همشهری سرزمین من: درباره علی حاتمی و هزاردستان او تاکنون بسیار نوشته و گفتهاند؛ از ویژگیهای فیلمسازی تا نگاه خاص او به تاریخ و تهران قدیم. بعضیها او را ستودهاند و بعضی هم کار او را در حد نمایش صرف زندگی در تهران قدیم پایین آوردهاند.

علی حاتمی اما هرچه هست، فیلمساز نام‌آشنایی‌ است که جدا از برخی فیلم‌های ماندگارش، به واسطه ساخت مجموعه تلویزیونی هزاردستان در ذهن مردم ایران ثبت شده است.

مجموعه‌ای که نخستین‌بار اواسط دهه ۶۰ خورشیدی هر جمعه بعدازظهر به‌جای فیلم‌ سینمایی آخر هفته پخش شد و شخصیت‌های مجموعه با آن گپ‌وگفت‌های خاصشان، مردم را به دل تهران قدیم بردند.

متنی که در ادامه می‌خوانید، توسط یکی از همکاران حاتمی در این مجموعه تلویزیونی نوشته شده؛ کسی که پس از همکاری در هزاردستان، در تمام فیلم‌های حاتمی هم به‌عنوان عکاس حضور داشت.

«عزیز ساعتی» متولد ۱۳۲۷ در تهران است و فارغ التحصیل فیلمبرداری از مدرسه عالی تلویزیون و سینما. او فعالیت سینمایی خود را در سال ۱۳۵۵ به عنوان عکاس فیلم «کلاغ» آغاز کرد و سپس به یکی از فیلمبرداران خوب سینمای ایران تبدیل شد. عزیز ساعتی همچنین در آذرماه سال ۱۳۸۵، به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت علی حاتمی با ساخت فیلمی کوتاه، نگاهی به زندگی و آثار این فیلمساز انداخت؛ فیلمی که به قول خود او به نوعی یک سوگواری بود.

راوی قصه های تهران

درباره علی حاتمی و نگاه او به تهران قدیم

می‌خواهم درباره کسی بنویسم که نه‌تنها از همکاری، همنشینی و هم‌سخنی با او لذت بسیار برده‌ام، بلکه به‌شخصه علاقه‌مند به کارهایش، نوع نگاهش گرچه دیگر در میان ما نیست و نیز به شخص خودش بوده و هستم. کسی‌که در نوع خود در ایران بی‌نظیر بود و تا امروز هم بی‌نظیر ماند؛ علی حاتمی، قصه‌گویی لبریز از قصه‌های تلخ و شیرین از تاریخ این سرزمین، انسانی مهربان و بی‌ادعا، فیلمسازی مسلط به کار با آثار به‌یادماندنی و پژوهشگری جست‌وجوگر.

علی حاتمی، روایت‌گر قصه‌های فراموش‌شده تهران قدیم شد و با مهربانی، مردم ساکن در این شهر را از هر خصلت و هر مرامی کنار هم گذاشت تا به مدد خلاقیت، تسلط و کارآمدی‌اش در فیلمسازی، پژوهش‌ها و نوع نگاهش را بیان کرده و شهری مرده را دوباره زنده کند.

نخستین دیدار
مهرداد فخیمی فیلمبردار فهمیده و خوش‌سلیقه در حال فیلمبرداری سریال «جاده ابریشم» برای علی حاتمی بود که با من تماس گرفت، همان سریالی که بعدها هزاردستان نام گرفت. اواخر پاییز سال ۱۳۵۹ بود.

فخیمی گفت علی حاتمی خواسته که عکاسی سریال را من انجام دهم. من آن روزها عکاسی در سینما را تقریبا کنار گذاشته بودم و می‌خواستم به کار اصلی‌ام فیلمبرداری بپردازم. ظرایف کار حاتمی را دوست داشتم و کار را پذیرفتم.

