زن وجود ندارد؟/ روایت پاسخ اسلام و غرب به پرسش روانکاوی مدرن از زن

شاید کمتر کسی باشد که تصدیق نکند، " گشت ارشاد " موضوعی است که این روزها بیشترین آماج نقد، حمله و تخریب را به خود اختصاص داده است. تصاویر و ویدئوهایی از برخوردهای مأموران گشت ارشاد، در فاصله‌ای اندک با سرعت بسیار زیاد میان مردم دست به دست می‌شود. سمت و سوی نقدها بلافاصله از تقبیح برخورد اشتباه مأموران، متوجه خطا دانستن سیاست الزام به حجاب توسط حاکمیت می‌شود و سپس موضوع نقد " حجاب اجباری " مبدل به سوژه اصلی گفتارهای حقیقی و مجازی می‌شود. بعد از این، عمده مباحث به قانونی یا شرعی بودن موضوع حجاب ربط پیدا می‌کند، عده‌ای قانون حجاب را دلیل الزامی بودن رعایت آن می‌دانند، عده‌ای دیگر واجب بودن حجاب را دلیل الزامی بودن آن می‌دانند، برخی نیز واجب بودن حجاب را امری شخصی تلقی می‌کنند و قانونی شدن حجاب را یک سیاست تحمیلی بی‌مبنا، تحلیل می‌کنند، این عده حجاب داشتن یا نداشتن را امری اختیاری می‌دانند و قائل به آزادی انتخاب هستند. در ادامه مسیر سؤال‌ها متوجه اصل حجاب می‌شود، این‌که اساساً حجاب امری موافق طبع آدمی  است یا مخالف آن، به‌بیان دیگر حجاب امری طبیعی است یا غیرطبیعی، اگر امری غیرطبیعی باشد، معلوم است تحمیل دین یا حکومت است، یا اگر هم تحمیل دین یا حکومت نباشد، یا تفسیر اشتباهی است که مفسرین از آن کرده‌اند، یا سیاست جعلی است که حاکمان پیشه کرده‌اند، به هر حال اگر حجاب امری غیرطبیعی است و مخالف طبع انسان، به‌طریق اولی هم الزام آن توسط حاکمیت و هم انتخاب آن توسط افراد، اشتباه است، و چه‌بسا مبادرت به داشتن حجاب، منجر به آسیب‌های روحی و روانی شود، در مقابل اگر حجاب امری موافق طبع انسان باشد، نداشتن حجاب، چه اجباری، چه انتخابی، آسیب‌هایی را به روح و روان انسان وارد می‌آورد، فارغ از این مشاجرات و مباحثات درست و غلط، نگارنده قصد دارد از زاویه‌ای دیگر موضوع حجاب را بررسی کند.

زن وجود ندارد؟/ روایت پاسخ اسلام و غرب به پرسش روانکاوی مدرن از زن

«زن وجود ندارد»، اگر چنین است، بنابراین «چیزی به‌نام رابطه جنسی در کار نیست.»، این آموزه یکی از تعالیم مشهور روانکاوی مدرن و به‌طورمشخص ژاک لاکان، مهم‌ترین شاگرد فروید است. در وهله اول شاید این گمان ایجاد شود منظور لاکان، انکار تفاوت‌های بیولوژیکی و به‌تبع آن عدم امکان رابطه بیولوژیکی بین زن و مرد باشد، اما مسئله چیز دیگری است. نگارنده قصد دارد ببیند منظور ژاک لاکان از این گزاره‌های نامأنوس چیست. این آموزه مشهور، فهم مشهور و متعارفی نیز ایجاد کرده، که بر اساس آن انکار تفاوت بین زن و مرد، بدیهی تلقی شده است، یعنی فهم متعارف و دم‌دستی این آموزه، منجر به طبیعی‌سازی عدم تفاوت بین زن و مرد شده است، به این ترتیب اگر تفاوتی در جنسیت زنانه و مردانه وجود نداشته باشد، زن و مرد لازم نیست در ارتباطات بین خود، ملاحظه تفاوت را داشته باشند، مثلاً لازم نیست زن تفاوتهای خود را پنهان سازد، چه‌بسا به‌دلیل همین عدم تفاوت، زن و مرد حاضر باشند تفاوت‌های ظاهری‌شان را آشکارتر سازند، به‌هرحال، به‌نظر می‌رسد با فهم منظور واقعی لاکان، معلوم شود معنای این گزاره مشهور و نامأنوس چیست، شاید پس از فهم معنای واقعی، همین فهم متعارف و دم‌دستی نیز زیر سؤال برود.

