قیام امام حسین(ع) پنج سال پیش از عاشورا بود / چرا امام به بیعت کوفیان اعتماد کرد؟

افکارنیوز گروه مذهبی:سخن گفتن از امام حسین(ع) سخن گفتن از پیامبر(ص) است و صحبت از پیامبر(ص) سخن از اسلام، زیرا پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «حسین منی و انا من حسین». اگر پیامبر(ص) مؤسس و آورنده ی اسلام است، امام حسین(ع) احیاکننده ی آن و اگر در مبعثو غدیر اسلام رویید و به کمال رسید، در روز عاشورا حیاتی دوباره یافت و تفسیر ناب امام حسین(ع) از اسلام خط بطلان بر همه ی وسوسه ها و راه های انحرافی و بدعت ها کشید و مسیر اسلام ناب را در پیش چشم همگان قرار داد. اما، فضای فرهنگی اجتماعی پیش از قیام عاشورا چگونه بود که در سال ۶۱ به شهادت امام(ع) منجر شد؟ برای واکاوی موضوع، با حجت الاسلام دکتر جهان پور، مدرس حوزه و دانشگاه، به بحثمی نشینیم.

انحرافی را که نیم قرن پیش از کربلا پدید آمد چگونه می توان تحلیل کرد؟

آن چه که در کربلا اتفاق افتاد نتیجه ی یک دوره ی پنجاه ساله ی انحراف در دنیای اسلام است که تجلی این انحراف امت اسلامی را در کربلا می بینیم. این طور نیست که قیام کربلا را فقط با یزید بتوان معنا کرد. درست است که از عوامل مهم قیام کربلا خلافت و عملکرد یزید بود ولی به گواهی تاریخ اسلام اگر به جای یزید خلیفه ی دیگری هم بر مسند حکومت تکیه می زد، باز سیدالشهدا(ع) قیام می کرد و حادثه ی کربلا اتفاق می افتاد و گرچه ممکن بود به لحاظ ظاهر این قیام تفاوت هایی داشته باشد، در عمق خود تفاوتی نمی کرد بنابراین برای بررسی علت های وقوع کربلا بیشتر از آن که به یزید توجه کنیم باید دوران قبل از او را در نظر بگیریم.

امام حسین(ع) از قبل حادثه ی کربلا در مناسبت های مختلف افراد را برای بعد از مرگ معاویه آماده ی قیام می کردند. حالا، بعد از معاویه، یزید خلیفه شده که به اعتقاد من اگر هم او خلیفه نمی شد، باز امام حسین(ع) دست به قیام می زدند. معاویه بزرگ ترین مانع در برابر نهضت امام حسین(ع) بود چون او با سوابقی که برای خودش درست کرده بود و رفتار عوام فریبانه ای که داشت توانسته بود حتی اطرافیان ائمه از جمله فرماندهان امام حسن(ع) را از دور ایشان پراکنده کند. معاویه قبل از امام حسن(ع) در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم مردم را علیه حضرت تحریک می کرد. همیشه، در حوادثمهم تاریخی، پس زمینه ها خیلی مهم است. به نظر من، حادثه ی کربلا نتیجه ی انحراف بزرگی است که سال ها قبل در دنیای اسلام پیش آمده بود وهیچ کس آن را انحراف محسوب نمی کرد و مردم با آن کنار آمده بودند ولی با گذر زمان معلوم شد این انحراف به ظاهر کوچک چقدر بزرگ و سهمگین بوده است.

این بازگشت به جاهلیت بعد از رحلت پیامبر(ص) چگونه رخ داد؟

ما در تاریخ اسلام اصطلاحی داریم به نام جاهلیت که به دوران پیش از اسلام گفته می شود. در قرآن هم چهار بار واژه ی جاهلیت آمده و اوصاف آن دوران توصیف شده است. از شاخصه های مهم دوران جاهلیت تبعیض طبقاتی و اشرافیت قبیلگی است. قبیله ای که بزرگ تر و ثروتمندتر بود امتیازهایی را برای خودش نسبت به قبایل کوچک تر و ضعیف تر قائل بود. قبیله ی قریش در گذر زمان به چنین جایگاهی دست یافت؛ یعنی قریش به نام سرور عرب در شبه جزیره شهرت یافت و همه پذیرفتند که قریش سرور است.