مکان فیلمبرداری حوالی لشکرک بود، خودم را رساندم. محل کار گروه، اصطبل بزرگی بود. حیاط وسیعی داشت که در وسط آن چوب و طناب دار آویزان بود که مسلما به فیلم مربوط می‌شد. اتاق‌ها و انبارهای دور حیاط را به‌صورت زندان و دفاتر آن در آورده بودند. پرده برزنتی سیاهی را کنار زدم و وارد اصطبل دراز و بزرگی شدم با نور کم و جمعیت انبوه که لباس راه‌راه زندانی‌ها را پوشیده بودند با کلاهی از همان جنس بر سرشان.

دست و پایشان در غل و زنجیر بود و تا کمر داخل گونی، به ناچار هنگام راه رفتن می‌پریدند. آن‌طرف سالن عده‌ زیادی با همین لباس‌ها و زنجیرها پشت میز و نیمکت‌های مدرسه نشسته بودند و روی میز ادوات غریبی مثل اتوی زغالی، ساعت و خرت و پرت‌های قدیمی بود. تمام اصطبل چراغانی شده بود با لامپ‌های ریسه‌ای سبز، سفید و قرمز. دو عدد پرچم سه رنگ فلزی هم به‌صورت ضربدر روی دیوار نصب شده بود که لامپ‌های کوچکی روی آنها بود و به‌صورت چشمک‌زن روشن و خاموش می‌شدند.

کبوترهای سفیدی را هم به پرواز درآورده بودند که خاک و غبار صدساله اصطبل را بر سرمان می‌‌ریختند. روز، روز جشن زندانیان بود و اینها همه کابوس‌ها و خواب‌های «رضا خوشنویس» که جمشید مشایخی نقش او را بازی می‌کرد. فضایی کاملا سوررئال اما خیلی ایرانی تهرانی که فقط از ذهن خلاق حاتمی می‌توانست تراوش کند.

بالاخره گروه فیلمبرداری را لابه‌لای خاک و نور و دود و بو(!) پیدا کردم. مهرداد فخیمی مرا به علی حاتمی معرفی کرد. علی با لبخندی دلنشین و خیلی خودمانی مانند دوستی دیرینه جلو آمد و صورت مرا بوسید. حاتمی تا پایان عمرش با همه همین‌طور بود؛ مهربان و فروتن. همه را به اسم کوچک صدا می‌زد.

علی گفت: «شنیده‌ام شما خط خوبی دارید؟» گفتم نه چندان. خندید. پرسیدم چه باید بنویسم؟ گفت: «روی این کرکره فلزی که در اینجا حکم پرده تئاتر را دارد و بالا و پایین می‌رود باید به فرانسه بنویسی «آنتراکت»، رنگ قرمز شاید بهتر باشد.» من هم روی کرکره فلزی به فرانسه نوشتم آنتراکت و به اصطلاح کار راه افتاد.

به علی گفتم من برای عکاسی آمده بودم اما با خطاطی شروع کردم. گفت ما با هم خیلی کار خواهیم کرد، عکاسی یکی از آنهاست. این مکان در واقع دومین مکان فیلمبرداری سریال هزاردستان بود.

مکان قبلی، عمارت «میرزاحسن‌خان مشیرالدوله پیرنیا» بود در لاله‌زار نو، کوچه پیرنیا، که بنایی بسیار زیبا و تاریخی است و همچنان پابرجا. گرچه بسیاری از صحنه‌های این دو مکان فیلمبرداری در نمایش عمومی حذف شدند اما یکی از همین مکان‌ها برای من شد ابتدای دوستی با علی حاتمی.

جادویی به نام سینما
علی حاتمی در سال ۱۳۲۳ خورشیدی، در یکی از محلات جنوب و قدیمی تهران(امیریه، شاهپور) در یک خانواده سنتی و علاقه‌مند به فرهنگ ایرانی به دنیا آمد. پدرش کارمند چاپخانه بود و مادرش مانند همه مادرهای ما سنتی. خویشان و نزدیکان حاتمی، همه اهل فرهنگ و هنر و علاقه‌مند به ادبیات ایران بودند.

