از دیرباز تا هماکنون، تحلیلگران اجتماعی پرنفوذی، از ابنخلدون تا کندراتیف، معتقد بودهاند که "تاریخ تکرار میشود".
هرچند که احتمالاً رویدادهای طبیعی همچون چرخش مکرر زمین به دور خورشید یا توالی نسلها از پس یکدیگر، الهامبخش این تلقی بودهاند، ولی، این باور، تنها یک الگوبرداری خام از طبیعت نیست، هرچند که الگوبرداری از طبیعت هم کمچیزی نیست. سخن از منطق عمیقتری است؛ اینکه واحدهای اجتماعی در نسبت با اقتضائات فرهنگی، متحمل دورههای متوالی نوباوگی و بلوغ و سالخوردگی و زوال میشوند.
یک ایده فرهنگی در جامعه محوریت مییابد، گسترش و تنوع پیدا میکند، سپس، باور به بسندگی و استقرار فرهنگی و اجتماعی، نیروهای عملکننده اجتماعی را به رخوت میکشاند و دیگر ایده فرهنگی محور جامعه بهروزرسانی و سرزنده نمیشوند؛ در مرحله بعد، مسائل اجتماعی فاقد پاسخ فرهنگی، تلنبار میشوند، و مشکلات، هرازگاهی از اکناف جامعه سر برمیآورند و به هم گره میخورند، و نهایتاً، مسائل در هم گرهخورده، به بحران تبدیل میشوند.
طول این تکرار تاریخ میتواند بسته به زندهبودن روحیه جهاد و مجاهده در یک جامعه، طولانی یا کوتاه شود، ولی منطق اصلی رویدادها میان زندهبودن روحیه جهاد و مجاهده و در سوی مقابل، میزان رخوت و سستی فعالان اجتماعی و فرهنگی است. این، منطقی است که نظریهپردازان دوری تاریخ را مفتون خودساخته است.
از سالها قبل، برای من این سؤال مطرح بود که چطور شد که از متن یک فرهنگ لاابالی در دهه ۱۳۴۰، نسلی در دهه ۱۳۵۰ ظهور کرد که بیاندازه مؤدب و موقر و ثابتقدم بود. آنها دکمه پیراهن ساده و سپیدشان را تا زیر گلو محکم میبستند و آرام و متین و مصمم راه میسپردند و سرمشق بچهمدرسهایها جمله "ادب آداب دارد" بود.
مسئولیتپذیری و تعهد متقابل آنها به یک ایده انقلابی، نهایتاً به برنامه انقلاب و پیشبرد دفاع مقدس و نهایتاً خیز موفق توسعه و سازندگی انجامید. سپس، از میانه دهه ۱۳۷۰، "جوانان را باور کنیم" به "تکرار" ولنگاری ۱۳۴۰ تبدیل شد، و تولید و تولد فرهنگی به رخوت و سستی گرایید چراکه بدون پایبندی به اصول و آدابشناسی دیوار راسخی بنا نمیشود.
حال و هوا از سرودها و داستانها و مطبوعات و کتابها و سایر محصولات فرهنگی رخت بر بست، و این مقدمهای شد برای رخوت و رکود اجتماعی و حتی اقتصادی امروز. سوال این است که چطور میتواند تاریخ چرخی بزند و ما دوباره به حال و روز مؤدب و توأم با تعهد متقابل و مسئولیت بازگردیم؟
زمانی، سرود زندهیاد حمید سبزواری با صدای روحافزای حسامالدین سراج، زمزمههای این مردم را تسخیر میکرد و بیانگر کاملعیار روحیه زمان دفاع مقدس بود. بگذارید سروده کامل مرحوم حمید سبزواری را مرور کنیم که بسته کامل شیوه فکر و زندگی مؤدب آن دوره بود:
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم…دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم / از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم…بانگ از جرس برخاست وای من خموشم / دریادلان راه سفر در پیش دارند...پا در رکاب راهوار خویش دارند / گاه سفر را چاووشان فریاد کردند...منزل به منزل حال ره را یاد کردند / گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است...چاووش میگوید ما را وقت تنگ است / گاه سفر آمد برادر! گام بردار...چشم از هوس، از خورد، از آرام بردار / گاه سفر آمد برادر! ره دراز است...پروا مکن بشتاب، همت چارهساز است / گاه سفر شد باره بر دامن برانیم...تا بوسهگاه وادی ایمن برانیم / وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد...از هفت وادی در طلب باید گذر کرد / وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند...بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند / وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را...امید بر عزم جلودار است ما را / وادی پر از فرعونیان و قبطیان است...موسی جلودار است و نیل اندر میان است / تکریتیان (صد- دام) در هر گام دارند...راهآشنایان، ره به مقصد میسپارند / رهتوشه باید کو؟ بیاور کولهبارم...امید را رهتوشه بهر راه دارم / رهتوشه باید، پای من هموارپو باش...هفتاد وادی پیش رو گر هست، گو: باش / رهتوشه باید، عزم را در کار بندیم...دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندیم / رهتوشه باید، صبر را در دل نشانیم...وادی به وادی باره تا منزل کشانیم / رهتوشه ما را شوق دیدار حرم، بس...رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس / تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر!...بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر! / ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن...تاراج و باج رفته را گردن نهادن / تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم...خفتیم غافل، خانه بر دشمن نهادیم / خفتیم غافل، از معادای حرامی...کردیم سر تسلیم یاسای حرامی / خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم...پس داوری بر محضر بیداد بردیم / خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد...خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم...دست عمل بشکسته و پای فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر کالایمان بود...خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود / ما خامش و او هر طرف شور و شغب کرد...تاوان و خورد و خفت و مستی را طلب کرد / سینا و طور و غزه را بلعید با هم...ما، خفته و او در تهاجم قدس را، هم / جولان به جولانی دگر بگرفت از ما...ماندیم ما سرگشته او را قدس و سینا / فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید...تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید / یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد...ای یاوران باید ولی را یاوری کرد / وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم...دل بر پیام دلکش چاووش بندیم / چابکسواران، رهروان، احرام بستند...دل بر طنین این صدای عام بستند / آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است...واماندن از این کاروان، درد است، درد است / باید خطر کردن، سفر کردن، رسیدن...ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن / وادی به وادی سینه باید سود بر راه...منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه / گر خاره ور خارا و گر دور است منزل،...حکم جلودار است، بربندیم محمل / ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست...عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست / باور مکن افسانه افسونگران را...همراه باید شد در این ره کاروان را / باور مکن امید دیدار حرم نیست...گامی فرا نه تا حرم جز یک قدم نیست / از دشت و دریا در طلب باید گذشتن...بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن / گر صد حرامی صد خطر، در پیش داریم...حکم جلودار است، سر در پیش داریم / حکم جلودار است، بر هامون بتازید...هامون اگر دریا شود، از خون بتازید / فرض است فرمان بردن از حکم جلودار...گر تیغ بارد، گو ببارد، نیست دشوار / جانان من برخیز و آهنگ سفر کن...گر تیغ بارد، گو ببارد، جان سپر کن / جانان من برخیز بر جولان برانیم...زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم / آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست...آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صیداست / آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد...آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد / جانان من اندوه لبنان کشت، ما را...بشکست داغ دیر یاسین پشت، ما را / جانان من برخیز باید بر "جبل" راند...حکم است باید باره تا دشت امل راند / جانان من برخیز و زین بر پارگی نه...زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه / باید ز آل سامری کیفر گرفتن...مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن / باید به مژگان رُفت گرد از طور سینین...باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین / باید به سر، زی مسجدالاقصی سفر کرد...باید به راه دوست، ترک جان و سر کرد / جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش...آنک امام ما علم بگرفته بر دوش / تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار...مقصد، دیار قدس، همپای جلودار.
و به رغم این مضمون درخشان و تاریخساز از مرحوم سبزواری، امروز، شماری از جوانان ما چه چیزهایی را لاینقطع به گوش خود سیمکشی میکنند؟ نیستی حالم خرابه…تو رو با یکی دیگه دیدم…داغون شدم مردم...ولی باز تو رو بخشیدم...نیستی دلشوره دارم...میبینم تو رو تو چشماش...این تقدیر بی رحمه با قلبم...عشق من برو نذار تنهاش...نیستی حال من خرابه...نیستی دستام سرد سرد...چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد......
و باز پرسش من این است که منطقاً نسلی که گوش به این ابتذال سپرده است و در سایه شبکه، از محدودیتهای تربیتی گسیخته است، در کدام نقطه، چرخش فرجام دهه ۱۳۴۰ را تجربه خواهد کرد، و به سمت اصول، مسئولیت، تعهد متقابل و ادب و سرمشق "ادب آداب دارد" بازخواهد گشت؟ روزی برخواهد گشت.
این سر به سنگ خواهد خورد. خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم…پس داوری بر محضر بیداد بردیم / خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد…خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم...دست عمل بشکسته و پای فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر کالایمان بود...خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود.
حامد حاجیحیدری