در چنین موقعیت منحصر به فردی که برای قریش پیش آمده بود، اسلام ظهور کرد و تعالیم اسلام و رسالت پیامبر(ص) همه ی آن امتیازها را نفی می کرد؛ یعنی اسلام با اشرافیت و موقعیت هایی که قریش به ناحق به دست آورده بود مبارزه می کرد. به همین علت، قریش در برابر پیامبر(ص) ایستاد و مقابله کرد. این مقاومت ۲۱ سال طول کشید تا بالاخره در سال هشتم هجری قبیله ی قریش مسلمان شد. اسلام آنان در دو سال آخر حیات پیامبر از سر ترس و جبر بود و نه از روی میل و رغبت. آن ها مجبور شدند که اسلام بیاورند و چون در اسلام همه ی انسان ها با هم مساوی بودند پیامبر(ص) امتیازهای آنان را لغو کرد و قریش هم مجبور شد به این سیره ی پیامبر تن بدهد و آن را بپذیرد و سکوت کند.

خصوصیات دورانی که جاهلیت اول را به جاهلیت ثانی پیوند داد چه بود؟

بعد از رحلت پیامبر، انحرافی در خلافت و جانشینی پیامبر ایجاد شد که مردم آن را پذیرفتند و آن را انحراف تلقی نکردند ولی از آن جایی که این انحراف برای امیرالمؤمنین و خواص ایشان خیلی روشن بود آن ها با این جریان مقابله کردند هرچند در ادامه به سبب مصالح اسلام سکوت کردند. این انحراف به ظاهر کوچک در دوره ی خلافت خلیفه ی سوم ماهیت خود را آشکارا و کامل نشان داد.

در حقیقت، در این دوره که یک فرد اموی در رأس خلافت قرار می گیرد، میان آن جاهلیت اول و این جاهلیت ثانی پیوند برقرار می شود؛ یعنی در این دوره از حقیقت اسلام عبور می شود و همان ویژگی ها و خصوصیات دوران جاهلیت قبل اسلام احیا می شود به نحوی که می توان گفت خلافت اموی در این دوره پایه گذاری می شود؛ این خلافت پیش از آن که اسلامی باشد رنگ وبوی اموی و عربی داشت. این جا دیگر خیلی ها متوجه شدند که چه اشتباه بزرگی رخ داده است لذا بعد از کشته شدن خلیفه ی سوم مردم به خانه ی علی(ع) هجوم می برند و حضرت را مجبور می کنند که خلافت را بپذیرد.

بعدها، حضرت در گفت وگوهایی که با طلحه و زبیر دارند می فرمایند: «من به زور به سمت مردم نرفتم و آن ها را مجبور نکردم که با من بیعت کنند بلکه مردم سمت من آمدند. من دستم را برای بیعت دراز نکردم بلکه مردم بیعت را به من تحمیل کردند و شما(طلحه و زبیر) هم مثل بقیه ی مردم با من بیعت کردید پس باید به این بیعت پای بند باشید»؛ یعنی علی(ع) زمانی در رأس خلافت دنیای اسلام قرار گرفت که مردم متوجه آن انحراف شدند و دریافتند که چقدر در این سال ها از اسلام محمدی فاصله گرفته اند.

فرصت بیست ساله ی معاویه را برای انتقام و تحریف عقاید اسلامی تحلیل بفرمایید؟

از سال ۴۱ تا ۶۰ هجری، حدود بیست سال، معاویه رسماً خلافت را به دست می گیرد. او در این دوران ظاهر اسلامی را در کارهایش حفظ می کند، اما اعمال او هیچ گونه جهت اسلامی ندارد و رفتارش با روح اسلام در تعارض است. معاویه در این بیست سال جامعه ی اسلامی را به سمتی که خودش می خواهد سوق می دهد. ازجمله کارهای زشت او این است که لعن امیرالمؤمنین(ع) را اشاعه و ترویج می کند و دستور می دهد که علی(ع) را در منابر لعن کنند.