زمانی، برای گرفتن مجله‌ای به سفارش علی حاتمی، به منزل خاله‌اش در حوالی امیریه رفتم. خانه‌ ساده‌ دو طبقه‌ای بود. از در که وارد شدم، تمام راهروها قفسه‌بندی بود و پر از کتاب و مجلات جلد شده. تقریبا تمام دیوار اتاق‌ها هم تا زیر سقف قفسه‌بندی و پر از کتاب بود و همه‌جا بوی کاغذ می‌داد.

در محیط‌هایی از این قبیل، ذهن او از کودکی با گنجینه‌های بی‌پایان قصه‌ها، ترانه‌ها و تصنیف‌ها آشنا شد و استعداد هنری و ادبی او کاملا پرورش یافت. حاتمی تحت‌تأثیر قصه‌ها و افسانه‌های دوران کودکی‌اش و بعدها با مطالعات و جست‌وجوهای بیشتر، موضوع فیلم‌ها و نمایش‌نامه‌هایش را در ذهنش طراحی کرد.

نزدیک بودن سینما «کشور» بعدها اورانوس و شهره به خانه‌اش تأثیر مهمی بر علاقه حاتمی به هنر سینما گذاشت و باعثشد تحت تأثیر جادوی تصویر متحرک و صدا و نور قرار گیرد؛ این علاقه و یادآوری آن دوران را در سالن سینمای فیلم «سوته‌دلان» به خوبی منعکس کرده است. صدای «ابوالقاسم طاهری» روی فیلم‌های خبری آن زمان، سریال «صاعقه»، «تارزان»، «لورل و هاردی»، «هِنسای عرب» و فیلم‌های دیگر، او را هرچه بیشتر به سمت سینما و نمایش کشاند تا آنجا که خود، یکی از هنرمندان پرآوازه این هنر شد.

تاریخ، تهران، حاتمی
حاتمی بافت‌های قدیمی تهران را دیده و در آنها زندگی کرده بود. گرایش او به فیلم‌های تاریخی به‌ دلیل بودن در همین محلات و آدم‌هایش بود، ‌ همان‌هایی که بعدها به فیلم‌هایش راه پیدا کرده و قصه‌ها و یادگارهای دلنشین خلق کردند.

گاهی علی حاتمی به‌ دلیل رعایت نکردن مسیر تاریخی در فیلم‌هایش یا به ‌هم ریختن زمان و مکان داستانش با عین واقعیت تاریخی، موردانتقاد قرارمی‌گرفت. این انتقادها به‌خصوص متوجه مجموعه تلویزیونی هزاردستان شد؛ مثلا اینکه گاری اسبی در فلان تاریخ در لاله‌زار نبوده یا لاله‌زار در آن سال‌ها سنگفرش نبوده یا اینکه اطلاعیه سرشماری آمار در آن سال از رادیو پخش نشده بلکه سال‌ها قبل در روزنامه اطلاعات چاپ شده و از این قبیل ایرادات.

به‌نظر من، هنرمندی با مشخصات علی حاتمی به دلیل احاطه‌اش به تاریخ و ادبیات ایران و خلاقیت و پرورش هنری دلخواهش، زیبایی‌شناسی جدیدی ارائه می‌داد که به کلیت تصویر تاریخ لطمه وارد نمی‌کرد. بازآفرینی واقعیت با تاریخ‌نویسی یکی نیست.

حاتمی کارش مستند نبود، حاتمی فیلم هنری می‌ساخت. علاقه حاتمی به ساختن فیلم‌های تاریخی، بخشی از دلبستگی‌های او به ثبت و ضبط میراث‌ها و یادگاری فرهنگی گذشته ماست. آنچه را که داشت به‌تدریج از فرهنگ سنتی ما فراموش می‌شد، یادمان انداخت و از دست فراموشی نجات داد. علی حاتمی هرگز کهنه‌گرا و واپس‌گرا نبود.