برای این کار لازم است ابتدا، چند مفهوم پایه‌ای و اولیه روانکاوی لاکان را با ذکر یک مثال روشن سازیم، وقتی مادری به طفلش شیر می‌دهد، شیر مظهر عشق او به فرزند می‌شود، با این مثال می‌خواهیم فرق بین "نیاز"، "طلب" و "میل" را معلوم سازیم. طفل شیرخواره، گرسنه شده است و "نیاز" به شیر پیدا می‌کند، با گریه کردن از مادر شیر را "طلب" می‌کند، مادر منظور کودک از گریه را متوجه می‌شود، درواقع با شیر دادن به کودک، بر طلب شیر کودک صحه می‌گذارد، به‌هنگام طلب شیر توسط طفل، میل کودک ظاهر می‌شود، میل چیزی بیشتر از رفع نیاز طفل است، مثلاً شیردادن مظهر عشق مادر به فرزند می‌شود، در واقع ارزش مصرف شیر، هنگام طلب آن از مادر، تبدیل به ارزش مبادله می‌شود، یعنی تبدیل به چیزی برای تبادل بین کودک و مادر. ارزش مبادله سیری‌ناپذیر است، به این ترتیب به‌خلاف رفع نیاز گرسنگی، میل هیچ‌گاه کامل ارضاء نمی‌شود، مثال عذاب تانتالوس در این‌جا به ما کمک می‌کند. تانتالوس یکی از اساطیر یونانی است که تاوان حرص و طمع سیری‌ناپذیر خویش در راه ارزش مبادله را می‌دهد، یعنی هر لحظه که چیزی را به کف می‌آورد، ارزش مصرف خود را از دست می‌دهد و بدل به تجسم بی‌مصرف و ناب ارزش مبادله می‌شود. به‌صورت نمادین، لحظه‌ای که او غذا را دندان می‌گیرد، غذا به‌صورت طلا در می‌آید، یعنی چیزی خوردنی، بدل به چیزی دارای ارزش مبادله می‌شود، حرص او اما برای خوردن فرو نمی‌نشیند، می‌خواهد چیزی دیگر برگیرد اما در همان لحظه آن چیز نیز تبدیل به طلا می‌شود، بنابراین میل هیچ‌گاه فرو نمی‌نشیند، بلکه یا افزایش می‌یابد یا از طلبی به طلبی دیگر میل می‌کند.

