرت میفهمد خدا یک پیکی دارد، رسولی دارد، میفهمد که بسیاری از چیزها را نمیفهمد. میفهمد که با تمام جهان در ارتباط است، ولی سرمایه او محدود است. یک رسولی را میطلبد، یک وحیی میطلبد؛ همین عقل است که وحی را دعوت میکند، همین عقل است که فتوا میدهد به ضرورت وحی. پس عقل و فطرت در قلمرو دین همتای نقل جا دارند. سلطان علوم میشود وحی. سلطان مردم میشود امام و پیامبر، کاشف دین یا عقل است، یا نقل.
عقل» غیر از قیاس است. عقل غیر از تمثیل است. عقل غیر از قیاس و خیال و گمان و وهم است. عقل برهانی مثل نقل معتبر دو تائی، دو عامل دینشناس قویاند. که ذات أقدس إله یکی را از درون، یکی را از بیرون به انسان داد تا او حرف مستخلف عنه را بفهمد و بپذیرد و بشود «خلیفة الله».
بنابراین این کرامت انسان به خلافت او وابسته است و خلافت او به معرفت عقلی و فطری او وابسته است. اگر فهمید و پذیرفت و عمل کرد، در همین محدوده، میشود مظهر اسمای الهی و مورد تکریم الهی. آنگاه بهشت را برای او تزیین میکنند، فرشتگان به استقبال او میآیند، با سلام او را وارد بهشت میکنند.
اگر ذات اقدس إله به انسان این کرامت را داد و این سرمایه را داد که بفهمد که خدا چه میگوید، به او فرمود که این سرمایه تو به اندازه هویت خود توست. کل جهان را نمیفهمی. در بسیاری از امور نیازمند به نقلی؛ این عقل را با نقل هماهنگ بکن!
امام راحل اینکار را کرد. در طی این ۵۰ سال اخیر زمینه فراهم شد، اما با انقلاب اسلامی ایران، با رهبری امام و حضور مراجع بزرگوار(رضوان الله تعالی علیهم أجمعین)، آن کار زار و محاربه بین علم و دین به گفتمان، گفتگو، مذاکره و دیالوگ بین علم و دین تبدیل شده است.
جنگ را به صلح تبدیل کردن یک مبنای معرفتی میطلبد. به انسان میگویند: آنچه را تو فهمیدی، اگر حق است، اگر برهانی است، اگر از فرضیه به درآمده، شده تجربه؛ اگر از قیاس و خیال و گمان و وهم به در آمده، شده علم برهانی، به جای اینکه بگوئیم: این فهم، فهم بشری است، بگو: عقل میگوید خدا چنین کرده است.
شاید شنیدهاید که، اگر دانشگاه به این بارگاه بار یافت، قداستاش از حوزه اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ حوزه میگوید: «خدا چنین گفت». دانشگاه میگوید: «خدا چنین کرد». نه طبیعت چنین کرد، نه روزگار چنین کرد، نه تاریخ چنین کرد؛ خدا چنین کرد زلزله را خدا چنین تنظیم کرد، سونامی را خدا چنین تنظیم کرد. مگر میشود کاری در جهان اتفاق بیفتد، در تحت تدبیر ربالعالمین نباشد!؟ این کتاب تکوین است که در اختیار علم است. آن کتاب تدوین است که در اختیار حوزویان است. آن میگوید: خدا چنین کرد، این میگوید: خدا چنین گفت. آنگاه وحدت «حوزه و دانشگاه» میشود منسجم. وحدت «علم و دین»
میشود منسجم.
کرامت انسان در قلمرو دین شناسی و دین پذیری است. اگر خود را جدا کرد، شما با چه دعوتنامهای میخواهید فرمان کرامت به او بدهید؟ او را که بیرون راندهاید، او را که از دین که مایه کرامت است، بیرون کردهاید. با چه وسیلهای میخواهید تکریم کنید؟ تنها چیزی که منشأ کرامت است، دین است، شما که صاحبخانه را بیرون کردهاید، عقل را بیرون کردهاید، گفتید: این فهم، فهم بشری است! پس صاحبخانه را دعوت کنید. بگوئید: شما هم در کنار این میز بنشینید. این میز، میز کرامت است. کسی که در اینجا سخن میگوید، سخنگو کریم است. کریمانه حرف میزند.