بازسازی محله‌های قدیمی تهران
همزمان با فیلمبرداری سریال هزاردستان در عمارت پیرنیا، سنگ بنای شهرک هزاردستان گذاشته شد. این شهرک با مساحتی حدود ۱۰هزار مترمربع زیربنا، شامل محلات قدیمی تهران و لاله‌زار و توپخانه است که در طرح اصلی ساختمان، پست و تلگراف و بانک شاهی هم بود که ساخته نشدند.

کل مجموعه با امکانات دولتی ساخته شد. علی حاتمی، «ولی‌الله خاکدان» را که از دکوراتورهای قدیمی، خوش‌ذوق و باسابقه سینما و تئاتر ایران بود، به‌عنوان سرگروه دکور هزاردستان انتخاب کرد؛ البته ناگفته نگذارم دکور محله قدیمی شهرک هزاردستان توسط آقای «اسماعیل ارحام صدر» طراحی شده بود که در اجرایش حاتمی و خاکدان نظارت کردند.

محلات قدیمی تهران شامل خانه‌های قدیمی، نانوایی، قهوه‌خانه، حمام، ماست‌بندی، کله‌پزی، کبابی، چلوکبابی، آب‌انبار، سقاخانه، مطب پزشک، کاروانسرا، آهنگری، مسگری، مسجد، قصابی، سلمانی، خیاطی، نجاری و کمی دورتر اصطبل و نعلبندی و زغال‌فروشی بود، همچنین حجره‌های فروش پوشاک و پارچه و گیوه، بقالی، عطاری و…

دکور لاله‌زار(طهران روزگار نو) شامل سینماها، رستوران‌ها، پیاله‌فروشی‌ها، فروشگاه پیرایش، گراند هتل، صفحه‌فروشی، داروخانه، عطر و ادکلن فرنگی، آرایشگاه‌های مردانه و زنانه، مجله و کتابفروشی‌های ایرانی و فرنگی، مطب‌های دندانپزشکی، مسجد، جواهرفروشی، کافه پارس، کافه قنادی آیبتا، سیگارفروشی ری، ساعت‌فروشی اُمگا، سازفروشی، فروشگاه‌های رادیو و رادیوسازی، عکاسی، تیاتر، کلاه‌فروشی، همراه با اتومبیل‌ها، اتوبوس‌ها، درشکه‌ها و گاری اسبی می‌شد. فیلمبرداری در دکور محلات قدیمی و بازار که زودتر آماده شده بود، با عنوان کمیته مجازات آغاز شد.

از جاده ابریشم تا هزاردستان
مقدمات تهیه سریال جاده ابریشم از سال ۱۳۵۴ شروع شد و طرح اولیه، توسط مسؤولان رادیو، تلویزیون ملی ایران به تصویب رسید. طرح قصه‌ها یک‌سال بعد آماده شد. در سال ۱۳۵۶ قرارداد ساخت شهرک جاده ابریشم به امضا رسید و فیلمبرداری در پاییز سال ۱۳۵۸ شروع شد و با چند بار وقفه در سال ۱۳۶۴ به پایان رسید. باید یادی بکنم از «هوشنگ بهارلو» که قرار بود فیلمبردار این سریال باشد.

حاتمی و بهارلو پس از سوته‌دلان همکاری گسترده‌ای برای شروع مقدمات سریال آغاز کردند. تکنسین‌ها و طراحان ایتالیایی به ‌دلیل ارتباط بهارلو که فارغ‌التحصیل رشته فیلمبرداری از ایتالیا بود و سال‌ها آنجا کار کرده بود، برای طراحی شهرک هزاردستان دعوت شدند. حاتمی و بهارلو چندبار هم برای مذاکره و آشنایی با نحوه کار آنها به ایتالیا سفر کردند. سرانجام پس از چند سال تدارکات و انتخاب هنرپیشه، فیلمبرداری سریال هزاردستان توسط هوشنگ بهارلو در عمارت «پیرنیا»، واقع در کوچه پیرنیا در لاله‌زار نو شروع شد.

