ماجرای صدقه آیت‌الله بهجت هنگام سفر رهبر انقلاب

به گزارش افکارنیوزبه نقل از فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «تاریخ کربلا - یهود شناسی» با محوریت باطل در عالم پرداخت که گزیده‌ای از آن در ادامه می‌آید:

*افضل صفات شیعه از منظر حضرت صادق(ع)

معرفت به قدری مهم است که وجود مقدّس و منوّر امام جعفر صادق(ع) در روایت شریفه‌ای راجع به صفات شیعه این‌طور تبیین می‌فرمایند: «بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ»، بعضی از شما نمازتان بیشتر از دیگران است، بعضی از شما اهل نماز و عبادت هستید که این عشق و علاقه‌مندی به صلاة، یکی از نشانه‌های مؤمنین است و یکی از صفات شیعیان است. طوری که اصلاً وجود مقدّس ابی‌عبدالله(ع) به خاطر بحثصلاه، در میدان نبرد، به همراه یک عدّه آن‌گونه به شهادت رسیدند؛ «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ».

«وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ» بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر توفیق دارید که خیلی حجّ می‌روید، «وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ» و بعضی‌ها نسبت به دیگران زیادتر صدقه می‌دهند.

«وَ بَعْضُکُمْ أَکْثَرُ صِیَاماً مِنْ بَعْضٍ» بعضی‌ها نسبت به دیگران خیلی اهل روزه هستند.

حضرت در ادامه فرمودند: «وَ أَفْضَلُکُمْ أَفْضَلُکُمْ مَعْرِفَةً» بافضیلت‌ترین شما کسی است که در معرفت بالاترین باشد؛ یعنی بفهمد؛ شناخت داشته باشد و در شناختش عالی کار کند.

چون وقتی کسی شناخت پیدا کرد، می‌تواند راه برود؛ می‌تواند حقّ و باطل را تشخیص می‌دهد؛ دیگر یک گوشه نمی‌نشیند.

*نماز امام زمان(عج) نخوان!!!

خدا آیت‌الله دزفولی را رحمت کند. یک آقای مدنی نامی بود که خیاط بود و کنار مسجدالاقصی کار می‌کرد. پسر او که یک مدّت با منافقین بود امّا الحمدلله عاقبت به خیر شد. پسرش خیلی نماز امام زمان(عج) می‌خواند. آیت‌الله دزفولی به او فرموده بودند: به آقازاده‌ات بگو که نماز امام زمان(عج) نخواند.

این آقا خیلی مکدّر شد و تعجّب کرد که یعنی چه؟! همه توصیه می‌کنند که نماز بخوان، این آقا برعکس می‌گوید! این چه قاعده‌ای است؟!

آقا به ایشان فرمودند: به پسرت بگو که بیشتر پای مباحثمعرفتی بنشیند و معرفتش را بیشتر کند؛ این نماز خواندن به درد نمی‌خورد.

وقتی انقلاب شد و منافقین جذب نیرو می‌کردند، این آقا هم به آن سمت رفت. ولی بعد بحمدلله مسئله‌ای پیش آمد و برگشت و در سربازی به شهادت رسید.

*علّت تبیعد ابوذر به ربذه

لذا این‌جا نکته‌ای عرض کنم که خیلی عجیب است! بیان شده حضرت اباذر به صراحت به سومی و اطرافیانش بیان می‌کرد: یا طلقا و ابن ‌الطّلقاء! ای آزاد‌شده‌ها و ای فرزندان آزادشده! بعد هم هنگام حجّ در کنار چشمه‌ زمزم می‌ایستاد و وقتی حجّاج می‌آمدند آب بردارند، آنان را آگاه می‌کرد.

اصلاً حجّ همین است. بعضی‌ها فکر می‌کنند، حجّ این است که بروم و دور بیت‌الله، هفت دور بچرخم. شانه‌ام هم نباید یک ‌مقدار منحرف شود و …. البته توجّه کنید! این مسائل درست است امّا نه افراط و نه تفریط. لذا شانه چپ باید دقیق به سمت کعبه باشد. یک موقع کسی نگوید: نه، هر طور بود، اشکالی ندارد و از این‌ طرف بیافتد. این می‌شود همان کاری که منافقین می‌کردند، آن‌ها می‌گفتند: اصل، مهم است در حالی که آن اصل را هم اصلاً قبول نداشتند و می‌خواستند اسلام را وارونه نشان دهند.

پس باید شانه‌ چپ درست موازی باشد و بعد شروع کنی؛ نباید رویت را برگردانی و …. همه‌ی این‌ها را باید انجام بدهی امّا آیا فقط این هفت شوط است؟ فقط نماز خواندن و بعد سعی صفا و مروه است؟ یا نه، باید آن‌جا بگویی چه خبر است؟!