شما میبینید اولین سوره قرآن کریم از کرامت خدا سخن گفته است؛ اگر گفتید: در فلان جا همایشی است، یا سخنرانی است، یا درس است و مدرس، مهندس است؛ یعنی در آنجا هندسه تدریس میکند؛ اگر گفتید: در فلان کلاس، مدرس فقیه است، یعنی فقه تدریس میکنند. اگر گفتید: در آنجا طبیب تدریس میکنند، یعنی در آنجا درس طب میدهند. اگر در سوره علق فرمود: إقرأ و ربک الأکرم. ألذی علم بالقلم، یعنی ما داریم درس کرامت میدهیم، معلم اکرم دارد سخنرانی میکند. خوب اکرم دارد درس کرامت میدهد، مدرس اکرم، درس کرامت میدهد، معلم اکرم، درس کرامت میدهد. إقرأ و ربک الأکرم. الذی علم بالقلم.
اگر اکرم دارد تدریس میکند، یعنی کلاس، کلاس کرامت است. او درس کرامت داد از درون و بیرون. آنها که ترجمان این درس الهیاند، بأیدی سفره، کرامٍ برره، فرشتهها اسامی فراوانی دارند، القاب فراوان دارند، اما کرامت انتخاب شده؛ إنه لقرآنٌٍ کریمٌ. این کتاب، کریم است. پیک این کتاب کریم است، مدرساش هم کریم است، درس کرامت میدهد. اگر درس کرامت میدهد، چرا شما و ما این دین را تجزیه کردیم؟ الذین جعلوالقرآن عضین، الذین جعلوا الدین عضین، الذین جعلوا الإسلام عضین. عضه عضه؛ پاره، پاره؛ ارباً اربا عقل را کنار بردن، فهم انسان را از دین جدا کردن، این با کرامت انسان سازگار نیست.
هر مطلبی را که انسان از دریا شناسی و زیر دریا سازی تا سفینههای فضا نورد اگر بفهمد، برهانی باشد، حجت شرعی است. اگر کسی در عمق دریا، بعد از اینکه برای او ثابت شده است طبق علوم ریاضی که اگر دست به فلان شاسی بزند، عدهای غرق میشوند؛ اگر این کار را کرد، آیا در قیامت جهنم میرود یا نه؟ یقیناً جهنم میرود. آیا میتواند بگوید: خدایا! شما که در قرآن نگفتید در زیر دریا به آن شاسی دست نزن! یا خدا میگوید: این فهمی که من به تو دادم، آیه قرآن است؟! روایت معتبر است!
اگر کسی سوار سفینه شد، آنجا هم دست به یک کلید زد و خطر دید، خودش را به خطر انداخت، دیگران را در مخاطره قرار داد، آیا جهنم میرود یا نه؟ یا عذاب میشود یا نه؟ آیا میتواند بگوید: خدایا! شما که در قرآن نگفتی، در روایت نگفتی وقتی به کره مریخ رفتی، دست به فلان شاسی نزن!! یا پاسخاش این است: این فهم تو «من ما الهمه الله» است. تو چرا «ما انزله الله» را گرفتی؟ ما الهمه الله را رها کردی؟ این کتاب ما انزله الله است، آن فطرت تو، والهمها فجورها و تقواها است. مگر آن مال خودت بود؟ مگر آن را تو در دستگاههای حوزه و دانشگاه داشتی، یا آن را من به تو دادم؟ من گاهی(الهام) دارم.
گاهی(انزال) دارم. هر دو حرف من است. اگر وهم و خیال و توهم و پندار است که مال خودت است. اگر علم است، قابل دفاع است. برهان عقلی است، حجت است.