بیشتر هنرپیشگان این سریال در این لوکیشن مقابل دوربین رفتند؛ «عزت‌الله انتظامی»، «داود رشیدی»، «جمشید مشایخی»، «هوشنگ بهشتی»، «ایرن زازیانس»، «شهلا میربختیار»، «محمدتقی کهنموئی»، «خیرالله تفرشی آزاد»، «جهانگیر فروهر» و نیز صدها هنرور دیگر. متأسفانه بخش‌های عمده و اصلی صحنه‌های این لوکیشن در نمایش عمومی حذف شدند.

هوشنگ بهارلو پس از مدت کوتاهی دست از فیلمبرداری این کار کشید و ایران و سینمای ایران را ترک کرد. پس از بهارلو، «مهرداد فخیمی» فیلمبرداری سریال را تا پایان بخش کمیته مجازات به‌عهده گرفت که او هم به دلایلی نامکشوف از کار کنار رفت و سریال را «مازیار پرتو» به پایان رساند.
اینکه سریال حاتمی قرار بود ۱۳ قسمتی باشد یا ۳۰ قسمتی، اصلا مهم نبود؛ حاتمی را نمی‌شد محدود به زمان و اندازه‌ای خاص کرد. او طرح کلی داستان سریال را نوشته و می‌دانست چه می‌خواهد. مانند شاعری بود که محدود به زمان و مکان نبود. حاتمی مانند قصه‌گوی هزار و یک‌شب، مانند پرده‌خوانان شاهنامه، گفتنی‌های دلنشین بسیار داشت.


گفت‌وگوهای ماندگار
حاتمی در گفتارنویسی بی‌همتا بود؛ عبارت‌هایی روان و شاعرانه که جدا از ذوق و توانایی ادبی او، نشان از مطالعات دقیق و جدی او از نثر گذشتگان و تاریخ ایران داشت. حاتمی همان وسواسی را که برای صحنه و لباس و دکور داشت، در ساخت و پرداخت جمله‌هایش به‌کار می‌برد، به‌همین دلیل حالا پس از سال‌ها، گفت‌وگوی شخصیت‌های آثارش در خاطره‌ بینندگان مانده. او برای نوشتن این گفت‌وگوها بسیار زحمت می‌کشید.

حاتمی عادت داشت دیالوگ‌هایش را شب قبل از فیلمبرداری آماده کند و صبح زود آنها را به دست هنرپیشه‌ها برساند. از آنجا که بیشتر هنرپیشه‌هایش حرفه‌ای بودند، دیالوگ‌ها را به‌سرعت حفظ می‌شدند.

اینجا لازم است یادی هم بکنم از روانشاد «جهانگیر فروهر» که حافظه‌ای قوی داشت و بسیار باهوش بود. او در همان فرصت کوتاه قبل از شروع فیلمبرداری، هم گفت‌وگوهای خودش را حفظ می‌کرد و هم گفت‌وگوهای بقیه بازیگران را. جالب است که وقتی هنرپیشه‌ای جمله یا کلمه‌ای را فراموش می‌کرد، فروهر به او یادآوری می‌کرد.

حاتمی ترجیح می‌داد دیالوگ‌های شیرین و گاه پیچیده‌اش، با صدای شفاف و رسای دوبلورها بیان شود. فکر می‌کرد در زمان دوبله فیلم‌هایش فرصت بهتری دارد تا مروری دوباره کند بر آنچه که نوشته و یا برای دست‌یافتن به جملاتی با ترکیبی بهتر؛ البته بعضی از بازیگران به‌دلیل جنس صدا و گاهی نداشتن توانایی در بیان دیالوگ‌های حاتمی، نیاز داشتند جایشان کس دیگری صحبت کند.
حاتمی با بهترین گویندگان و صداپیشگان سینمای ایران کار کرد و در این راه نیز عمدتا سراغ پیشکسوت‌ها رفت؛ مثلا برای نمونه از اولین گویندگان رادیو دعوت کرد تا اطلاعیه سرشماری و اخبار آن روز را که در صحنه‌ای از سریال هزاردستان از رادیو پخش می‌شد، بخوانند. این دو گوینده خانم «رهبری» و آقای «محمود سعادت» بودند که از افتتاح رادیو، گویندگی را شروع کردند. روحشان شاد.