الان در حجّ این وهّابیت که بازوی یهود است، اجازه نمی‌دهند یک کلمه راجع به یهود و صهیونیسم جهانی حرف بزنی. امّا راجع به سوریه یا ایران تا دلت بخواهد لعن و نفرین هست؛ در خطبه‌های نماز جمعه‌شان، یا در سخنرانی‌هایی که آن‌جا بعد از نماز عشاء می‌گذارند، این کار را انجام می‌دهند. امّا با وجود این همه آیات قرآن راجع به یهود، ابداً اجازه نمی‌دهند اسم یهود یا صهیونیسم جهانی برده شود. راجع به این که در غزّه چه شده، ابداً حرف نمی‌زنند امّا راجع به سوریه و راجع به حزب‌الله، می‌آیند می‌گویند: حزب‌الشّیطان، چون به این ناکس‌های نامرد ضربه زده‌اند و خودشان از این‌ها ضربه خورده‌اند!

لذا اباذر می‌ایستاد و وقتی مردم می‌آمدند، بروند، با صدای بلند داد می‌زد: آی مردم! همه مرا می‌شناسید و احتیاج به معرّفی ندارم؛ هر که هم نمی‌شناسد، خودم را معرّفی می‌کنم: من جندب‌بن‌جناده هستم که پیامبر(ص) به من ابوذر و عبدالله گفت. با همین دو گوشم از او شنیدم - که اگر دروغ گفته باشم، خدا دو گوشم را کر کند - با همین دو چشمم رسول خدا را دیدم - که اگر دروغ گفته باشم، خدا چشمانم را کور کند - که می‌فرمود: علی علیه‌السّلام پیشوای نیکوکاران و کشنده‌ کافران است. هر کس او را یاری کند، پیروز است و هر کس او را رها کند، خوار و ذلیل است.

بعد فرمود: از رسول خدا شنیدم، علی(ع) نخستین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد؛ چون او نخستین کسی بود که به من ایمان آورد. او بزرگترین راستگوست و فاروق امّت اوست، نه کس دیگر! اوست که حقّ را از باطل جدا می‌کند. او پیشوای مؤمنین است، او در مقابل ستمگران می‌ایستد و ….

آن‌قدر این‌ فضائل مولی‌الموالی(ع) را گفت، که عثمان اباذر را خواست و به او گفت: خداوند هیچ چشمی را به دیدار تو روشن نکند ای جندب! - او مخصوصاً این نام را گفت -

اباذر گفت: من جندب بودم و پیامبر(ص) مرا عبدالله نامید و من این نام را که پیامبر(ص) برایم قرار داده، ترجیح می‌دهم.

بعد سومی به او گفت: تو فکر کردی من می‌گویم: دست خدا بسته است و خدا فقیر است؟

اباذر به جرأت بیان کرد: بله. تو با یهودیان و مانند آن‌ها هستی.

بعد گفت: یک روایت دیگر برایت بگویم؟ من این روایت را از پیامبر(ص) شنیدم که فرمودند: خاندان ابوالعاص که به ۳۰ نفر برسند، اموال خدا را دست به دست می‌چرخانند، بندگان خدا را به بردگی می‌گیرند و دین خدا را برای مردم، باعثمکر و فریب می‌کنند. بعد به حاضرین رو کرد و گفت: بدانید که پبامبر(ص) این را بیان کرد.

بیان شده که مجدّد یکی از جاهایی که عثمان به خروش درآمد و گفت: «دروغ‌گو! چرا به پیامبر دروغ می‌بندی؟!» همین جاست.

اباذر گفت: من که خدا و پیامبر(ص) فرموده‌اند: راست‌گوترینم، دروغ می‌گویم؟!

برای این‌ که مسئله مشخّص شود، امیرالمؤمنین(ع) را حاضر کردند. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: بله، خداوند و پیامبر(ص) بیان کرده‌اند که در این آسمان، راستگوتر از اباذر وجود ندارد. من خودم از پیامبر(ص) شنیدم آسمان بر سر کسی سایه نیانداخته و زمین کسی را بر پشت خود حمل نکرده است، که راستگوتر از اباذر باشد. این، جواب دندا‌شکنی برای آن‌ها بود - ۳ مرتبه این‌طور شده که امیرالمؤمنین(ع) را خواستند و ایشان آمدند و این‌طور بیان کردند -

بعد همه جلوی خود عثمان گفتند: بله، بله، راستگوتر از اباذر وجود ندارد.

بعد اباذر گفت: حالا که این‌طور شد، من به شما بگویم: از رسول خدا، پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: تو را به کذب متّهم می‌کنند. باورم نمی‌شد که زنده باشم و این را ببینم، وای بر تو! آیا رسول خدا را ندیدی، آیا ابابکر و عمر را ندیدی که آن‌ها مثل تو سلطنت درست نکردند، امّا تو مثل جبّارانی و ستمگرانی؟!!

سومی به قدری عصبانی شد که گفت: باید تبعید شود. گفت: مکّه؟ اجازه نداد. کوفه؟ اجازه نداد. بصره؟ اجازه نداد. گفت: باید به ربذه برود که بی‌آب و علف باشد.

محرّک اصلی این هم که اباذر را به ربذه بفرستد، همین مروان حکم - که یهودی بودن و این را که دستش با یهودی‌ها بود، عرض کردیم - است، دارد که او خیلی در گوش سومی خواند که فقط ربذه جای اوست - مروان رفیق یهودی‌هاست؛ لذا نقش یهود را ببینید - بعد حتّی مروان هم دستور داد، گفت: هیچ کسی حقّ ندارد با او برود که این را از طرف عثمان اعلام کرد.