صدر و ساقه فقه ما این است: یدُلُّ علیه العقل و النقل. عقلی که منزه از خیال و قیاس و گمان و وهم است[عقل برهانی] سند فقه است. عقل برهانی سند اصول است. عقل برهانی سند کلام است. عقل برهانی سند تجربیات دینی است، عقل برهانی سند فیزیک است، سند شیمی است، میشود: «شیمی اسلامی». دیگر کسی نمیگوید: این فهم، فهم بشری است؛ مگر ما شیمی اسلامی داریم؟! اگر عقل اصول درست کرده با و ماکنا معَذَّبین حتی نبْعَثرسولاً، فحولی مثل شیخ انصاری معارف فراوان درآوردند؛ برائت عقلی درست کردند. در برابر برائت نقلی. أقل و أکثر درست کردند، حکم تکلیفی درست کردند، حکم وضعی درست کردند، همه را از این
نیم خط فهمیدند، شده «اصول»، علم اسلامی. اگر اَوَلم یروا أنَّ السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما، دهها آیه در قرآن کریم که درباره خلقت است، اگر زمین شناس، سپهر شناس، فیزیکدان، ریاضیدان با ما الهمه الله برود خدمت این آیات، از این مطالب استنباط کند، میگوید: خدا چنین کرد، چون خدا چنین کرد، من نباید زیر دریا دست به آن شاسی بزنم، و گرنه عذاب است. نباید در سپهر که رسیدم، دست به فلان کلید بزنم، و گرنه عذاب است. آن مسئله لاضرر و اینها هم امضای حکم عقل است، نه جزء پدیدههای ابتکاری نقل باشد!
بنابراین کرامت انسان در خلافت اوست. خلافت او در این است که حرف مستخلف عنه را بفهمد و فهمیدن حرف او هم ابزاری دارد و آن ابزار را ذات أقدس إله به او داد، ما باید کرامت انسان را در او بدانیم که او را از خانه بیرون نکنیم، حق او را غصب نکنیم، عقل را نگوییم بشری است، نه الهی! او را از سفره دین بیرون نکنیم و دین را در نقل خلاصه نکنیم که نه دنیایمان تأمین میشود و نه آخرت ما. وقتی دنیای ما و آخرت ما تأمین میشود که علم و دین به جنگ هم نیفتند. شیعه و سنی به جنگ هم نیفتند. مسلمان و مسیحی به جنگ هم نیفتند. انسان با انسان به جنگ هم نیفتد. وقتی میتوانیم که عقل و نقل را کنار هم
بنشانیم و آن معارف را هم کنار هم جاسازی بکنیم.
امام راحل(رضوان الله تعالی علیه) اصرار داشتند که کرامت انسان را در همین فقه جامع بین فقه اکبر و اصغر و اوسط بدانند. یعنی معارف الهی، اعتقادیات، اصول دین، اخلاقیات و احکام دینی. همه اینها را جزء مطالب اصلی دین بدانند و این را در درون انسان جاسازی کنند، بگویند: این سرمایه هست.
انسان مثل این تپه ماهورهائی که طوفانهای هوایی این شنها را به این صورت درآورده نیست. این طوفانهای کویری این شنها را کنار هم جمع میکند، یک تپه درست میکند. در این تپه معدن نیست. انسان مثل این تپه نیست. مرحوم کلینی نقل کرد: وجود مبارک رسول گرامی(ص) فرمود: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه. انسان گوهر دارد، بیسرمایه خلق نشده.
چو دریا به سرمایه خویش باش هم از بود خود، سود خود بر تراش
در درون انسان گوهر هست. منتها انبیاء مهندسان خوبیاند، زمینشناسان خوبیاند. معدن را کند و کاو میکنند. این یثیروا، یثیروا، یثیروا؛ جزء نبوت عامه است، نه نبوت خاصه. همه آمدند که اثاره کنند، ثوره کنند انقلابی به پا کنند، شکوفا کنند، این معدنها را در بیاورند، بگویند: تو اینی! اگر انسان به معدن خود رسید، دیگر گدا طبعی ندارد! نه بیراهه میرود، نه کسی را میبندد. نه دستش پیش دیگران دراز است، نه دست کسی را قطع میکند. این خوی در این پسر پیغمبر بود. به سرمایه خویش بود.
حالا بنگرید، ببینید؛ ایشان گاهی دست به قلم میکرد، اعلامیه میداد، کتاب مینوشت، فقه و فلسفه و امثال ذلک؛ دست به قلم میکرد که آثار نورانی داشت. یک وقتی هم این دستها، این انگشتها را مشت کرد، گفت: من توی دهن این دولت میزنم و قبل از اینکه به دهن دولت بزند، دولت دهن بسته ساکت شد. خوب؛ این چه دستی است که اگر بازباشد، آن اعلامیههای جهان پسند؛ مشت بشود، عامل سقوط یک رژیم فاسد!! بنگرید، ببینید کدام دست است که اگر قهر کند، طاغوتی را ساقط میکند؛ مهر کند، جامعهای را به دین جذب میکند!