او در این عمل انتقام جویانه آن قدر زیاده روی می کند که حتی صدای برخی از خود اموی ها به اعتراض بلند می شود و می گویند که تو در این کار خیلی زیاده روی می کنی. مثلاً، مغیرة بن شعبه به معاویه اعتراض می کند که بس است دیگر؛ بهتر است قدری علی(ع) و بنی هاشم را رها کنی، اما معاویه جواب می دهد: «هیهات! هیهات! این مرد(پیامبر اسلام) هاشمی کاری کرده که روزی ۵ بار اسمش در کنار اسم خدا برده می شود و من تا این اسم را بر نیندازم دست بر نمی دارم.»

آیا این بحثدرست است که لعن علی(ع) را معاویه به شدت در جامعه ترویج می داد؟

بله، لعن علی(ع) را معاویه بین مردم جا انداخته بود طوری که خودش می گفت کودکان باید با لعن علی(ع) بزرگ شوند و بزرگ ها با این لعن پیر شوند و پیرها با این لعن بمیرند و کسی نباید جرئت کند فضیلتی از فضایل علی(ع) را نقل کند.

مثلاً، در تاریخ آمده که اهل حران می گفتند: «لا صلاة الا بلعن ابی تراب»؛ یعنی اگر شما نماز بخوانید و به علی(ع) لعن نکنید، نماز شما اصلاً نماز نیست و نزد خدا پذیرفته نمی شود. در مناسک دینی چون نماز و دعا و در آغاز خطبه ها و… لعن علی(ع) جزو ضروریات بود. کسی جرئت نداشت اسم فرزندش را علی بگذارد.

شرایط جامعه طوری شده بود که اگر می خواستند کسی را در سطح جامعه بایکوت و طرد کنند، او را علی صدا می کردند که گزارش های آن در تاریخ آمده است؛ طوری شده بود که تا ۱۰۰ سال بعد مردم اسم علی(ع) و حسن(ع) و فاطمه(ع) و حسین(ع) و… را روی بچه هایشان نمی گذاشتند و جرئت نمی کردند این اسامی طیبه را روی بچه هایشان بگذارند. اگر کسی از این اسم ها استفاده می کرد، متهم می شد که گرایش شیعی دارد و باید طرد شود. این که امام حسین(ع) اصرار دارد اسم بچه هایش را علی بگذارد به همین علت است.

در تاریخ آمده که وقتی اسرای کربلا را پیش عبیدا…، حاکم یزیدی کوفه، می برند او از امام سجاد(ع) می پرسد اسم شما چیست؟ امام سجاد(ع) جواب می دهند: علی. می گوید: آن برادرت که کشته شد اسمش چه بود؟ امام جواب می دهد: اسم او هم علی بود. عبیدا… می گوید: چرا این همه علی؟ مگر اسم دیگری نبود؟ امام سجاد در پاسخ می - فرمایند: «پدرم ابی عبدا… به پدرش علی(ع) خیلی علاقه داشت و فرموده بود اگر خدا ۱۰۰ پسر هم به من بدهد، اسم همه ی آن ها را علی می گذارم و کسی مثل پدر من که پدری مثل علی دارد به او افتخار می کند، اما کسی که پدر ندارد به چه چیزی خطابش کنند؟» در حقیقت، امام سجاد کنایه ای به عبیدا… می زند چون پدر عبیدا… معلوم نبود و گاهی به او زیادة بن امیه می - گفتند. آن جا، عبیدا… از این پاسخ امام عصبانی می شود و تصمیم می گیرد امام را بکشد که حضرت زینب(س) دفاع می کند و ماجرا طور دیگری ادامه می یابد.

به هر جهت، این سیاست های ضدعلوی معاویه تا حدی است که مردم تحت تأثیر قرار می - گیرند و اسلام را از منظر او می شناسند و هر تفسیری از اسلام از ناحیه غیرمعاویه را مشروع نمی دانند. در چنین شرایطی، بعد از دوره ی امام مجتبی(ع)، که برخی مورخان عصر آن حضرت را عصر نفاق معرفی کردند.

آیا امام حسین(ع) در عصر معاویه نهضت فرهنگی خود را آغاز کردند؟
بله، بنده معتقدم آغاز قیام امام حسین(ع) در عصر خود معاویه است؛ حدود سال ۵۶ هجری که حضرت دیگر رسماً مخالفت - های جدی خود را اعلام می کند و در مقابل معاویه موضع گیری های آشکاری دارد و عدم صلاحیت یزید را در این برخوردها بیان می کند. ازجمله ی این موضع گیری ها خطبه ی آن حضرت در جمع بزرگان جهان اسلام در مِناست. زمانی که بزرگان و علمای جهان اسلام از کل سرزمین های اسلامی برای حج آمده بودند، امام حسین(ع) در آن جا مواضع خودشان را طرح می کنند و از این بزرگان می خواهند که این دیدگاه ها را به مردم سرزمین هایشان برسانند و آن ها را بیدار کنند و بیدارگری را وظیفه ی آن ها می دانند.