*نصایح امیرالمؤمنین(ع) به اباذر، در بدرقه او به ربذه

امیرالمؤمنین، مولی‌الموالی، با سیّدان شباب اهل الجّنه، الحسن و الحسین(ع) اباذر را همراهی کردند. مروان تهدید کرد که جلو نیایند، دارد که امیرالمؤمنین(ع) شمشیرشان را کشیدند و فرمودند: اگر جلو بیایی، گردنت را می‌زنم. دارد که مروان جلو رفت، وقتی شمشیر امیرالمؤمنین(ع) کشیده شد، به سرعت فرار کرد.

بعد رفتند و اباذر را تسلّا دادند. حضرت فرمودند: ای اباذر! تو به خاطر خدا خشمگین شدی. پس امیدت فقط به او باشد - خوب دقّت بفرمایید، می‌خواهم جمله‌ای را که امیرالمؤمنین(ع) در آخر فرمودند، عرض کنم - این‌ها به خاطر دنیایشان از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آن‌ها نترسیدی! این‌ها دستشان به خون دیگران آغشته است و می‌دانند تو دیگران را به دین دعوت می‌کنی و چون بسیار ترسو هستند، تو را تبعید می‌کنند! به زودی خواهی دانست چه کسی سود برده و چه کسی ضرر کرده است! اگر درهای آسمان و زمین به روی بنده‌ای بسته شود و او تقوای الهی را پیشه سازد، خداوند راه خروجی از زمین و آسمان برای می‌گشاید! مبادا جز حقّ چیزی مونس تو باشد و جز باطل چیزی تو را به وحشت اندازد.

حالا امیرالمؤمنین(ع) دارند باز به اباذر نصیحت می‌کنند که نکند یک موقعی آن‌جا که رفتی، برگردی، بلکه همیشه ثابت‌قدم باش «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»، انسان همیشه نیاز دارد که مدام به او تذکار داده شود، ولو اباذر! «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ»، لذا امیرالمؤمنین(ع) دارند به اباذر می‌فرمایند، نه به انسان‌های عادی!

فرمودند: مبادا جز حقّ چیزی مونس تو باشد و جز باطل چیزی تو را به وحشت اندازد. اگر تو دنیای آنان را بپذیری، آنان تو را دوست خواهند داشت و اگر چیزی از آنان برگیری - یک چیزی بگیری - از تو آسوده خواهند بود.

- امّا نکته مهم! - و بدان اباذر! آنچه که امّت را به این راه انداخت، بی‌معرفتی بود. آن‌ها شناخت نداشتند. عبادت بدون شناخت آن‌ها را گمراه کرد.

بعد دارد که اباذر با چشمی اشکبار وداع کرد و می‌دانید دیگر، در آن دیار غربت به معبود خودش شتافت.

*موضع فحول علم و معرفت و تقوا در زمان ما

نکته‌ای را هم برای بعضی که هنوز یک مقدار ته دلشان شک و شبهه‌ای ا‌ست بگویم. اصلاً شما بیایید قیاس کنید ببینید چه کسانی کدام طرف هستند. آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی، آیت‌الله کشمیری، آیت‌الله العظمی بهجت و.. کدام سمت بودند.

این فرمایش خود آقازاده آیت‌الله بهجت، حاج علی آقا است که هنوز هم هستند و خداوند حفظشان کند. گفتند: آقا که به کردستان رفته بودند، ایشان هر شب دعا می‌خواندند و صدقه می‌دادند که آقا سالم برگردند! خیلی هم ایشان نگران بودند که چرا ایشان به کردستان رفتند.

آیت‌الله بهجت چه نیازی به آقا داشتند؟ هیچ! آیت‌الله العظمی مولوی قندهاری چه نیازی به ایشان داشتند؟ هیچ! آیت‌الله بهاءالدّینی چه نیازی داشتند؟ هیچ! عرفا و بزرگان چه نیازی داشتند؟ هیچ!

آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی فرمودند: اگر ایشان امر کنند درس نده، من دیگر درس نمی‌دهم. ایشان چه نیازی داشتند؟ هیچ!

آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی - که خدا طول عمر با عزّت و صحّت و سلامت به ایشان بدهد - قریب به صد سال سن دارند. ایشان اخیراً(دو سه هفته پیش) در کنگره سالگرد آیت‌الله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حضور داشتند. هر چه کردند که اوّل شما صحبت کنید، بعد پیام آقا را بخوانیم، گفتند: نه؛ من بی‌ادبی نمی‌کنم! تا پیام ایشان خوانده نشود، من صحبت نمی‌کنم!

با توجّه به این مطالب تشخیص بدهید. ببینید آنهایی که فحول علمند، فحول معرفتند، فحول تقوا هستند، فحول عرفانند، کدام سمت هستند. آن که هنوز ته دلش کمی وسوسه شیطان است، خودش بیاید قیاس کند، ببیند چه خبر است.