یک بیان لطیفی اهل معرفت دارند که از همین آیات قرآن کریم گرفته شده؛ مادامی که انسان به فکر تکاثر است، دستاش به جیب اوست، یا چشماش به کیف دیگران است. این قارونانه زندگی میکند، سرانجام گرفتار شکم زمین خواهد شد.
خرج علی قومه فی زینته میشود، خصفنا به وبداره الأرض میشود. یک شق الأرضی است در برابر شق القمر برای به کام فرو بردن قارون. پایان قارونیها این است؛ هر کسی چشماش به جیب اوست، قارونی فکر کرده. آن که میگویند: من خودم زحمت کشیدم، ۳۰-۴۰ سال درس خواندم، عالم شدم، همان حرف قارون را میزند. مگر آن بدبخت غیر از این گفت که: إنما أوتیته علی علم عندی؟! اما هر که گفت: خدای سبحان توفیق داد، من در کنار مأدبه او نشستم و چیزی گیرم آمد، او به جائی میرسد.
خوب، تکاثر منشها چشمشان یا به جیب خودشان است، یا به کیف دیگران. اینها قارونانه زندگی میکنند و به کام مرگ میروند. اما اگر کسی چشماش به جَیب او بود؛ او موسی گونه زندگی میکند. اگر دستی به جَیب برد، از این جَیب دستی به درآمد، میشود «قلم امام». و اگر دستی به جَیب برد، از این جَیب دستی به در آورد، میشود «مشت امام». مگر موسای کلیم، اول دست به عصا برد، یا اول دست به جَیب کرد؟ فرمود: ادخل یدک فی جَیبک تخرج بیضاء من غیر سوء. هر چه هست در جَیب انسان است، در قلب انسان است. در صدر مشروح اوست.
کسی که دل تهی است، او فقط به جیب می نگرد. او یک قارون متحرکی است. او اگر حرف موسی میزند، فکر قارونی دارد. نمیدانم یادتان باشد یا نه؛ قبل از انقلاب خواستند برای مولوی یک هزاره، چند صدمین سال بگیرند، آن طناز معروف گفته بود:
تو که عقل و دین نداری چو ادای من در آری؟
تو که بنده دُلاری چو زنی دم از دلآرا؟!
آنکه گرفتار تکاثر است، میتواند حرف کوثر بزند؟ او قبل از اینکه بمیرد، رسوا میشود مگر جهان جای بازی کردن است؟ مگر کسی میتواند با دین بازی کند؟! مگر میتواند با حکومت بازی بکند؟! مگر میشود بازیگر را امان بدهند؟! فرمود: کمترین بازی با خون شهدا، ریختن آبروست. مواظب خودتان باشید، مواظب آبروهایتان باشید. ذرهای تجاوز از خون شهدا و پیام امام و فقه و امثال ذلک، با آبروریزی همراه است. مواظب آبرویتان باشید، مواظب آخرتتان باشید، مواظب دنیایتان باشید، مواظب کرامتتان باشید. ما شما را کریم خلق کردیم، این را رایگان از دست ندهید. به این فکر باشید در جیبتان چیزی
باشد. خالی بودید، خودتان را به زحمت نیندازید. از خالی بندها کسی چیزی نمیخرد؛ حواستان جمع باشد! ادخل یدک فی جیبک. آنوقت این میشود «ید بیضاء» یک. دست به عصا بزنی، میشود اژدها، دو. اگر جناب حافظ گفته بود:
چون انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
این مسبوق است به آن لطیفه مولوی؛ قبل از او، سالهای متمادی قبل از او. گفت: اگر دست موسوی نداری، به عصا دست نزن! و گرنه فرعون تو را میبلعد. تو با چی میخواهی بجنگی؟ با کی میخواهی بجنگی؟ اگر این ابزار است که آنها بیشتر دارند. پس یک چیزی داشته باش که آنها ندارند. آن چیزی که آنها ندارند و تو داری دلات باید باشد، در جَیبات باید باشد، نه جیبات!