امام(ع) آن جا مسئله ی جانشینی یزید و بدعت معاویه را مطرح می کنند و به آیاتی از سوره ی مائده اشاره می کنند که احبار(علمای یهودی) به سبب انجام ندادن وظیفه مورد غضب واقع شدند و اگر بزرگان امت اسلامی هم با این انحراف ها مقابله نکنند و در انجام وظیفه شان کوتاهی کنند و بر آرزوهای دنیایی شان تکیه کنند و به آن چه که خداوند از آن ها خواسته عمل نکنند، عذاب الهی آن ها را در بر می گیرد. امام آن جا شدیدترین لحن را خطاب به علما و خواص جهان اسلام به کار می برند و مواضع محکم و کوبنده ی خود را هم نسبت به معاویه و انحراف های او مطرح می کنند.

در این جا، این سؤال مطرح می شود که چرا امام حسین(ع) علیه معاویه قیام مسلحانه نکردند؟

این که چرا امام با یزید عملاً درگیر شد و در زمان معاویه حرکت مسلحانه نکرد به علت فراهم نبودن شرایط بود مثلاً بعد از شهادت امام مجتبی(ع) به ایشان مراجعه می شود که شما باید قیام مسلحانه کنید. امام می فرماید: «بروید پلاس خانه تان باشید»؛ یعنی تا وقتی این طاغوت زنده است مثل فرشی که در خانه افتاده شما هم بروید و در خانه هایتان بنشینید. الان، وقت قیام مسلحانه نیست؛ تا معاویه زنده است قیام مسلحانه جواب نمی دهد چون امام(ع) هم معاویه و حیله ها و برنامه هایش را می شناسد هم اوضاع و شرایط اجتماعی و سیاسی و دینی جامعه را می داند و هم مردم را خوب می شناسد. تا اواخر دوره ی معاویه که حضرت با یک نهضت فرهنگی و علمی مبارزه را رسماً آغاز می کنند که در دل خودش کاملاً بیان کننده ی مواضع سیاسی امام(ع) نیز هست.

آیا یاران امام به وضعیت موجود اعتراض می کردند؟

بله، یاران خاص امام هم همیشه اعتراض های خود را مطرح می کردند و هزینه های سخت هم می پرداختند. کسانی مثل حجر، رشید، و… این ها یاران ناب و خالص امام(ع) بودند ولی صدایشان به جایی نمی رسید و معاویه سرکوب شان می کرد؛ یعنی واقعاً زر و زور معاویه جدی بود. زر معاویه بسیار وسوسه برانگیز و زورش هم خانه برانداز بود لذا این طور نبود که اصلاً مردم انحراف های معاویه را متوجه نشوند.

بعضی از مردم می دانستند، خواص می دانستند ولی به علت میل به زندگی دنیایی و ترس از معاویه سکوت می کردند و با این وضع کنار می آمدند حتی پیش امام می آمدند و می گفتند حق با شماست ولی کاری از ما بر نمی آید. بعضی مواقع هم کسانی می آمدند و می گفتند شما قیام کنید ما پشت سرتان هستیم ولی هم امام حسن(ع) و هم امام حسین(ع) می دانستند در وقت خطر این مردم حاضر نیستند و پشت آن ها را خالی می کنند و قیام نتیجه ندارد.

چرا امام حسین(ع) به بیعت مردم کوفه اعتماد کرد و دست به قیام زد؟

ممکن است سؤال شود این مردمی که بیست سال معاویه روی ذهن و فکر و اندیشه ی آن ها کار کرده و این قدر آن ها را فریفته است کاملاً قابل پیش بینی است که در کربلا هم در کنار امام باقی نمانند و باز فریب بخورند پس چرا امام حسین(ع) با وجود شناخت این مردم به بیعت مردم کوفه اعتماد کردند و دست به قیام زدند؟ پاسخ این سؤال بحثی است که این بحثهم کلامی است و هم تاریخی که بر اساس آن گفته می شود پیامبر(ص) و ائمه ی اطهار(ع) مأمور به ظاهرند؛ یعنی باید به ظواهر عادی در زندگی اجتماعی عمل کنند. بله، بر اساس علم امامت، برای امام حسین(ع) کاملاً روشن بود که این مردم مرد روزهای سخت نیستند.