پس از دانستن معنای میل سیری‌ناپذیر، اکنون وقت آن رسیده است ببینیم آیا اساساً بر این مبنا، میلی بین زن و مرد وجود دارد یا خیر، به‌عبارت دیگر می‌خواهیم بدانیم؛ آیا با وجود انکار جنسیت زنانه در آموزه‌های روانکاوی لاکان، چیزی دیگر وجود دارد که موجب تمایل مرد به زن یا زن به مرد شود؟ پاسخ به این سؤال راحت نیست، بگذارید از خود لاکان بپرسیم؛ اگر مردی "نیاز" بیولوژیکی به برقراری رابطه با زنی پیدا کرد و و از زن "طلب" رابطه کرد، آیا با برقراری این رابطه "میلش" فروکش می‌کند؟ طبیعی است که خیر، چون دانستیم که میل یا افزایش می‌یابد یا از طلبی به طلبی دیگر منجر می‌شود. اگر این‌گونه باشد، همه مردها برای ارضای میل خود، مدام باید در طلب زن‌های دیگر باشند. طبیعی است که این‌گونه نظم و انتظام اجتماع به هم می‌ریزد، بنابراین قانون یا قراردادی لازم است. این قانون یا باید مطابق میل انسان باشد، یا مطابق نیاز وی، یعنی قانون یا باید مدافع آزادی میل باشد یا مدافع آزادی نیاز. اکنون متوجه می‌شویم چرا لاکان به ما گفته بود "زن وجود ندارد" و بنابراین "چیزی به‌نام رابطه جنسی در کار نیست". همان‌طور که گفته شد مسئله لاکان انکار جنسیت بیولوژیکی زنانه یا نادیده گرفتن نیاز جنسی نیست، در واقع مسئله لاکان، تحدید میل جنسی است، میلی که به‌زعم وی سیری‌ناپذیر است. لاکان به‌دنبال شناسایی میل دیگری بود که بتواند جای میل جنسی را بگیرد. به‌زعم وی فرهنگ می‌توانست خالق میل دیگری قوی‌تر از میل جنسی باشد، اما از آنجا که تغییر فرهنگی نیاز به یک عامل تغییر داشت، تمرکزش را روی شناسایی این عامل تغییر متمرکز کرد. لاکان در نهایت به این جمع‌بندی رسید که عامل تغییر فرهنگی کسی نیست جز "زن"، یعنی همان چیزی که خود متعلق میل جنسی است، باید علیه میل جنسی بشورد، یعنی جنسیت زنانه را انکار کند، چگونه؟ با انکار تفاوت بین خود و مرد، بنابراین "زن وجود ندارد." به این معنا است که زن نباید فقط متعلق میل جنسی باشد. "چیزی به‌اسم رابطه جنسی وجود ندارد." نیز به‌معنای این است که رابطه نباید صرفاً مبتنی بر میل جنسی باشد.

فرض کنیم این آموزه روانکاوی مدرن صحیح باشد، ببنیم نشو و نمای این آموزه در دو اندیشه غربی و اسلامی چگونه است، فرهنگ غربی با انکار تفاوت بین زن و مرد، نمای برهنگی به خود گرفت، یعنی مشابهت زنان به مردان. در دنیای غرب برای نقش‌آفرینی زن در تغییر فرهنگی، میل جنسی مردان نادیده گرفته شد، یعنی آنها امیدوار بودند زن وقتی می‌تواند علیه فرهنگ موجود بشورد، که با آزادی پوشش، تعاریف مردانه میل جنسی را تغییر دهد. با این اندیشه، در عمل زن عامل تغییر فرهنگی شد، البته نه با تحدید یا کنترل میل جنسی، بلکه با تحریک و تهییج میل جنسی. فرهنگ غربی موفق شد با عاملیت زن، تغییر فرهنگی را نه‌فقط در جامعه خود بلکه در جوامع دیگر موجب شود. آموزه‌های روانکاوی، زن غربی را متوجه نقش مهم خود در جامعه غربی کرد، اما مسیری که انتخاب شده، کمکی به آزادی یا رهایی از میل جنسی نکرده است، بالعکس حضور اجتماعی زنان برای ایجاد تغییرات یا پیشرفت‌های جدید، با مانعی بزرگتر مواجه شده است: طغیان میل جنسی. هرچند زن دیگر کالایی بی‌اراده نیست، اما تبدیل به جنسی هوشمند شده است.