اگر امام راحل(رضوان الله تعالی علیه) به آن راه رسیده است، تازیانه علی یادش نرفته! وجود مبارک حضرت امیر بازار کوفه میرفت، تازیانه دست میگرفت، میفرمود: الفقه، ثم المتجر.[این را خوب گوش بدهید؛ خوب گوش بدهید، یعنی خوب گوش بدهید]؛ الفقه، ثم المتجر. بعد فرمود: من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الرباء. اینها تمثیل است، نه تعیین. یعنی تجارت بدون فقه آلودگی به ربا دارد. خوب سیاست چی؟ من ساس بغیر فقه چی؟ من دارس بغیر علم چی؟ کسی بخواهد شروع فلسفه عرفان بکند بغیر علم، چی؟ این فقط مخصوص تجارت است؟ تازیانه برای بازار کوفه است؟ یا من ساس بغیر فقه فقد ارتطم فی الوبا؟! این فی الوبا
در قبال فی الریاء است. خطر تجارت، ربا است؛ خوب بله، همهمان میدانیم. اما خطر سیاست وبا است. اما بیان وبا؛
وجود مبارک حضرت امیر نه تنها فصیح بود و بلیغ هم بود، بلکه فرمود: ما فرمانده کل سخنیم. إنا لامراء الکلام و فینا تنشیت عروقه و علینا تهدلت عصونه. ما نه تنها فصیح و بلیغیم، نه تنها أفصح الناس و أبلغ الناسیم، فرمانده حرفیم. میفهمیم که حرف بزنیم، کجا حرف بزنیم، چه جور حرف بزنیم، با کی حرف بزنیم. این معنای فرمانده کل قوای حرف بودن است. ۲۵ سال حرف نزد. آن کسی که چهار تا کلمه یاد گرفته، فوراً یادداشت میکند کجا بگوید، این اسیر الکلام است، نه امیر الکلام! همین که یک مطلبی را اینجا شنیده، یا یک جا خوانده، یا از کسی فهمیده، فوراً یادداشت میکند کجا بگوید. این میشود: اسیر
الکلام! فرمود: ما فرمانده کل کلامیم. حرف در اختیار ماست، اسیر ماست. ۲۵ سال اسیرانه او را حبس کردم؛
سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) فرمود: ادب علی این بود که در پیشگاه پیغمبر حرف نمیزند! خیلی حرف است. تمام این حرفهایش مال بعد از رحلت پیامبر است. این معنی ادب است. ادب آن ظرافت کار است. اگر کسی ظریف کار نباشد، میگویند: مؤدب نیست.
عباس عموی پیامبر بود. گفتند: أنت أکبر أم رسول الله؟ تو بزرگتری یا آن حضرت؟ فرمود: هو اکبر و أنا اسن. او بزرگتر است، ولی سن من بیشتر است! این را میگویند: ادب. فرمود: ما ادیبیم. حرف در اختیار ماست. با بود پیامبر که کسی حرف نمیزند!
همین حرف سنائی را تربیت کرده. سنایی خیلی قبل از مولوی بود. مولوی برای هر کسی هم تره خرد نمیکند. حرف سنایی را در متن قرار میدهد، به عنوان شرح چندین بیت بلند در شرح سخنان سنایی حرف میزند. سنایی میگوید: با بود پیامبر، در جهان کسی حق حرف ندارد. مصطفی اندر جهان، آنگه کسی گوید که عقل! عقل در برابر نقل است، نه در برابر وحی! آنچه که یک فقیه، یک محدث، یک متکلم، یک مجتهد از روایات استفاده میکند، این محصول فهمی است که این آقا از روایت دارد؟ آنچه را که یک مبرهن از برهانهای عقلی استفاده میکند، این عقل در برابر نقل است، نه در برابر وحی.
مصطفی اندر جهان، آنگه کسی گوید که عقل! آفتاب اندر سما، آنگه کسی گوید سها؟
«سها» آن ضعیفترین و کوچکترین و کمرنگترین ستاره آسمان است که افراد سلیم الباصره یا ضعیفالباصره را با او میآزمودند. اگر کسی شب میتوانست ستاره سها را ببیند، میگفتند: چشماش سالم است. میگوید: همه عقلاء، الآن اگر ۷ میلیارد بشری که روی زمیناند، همه اینها در حد مرحوم فارابی و بوعلی بودند. باز صادق بود که خدا بفرماید: لقد بعثفی الأمیین رسولاً! آن یک کسی دیگر است، یک چیز دیگر است. از ابدیت خبر دارد، از ازلیت خبر دارد، از آینده خبر دارد، از گذشته خبر داد، اینها یک راه دیگر است.
