![زندگیم را مدیون یک کفتربازم!](https://cdn.afkarnews.com/thumbnail/dULqOA7KbY2T/rDxJk2yoXn9KV7c7C6kDweJVxtu4cY7G2hzV_1efiJea1I30PYCuRomiTnpLuD5qXTYXaWKO8q0wfYWGdiJBEedZbU5YLDeVOW2DkApRq_f35mq7w9fiGQ,,/n00075010-b.jpg)
به گزارش افکار- سيد ابوالحسن هاشمي از شاگردان ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي نقل ميکند که همه زندگيم را مديون يک کفتربازم!
یک کفتربازی همسایه ما بود. همسایه ها از دستش عاصی بودند. به امنیه، شکایت کردند. چند بار بازداشتش کردند. چند بار کبوترهایش را سر بریدند! باز دست بردار نبود. یکبار بهش گفتم «دیوانهای؟! چرا دستبردار نیستی؟»
برگشت گفت: میدانی من عاشقم، عشق کبوترهام وجودم را گرفته! همه وجودم شده کبوتر، پر که میزنند من هم پر میزنم! چشم و دلم با آنها میچرخند، پرواز میکند.
به من گفت: تو که دم از خدا میزنی، اینطور عاشق هستی؟!
لرزیدم. یک هفته نتوانستم چیزی بخورم. تجارت را رها کردم. رفتم نجف طلبگی.
ناگفتههاي عرفان، ص۱۲۸