امام حسین(ع) به خاندان خود فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید

""... اهل بیت اباعبدالله (ع) در داخل خیمه هستند، منتظرند تا شاید صدای امام (ع) را بشنوند و یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند. یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله (ع) بلند شد، به در خیمه آمدند، خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله (ع) فریاد واحسیناه! وامحمدا! را بلند کردند و دوراسب را گرفتند ( نوحه سرایی طبیعت بشر است. انسان وقتی می‌خواهد درد دل خود را بگوید، به صورت نوحه سرایی می‌گوید، آسمان را مخاطب قرار می‌دهد، حیوانی را مخاطب قرار می‌دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می‌دهد)،

هر یک از افراد خاندان اباعبدالله (ع) به نحوی نوحه سرایی را آغاز کردند، آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مردم، البته نوحه سرایی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند.

نوشته‌اند حسین بن علی(ع) دختری دارد به نام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می‌داشت. او بعدها زن ادیبه عالمه‌ای شد و زنی بود که همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله (ع) خیلی این طفل را دوست می‌داشت. او هم به آقا فوق‌العاده علاقمند بود.

نوشته‌اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله‌هایی گفت که دلهای همه را سوزاند. به حالت نوحه سرایی، اسب را مخاطب قرارداد که: یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟ ای اسب پدرم! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ دروقتی بود که اباعبدلله (ع) از روی اسب به روی زمین افتاده بود.

این جنگ با یک تیر شروع شد و با یک تیر خاتمه پیدا کرد. پیش ازظهرعاشورا که شد بعد ازآن اتمام حجت‌های امام، عمرسعد کسی بود که تیری به کمان کرد و فرستاد به ..."""

***منبع: کتاب حماسه حسینی صفحه ۱۰۵