در وصیت نامه ای که حضرت برای برادرشان، محمد حنفیه، می نویسند بیان می کنند این سفری که ما می رویم آخرش شهادت است. در مدینه هم وقتی به امام می گویند نرو ایشان جواب می دهند که پیامبر(ص) را در خواب دیدم که به من گفت خدا دوست دارد تو را کشته ببیند. علم امام(ع) یک امر است که با این علم امام حسین(ع) می داند که مردم خیانت می کنند و وفادار نیستند، اما عمل به ظاهر نکته ی دیگری است که بالاخره هجده هزار نفر با امام بیعت و اعلام وفاداری کردند حتی امام(ع) به نامه ها اعتماد نکرد و نماینده ی خودشان، مسلم، را فرستاد تا اطمینان یابد و وقتی مسلم از بیعت مردم کوفه اطمینان می دهد امام راه می افتد چون امام قبلش خطاب به مردم گفته بود که بیعت با مسلم بیعت با من است و اگر بیعت شکستید، خدا بین من و شما حکومت می کند؛ یعنی امام(ع) در نامه ای که خطاب به کوفیان می نویسد و مسلم را معرفی می کند هم به بیعت مردم پاسخ می دهد و هم تهدید می کند که مبادا پیمان را بشکنید که در آن صورت حاکم بین من و شما خداست.

برحسب ظاهر، اگر امام به هجده هزار نامه و به بیعت مردم کوفه پاسخ مثبت نمی داد، بالاخره در تاریخ این سؤال بزرگ پیش می آمد که چرا امام حسین(ع) به این بیعت ها توجه نکرد و اگر به کوفه می رفت، ممکن بود پیروز شود. به ظاهر، امام حسین(ع) بهانه ای ندارد که نپذیرد. چند عامل در این موضوع مهم هست که شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی هم به آن ها اشاره می کند. این عوامل عبارت است از بیعت و دعوت و امر به معروف و نهی از منکر. خود دعوت یک عامل مهم برای قیام است. مردم کوفه خطاب به امام حسین(ع) نوشتند که درخت ها به ثمر نشسته، میوه ها آماده ی چیدن است، اوضاع کشاورزی رو به راه است، آب وهوا خوب است، و خلاصه همه چیز آماده است جز این که ما امام(ع) نداریم که قیام کنیم. شما بیایید تا ما دور شما جمع شویم و به آن چیزی که حق شماست و شایسته است برسیم.

می خواهم بگویم نامه ها این قدر با احساسات شدید نوشته شده که حضرت نمی تواند آن ها را نادیده بگیرد، اما در عین حال حضرت رعایت احتیاط را می کند و با این نامه ها نمی رود و مسلم را می فرستد. مسلم که از بیعت همه مطمئن می شود نامه می نویسد به امام که همه بیعت کردند و رؤسای قبایل آمدند و تضمین دادند که ما هستیم و لذا امام راه می افتد. وقتی هم که در راه حضرت متوجه می شود مردم بیعت شکستند می خواهد برگردد که اجازه ی بازگشت را به امام نمی دهند.

«حر»، که فرمانده لشگر یزید است، می گوید من مأمورم و اجازه نمی دهم شما به جای دیگری بروید نه به کوفه نه به مدینه و نه مکه تا این که جواب بعدی می آید که این ها را ببر به یک سرزمین بی آب وعلف و گرم که امام حسین(ع) آن جا به سمت غاضریه و بعد هم نینوا تغییر مسیر می دهند؛ یعنی اگر راه را بر امام(ع) نمی بستند، ممکن بود ایشان راه دیگری را در پیش بگیرند البته اراده ی الهی را نمی توان نادیده گرفت ولی بالاخره اگر اجازه می دادند، شاید امام(ع) تصمیم دیگری می گرفتند و راه دیگری را انتخاب می کردند نه این که دست از مبارزه بردارند ولی ممکن بود به نحو دیگری ادامه دهند.