لارس فون‌تریه کارگردانی بلژیکی است که متوجه این مسیر اشتباه شده است و در اکثر آثار سینمایی خود زن غربی را از طریق روایت خشونت‌های ساختاری جوامع غربی روایت می‌کند، به‌عنوان مثال در فیلم "شکستن امواج" دقیقاً همین نقش‌آفرینی (عاملیت) زنانه در جامعه غربی را مورد پرسش قرار می‌دهد. وی همچون اکثر آثار خود، فیلم را حول یک زن بنا کرده و اثر را به کنکاش روانکاوانه شخصیت اصلی‌اش بدل ساخته است، زنی ساده که به‌دلیل مواجه شدن با مرگ برادر خود، دچار ضربه احساسی شدیدی شد و این ضربه احساسی به یک آسیب روانی هویتی در وی منجر شد. "بس" مجبور بود برای جبران این خلأ هویتی زنانه به‌سمت عشق یعنی مطمئن‌ترین راه، پناه ببرد، بنابراین با یان ازدواج کرد، یان برای انجام مأموریتی، مدتی بس را ترک می‌کند. بس از خدا تقاضا می‌کند یان زودتر از موعد برگردد، همین اتفاق می‌افتد، یعنی یان زودتر برمی‌گردد، منتها به‌دلیل حادثه‌ای از گردن به پایین فلج شده است. بس خدا را شاکر است که عشقش را مجدداً به وی برگردانده است، اما وقتی یان به‌دلیل ناتوانی، از بس می‌خواهد یک شریک عشقی دیگر برای خود دست‌وپا کند، بس ویران می‌شود و چون گمان می‌کند درخواستش از خداوند برای بازگرداندن یان، درخواستی لذت‌جویانه بوده است، خود را عقیم می‌کند، یعنی تصمیم می‌گیرد با این کار، خود را از شر میل جنسی رها سازد تا عاملیت زنانه خویش را بازیابد، در واقع بس با این کار می‌خواست به انکار تفاوت خویش با یان برسد و هویت زنانه خود را بازیابد، منتها متوجه نبود این معدوم‌سازی تفاوت، منجر به بازیابی هویت زنانه وی نمی‌شود، بلکه بی‌هویتی را در وی پایدار می‌سازد، یعنی همان زنی که به‌بیان لاکان وجود ندارد. فون‌تریه می‌خواهد بگوید هویت زن در فرهنگ اروپایی معدوم‌شده، وجود ندارد، چیزی اگر هست زنی است با هویت مردانه و تابع میل وی. «الکس گارلند» یکی دیگر از سینماگرایانی است که در فیلم مردان، به‌سیاقی دیگر، روایتگر شکست عاملیت زن در جامعه غربی است.

در مقابل، پاسخ اندیشه اسلامی به پرسش روانکاوی مدرن، برای رهایی زن از میل جنسی، نه در انکار تفاوت از طریق برهنگی که در تأیید تفاوت از طریق پوشیدگی است، به‌معنای دیگر در فرهنگ اسلامی، زن وجود دارد و خود را ابراز می‌کند نه از طریق مشابهت به مردان، بلکه از طریق تمایز یافتن از مردان، بنابراین زن با پوشیدگی، هم تفاوت خود را نشان می‌دهد، هم خود را از متعلق میل جنسی بودن مردان رها می‌کند، زن اهمیت می‌یابد، مؤثرتر می‌شود، علیه خود نمی‌شورد، به عاملی بی‌اراده تبدیل نمی‌شود، تغییر فرهنگی را ایجاد می‌کند، از این نظر حجاب لازمه رشد فرهنگی است، نه مانع آن، همان پاسخی که لاکان همیشه دنبالش بود اما به آن نرسید، باید به لاکان گفت، زن وقتی می‌تواند عامل تغییر باشد که وجود داشته باشد، اگر برای تغییر اجتماعی زن وجود نداشته باشد، فرهنگ می‌میرد. حجاب نشانه رشد فرهنگ است، نه زوال فرهنگ، به ما بد فهمانده شده است. فرهنگ‌سازان مستقل غربی با سؤالات مهمی مواجه شده‌اند، اما جواب را نمی‌دانند، جواب را با یک جمله خلاصه می‌کنیم: زن با حجاب وجود می‌یابد.

جعفر علیان‌نژادی