به گزارش برنا،مسعود ده نمکی در وبلاگ خود در مورد شبه خاطراتش از جنگ نوشت: وقتی معلم ریاضی که در اصل معلم سه در جبر و هندسه و مثلثات بود از کلاس بیرونم می کرد دیگه اوضام به هم میریخت. مجبور بودم بیرون مدرسه درس بخونم. بعد از ظهرها تو یه کارخونه کلید پریز سازی کار میکردم که توش کلی کارگر افغانی کار میکردند. بعضی از این کارگرها تو مملکت خودشون مهندس و معلم بودند اما به خاطر جنگ تو ایران کارگری میکردند. اونها بعد از ساعت کاری هر کدوم تو یه رشته بهم درس میدادند؛ فیزیک و شیمی و ریاضی با لهجه و اصطلاحات افغانی با مزه بود.
سر امتحان آقای مستقیم که مطمئن بود با این اخراج کردنهای من از سر کلاس حتما تجدید میشم و باید التماسش کنم، وقتی میدید تند تند دارم جواب سوالها رو مینویسم عصبانی میشد و به دقت منو زیر نظر میگرفت. آخه بنده خدا فکر میکرد لابد تقلب میکنم که دارم جواب سوالها رو مینویسم وگرنه باید ورقه سفید بهش میدادم…
چند وقت بعد که شنید میخوام برم جبهه انگار دنیا رو بهش داده بودند خیلی رک میگفت: آخیش تو هم رفتی که عکست پوستر دیوار بشه!
اما معلم زیستمون با اینکه آدم شصت تیغهای بود هیچ وقت سر کلاس بحثسیاسی نمیکرد فقط درس میداد قبل از شاگردها میاومد سر کلاس و با کلی گچ رنگی عکس کلیه و.. رو تخته نقاشی میکرد و اینقدر حرف می زد تا اینکه دهنش کف میکرد. حتی چند دقیقهای از زنگ بعدی رو هم میگرفت تا کم فروشی نکرده باشه.
بنده خدا وقتی برای خداحافظی رفتم پیشش اشک تو گوشه چشمش جمع شد اما نخواست هیبتش جلوم بشکنه روشو بر گردوند و گفت حداقل کتابهاتو با خودت ببر جبهه تو اوقات بیکاری از درس عقب نمونی.
اون روز از دم مدرسه تا نزدیکهای خونه بچههای مدرسه بدرقه ام کردند بعضیهاشون غصه میخوردند از این که اگه من برم جبهه پس کی تو کلاس بحثالکی راه بیاندازه تا معلم ها فرصت نکنند درس بپرسند.!
اون روز به احترام من دیگه همکلاسیها به کسی تو خیابون متلک نگفتند و من هم انگار که دارم با یه سری بچه بسیجی خداحافظی میکنم ازشون حلالیت طلبیدم...
شناسه خبر:
۷۱۶۷۸
وقتی افغانیها معلم خصوصی ده نمکی شدند
وقتی معلم ریاضی که در اصل معلم سه در جبر و هندسه و مثلثات بود از کلاس بیرونم می کرد دیگه اوضام به هم میریخت. مجبور بودم بیرون مدرسه درس بخونم.
۰