خوب؛ حالا اگر کسی خواست سخنان حضرت امیر را بشنوند، فرمود: ما نه سرلشکریم، فرمانده کل سخن هستیم. کی حرف بزنیم؛ آنقدر سخن در اسارت ماست که ۲۵ سال من این را اسیر کردم. گفتم: ساکت باش و ساکت شد. هیچ حرف نزد. وقتی هم که حرف به دست او افتاد، حالا شروع کرد به خطبه خواندن. یک وقت خطبه را آنقدر خواند و خواند و خواند که مخاطب جان سپرد در جریان «خطبه همام».
با اینکه این است؛ فصیح است، بلیغ است، أفصح الناس است، أبلغ الناس است، بعضی از کلمات را تکرار کرده و آن کلمه «وبا» است. این کلمه وبا مثل سل و سرطان نیست. خوب اگر کسی سرطان گرفت یا ایست قلبی داشت، یک بیماری آبروبر نیست. خوب ایست قلبی و مرد و دفن میکنند. اما اگر کسی وبا گرفت، یک بیماری آبروبر است. لحظه به لحظه طاس و لگن میخواهد. وبا یک بیماری آبروبر است. این کلمه وبا در نهجالبلاغه زیاد آمده است. این نه برای اینکه علی لغت ندارد! او برای اینکه به ما بفرمایند: سیاست بدون فقه آدم را آبروریز میکند، بالأخره؛ من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الوباء. این تمثیل است، نه تعیین. من
ساس بغیر فقه فقد ارتطم فی الوباء! این ارتطاب در وبا را به این صورت بازگو کرده؛ فرمود دنیا، مرتع وبی است، یعنی این چراگاه وبا خیز است، آبرو بر است. شما چه آنهایی که در این لباس بودند، چه آنهایی که در لباس دیگربودند، در طی این سی سال دیدید. مگر میشود با دین مبارزه کرد؟ بازی کرد؟! این لحظه به لحظه شماره میکند تا آبرو را ببرد. فرمود: مبادا خدای نکرده یک میلیمتر…؛ این مطلب را توی پرانتز عرض کنم تا معلوم شود این پسر پیغمبر چرا اینقدر مورد عنایت الهی بود! آن روز ما شورای عالی قضایی یک مسئولیتی داشتیم. به عرض امام رساندند که بعضی از دستگاهها گاهی خلاف شرع انجام
میدهند. همه ماها را خواستند. از تکتک این آقایان اقرار گرفتند و شهود هم شهادت دادند. وقتی من دیدم برای ایشان ثابت شد که در فلان جا خلاف شرع پیدا شده.[خدایم شاهد است] دیدم صورت این پسر پیغمبر سرخ شد، مثل اینکه به ناموس او هتک حرمت شده! این دین را ناموس میدانست. اگر به کسی بگویند: به ناموس تو تعدی شده، تحمل میکند؟ او تصمیم میگیرد، اما با صورت سرخ! دیدم مثل آتش شد. این را میگویند دین!!! من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الوباء، من ساس بغیر فقه فقد ارتطم فی الوباء.
مگر کسی که شش هزار سال با نفاق عبادت کرد، میشود از دست او به آسانی درآمد؟! کی الآن در کمین ماست؟ بوش و امثال بوش که ابله تاریخاند، اینها در کمین مایند؟ یا عدو مبین به نام شیطان در کمین ماست؟ مگر او کم موجودی است؟ حداقل شش هزار سال سابقه عبادی دارد. بیان نورانی حضرت امیر این است که معلوم نیست این ششهزار سال، ششهزار سال ماها باشد که ۳۶۵ روز است، یا بیشتر. خوب کسی که ششهزار سال سابقه عبادی و نفاق را دارد و یکجا همه را سوزانده، آن وقت این به ما رحم میکند؟ قسم خورده؛ گفته: من از اینها سواری میگیرم. لاحتنکن ذریته. من احتناک میکنم. حنک و تحت حنک اینها را
میگیرم تا به من سواری بدهند! هر جا من میخواهم، بروند. مگر این کار آسانی است؟
اگر نبود نماز شب امام، نبود خلوص او، نبود توسل او، نبود ضجه و ناله او، نبود آن اربعین گیریهای او، اینقدر محفوظ نمیماند در این طوفان. هر روز ما در مملکت(سونامی) داریم. مگر سونامی این است که فقط بدن را رها کند؟ آنکه بتواند جان را منقلب کند، آن از هر سونامی بدتر است. اگر این است، ما باید خیلی مواظبمان باشیم. این همایشها برای همین است، که ما کریمایم. ما از آسمان بزرگتریم، از زمین بزرگتریم، از دریاها بزرگتریم، از تمام معادن روی زمین، معدن گاز و نفت بزرگتریم. هر دو طرفاش در قرآن کریم است.