هنرمندی که با بهترین‌ها کار می‌کرد
حاتمی طراح، نویسنده و کارگردان و مدیر واقعی کارهایش بود. گروه‌های دکور، خیاطی، کارگردانی، فیلمبرداری و هنرپیشگان کاملا تحت‌نظر او بودند. به ‌نظر من، در ایران کارگردان مؤلف به‌ معنی واقعی، علی حاتمی بود. او از پیشگامان و بنیانگذاران سینمای نوین ایران است.

کسی‌که همراه دیگر همکارانش مثل «بهرام بیضایی»، «مسعود کیمیایی»، «داریوش مهرجویی»، «ناصر تقوایی» و… در اواخر دهه ۴۰ خورشیدی حرکتی تازه را آغاز کردند. حاتمی تا پایان عمر، راه خاص خود را ادامه داد و از فرهنگ و سنت مردم مایه گرفت و آنها را با شیوه و سبک خودش به مردم نشان داد. او به دنبال سلیقه و خواست عامه مردم نبود؛ فرهنگ کشور و مردمش را می‌شناخت و در آثارش همین فرهنگ و سنت را ارزش و ارتقاء داد.

حاتمی در سینما، صحنه‌های باشکوه و زیبایی آفریده، صحنه‌هایی شبیه تابلو نقاشی. او به تابلوهای نقاشان بزرگ ایران مثل «صنیع‌الملک»، «کمال‌الملک»، «محمودخان» و… عشق می‌ورزید. سینمای حاتمی نقش و نگار خاص خود را دارد که از شمایل آثار سینماگران دیگر متمایز است.

او تقریبا همه عکس‌های آلبوم‌خانه کاخ گلستان را دیده بود. یادم هست بخش زیادی را با هم دیدیم و جالب است که او شماره‌های آلبوم‌ها و محتوای آنها را می‌دانست و از حفظ بود.

درباره سیاهی لشکر(هنروران) فیلم، علی حاتمی دست به کار مهم و در عین حال بسیار انسانی زد. در آن سال‌ها بسیاری از بنگاه‌های شادمانی و سازفروشی‌های خیابان سیروس، کارشان کساد شده بود و بسیاری بیکار شده بودند. علی حاتمی از شروع فیلمبرداری سریال به تدریج آنها را به عنوان نیروی انسانی به کار گرفت و بسیاری از مشاغل کوچک در دکور را از جمله فروشنده مغازه‌ها و… به آنها سپرد تا پولی به آنها برسد. در واقع آنهایی را که در زمینه پلان‌ها در حرکت و جنب‌وجوش می‌بینیم، همین هنروران هستند.

از طرفی حاتمی دوست داشت تمام هنرمندان برجسته ایران را در این سریال به‌کار گیرد و تا حدود زیادی هم موفق شد. نگاهی بیندازید به تیتراژ پایان سریال هزاردستان. او احترام زیادی برای پیشکسوت‌های هنر ایران قائل بود و در همه کارهایش، اول سراغ آنها را می‌گرفت.
حیف، او زود از میان ما رفت. حاتمی با اینکه بارها و بارها تلاش کرد تا فیلم تختی را به پایان برساند، اما انگار این فیلم طلسم شده بود. آخر هم نشد و او رفت. علی حاتمی از میان ما رفت و من شاهد بودم که قصههای ناگفته زیادی را با خود برد.