اگر انشاء الله کرامتمان در سایه خلافتمان تأمین شد، که برابر بخش پایانی سوره مبارکه احزاب با ما سخن میگویند: إنا عرضنا الأمانه علی السموات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و اشفقن منها و حملها الإنسان. آن وقت میگوییم: آسمان بار امانت نتوانست کشید و ما کشیدیم. اما اگر خدای ناکرده سیاستمان بدون فقه بود، تجارتمان بدون فقه بود، معرفت ما بدون فقه بود، فلسفه و کلام ما بدون فقه بود، اینجا تکتک جزئیات را خدا میشمارد، از ما اقرار میگیرد. میگوید: تو بزرگتری یا کوه؟ تو بهتری یا زمین؟ تو بهتری یا…؟ ءأنتم أشد خلقاً أم السماء بناها. إنک لن تخرق الأرض و لن
تبلغ الجبال طولاً. زمین از تو بهتر است، کوه از تو بهتر است، آسمان از تو بهتر است، آخر تو به چی میارزی؟ پس هر دو را گرفته. از آنجا آسمان بار امانت نتوانست کشید، انسان میکشد. اگر خلیفة الله بود، کرامت دارد. باری میکشد که آسمانها عاجزند، زمین عاجز است. اگر خدای ناکرده خلیفة الله نبود، غاصبانه از مهر خلافت استفاده کرد، از خلافت میافتد، از کرامت میافتد. آنگاه در این گفتگو تکتک جزئیات را خدا به رخ او میکشد. زمین از تو بهتر است، آسمان از تو بهتر است، هر چه که تو میگذری، از تو بالاتر است. إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولاً. ءأنتم أشد خلقاً ام السماء بناها،
اینها است.
بنابراین اگر کسی بخواهد إن شاء الله در فضای باز دین نفس بکشد، راهش این است. و امام(رضوان الله تعالی علیه) یک الگوی خوبی بود. بالاتر از همه اینها آن پیامبر أعظم که این سال از طرف مقام معظم رهبری، سال آن ذات مقدس ارائه شده است که سعی همه ما بر این باشد که از آن ذات مقدس کمک بگیریم. بیانات آن حضرت را نصبالعین قرار دهی؛ شاید وقتی هم به عرضتان رسید که مبادا خدای ناکرده ما طرزی زندگی بکنیم، طرزی رفتار بکنیم که وجود مبارک پیامبر در زندگی ما نباشد. شما اگر بیشتر به وجود مبارک پیامبر انس بگیرید، میبینید این ۱۳ معصوم به وسیله پیامبر به قرآن میرسند. سخنان او، نامههای او؛
اگر امام یک نامهای نوشت برای گورباچف،[من نمیدانم آن شرح کتاب آوای توحید(شرح نامه حضرت امام خمینی(ره) به گورباچف به قلم حضرت آیت الله جوادی آملی «مدظله») را خواندید یا نه؟، «چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی»!
این پیامبر أعظم نامه برای دو امپراطوری قوی آن روز نوشت؛ مگر خاورمیانه بیش از دو امپراطور داشت؟ یکی شاهنشاهی کسراهای ایران بود، یکی هم قیصرهای روم. یکی در شرق حجاز بود، یکی در غرب حجاز و همین پیامبر اعظم برای هر دو نوشت: میآیید یا بیارمتان؟! این میشود. این نامه کجا، نامه علیبن ابیطالب که برای مالک نوشته کجا! پیامبر اعظم، یعنی پیامبر اعظم. و میآیید یا بیارمتان؟! آن روز در خاورمیانه غیر از این دو قدرت نبود. این همان جَیب است. و این جیب را همه ما میتوانیم داشته باشیم. منتهی ما در دامنه، آنها در قله ما در یک درجه و دو درجه، آنها در درجه میلیاردی!
اگر نبود، به ما نمیگفتند؛ همین آیاتی که در طلیعه همایش خواندند، و لقد کان لکم فی رسولالله اسوة حسنة.
شناسه خبر:
۶۸۹۹۰
چرا انسان کریم است؟
۰