توی چشمم زل زد و گفت تو را توی پارتی گرفته‌اند!

انار را که شکستم لای دوندونهایش، کپکهای سبز فسفری پر بود. کپک یعنی نالههای بیتفاخر تو فقط به سقف خورده است. کپک یعنی من توی تو فهمیدم که رسوایی هم یکچیز کاملا تجریدی و انتزاعی است و تهمت، خواهرخوانده شهرت است. بعد از 3، 4ساعت، اعتراف کرد که بعد از عمری تخلیه شده است.
هیچ زباله‌دانی در آن نزدیکی‌ها نبود. با بوسه رفت که شب را با هندوانه‌ای سر کند. بی‌بوسه رفتم که تهمت‌های بی‌پایان این جماعت گاگول را آرشیو کنم. هزار تا سوژه بکر توی مصاحبه بود که می‌شد از آن‌ها مقدمه‌ای مشتی درآورد اما حیفم آمد. مقدمه باید طعم خوشگوشت بدهد؛ چرب و چیلی، مژده‌دهنده و سیفون‌دار! گولت زدم پخمه! مصاحبه، بازپرسی خوشگلی شد. بعدش قول می‌دهم بروی دستشویی. گاهی تهوع، لازمه سلامت است!

به گزارش خبرنگار سرویس ورزشی «افکار» این مقدمه شاعرانه - روانشناسانه را ابراهیم افشار خبرنگار مجله ورزشی تماشاگر برای مصاحبه اش برگزیده است؛ مصاحبه ای با حسین کعبی.
این مصاحبه در شماره اخیر تماشاگر چاپ شده است.

بیا فعلا فوتبال را ول کنیم. این یک روان‌شناسی منفرد است. با صراحت بگو در این ۲۷سال و خرده‌ای که عمر کرده‌ای، توی جامعه پیرامونت مرد زیادی دیدی یا نامرد؟
وا… من می‌توانم بگویم پنجاه - پنجاه.

پنجاه‌درصد خیلی است. خیلی زیاد است، خیلی سیاه، یعنی در برخورد با جامعه مخاطب خودت از ۲نفر، یک‌نفر. این یک شک سیاه است، بی‌اعتمادی کامل است، ناباوری است، یعنی آدم باید خیلی بپاید خودش را. چقدر دشنه دارد ذهنت پسر!
متاسفانه نمی‌توانند ببینندت که پیشرفت کرده‌ای. چشم ندارند پیشرفت تو را ببینند. این‌ها پشت تو می‌خندند و پشت سرت نابودت می‌کنند. می‌روند زیرآبت را می‌زنند. چه حس بدی است وقتی آدم ببیند این همان رفیقت است که زیرآبت را می‌زند؛ همان که توی رویت تعریفت را می‌کرد. این چیزها در این چند سال در درون من جمع شدند. دیگر نمی‌توانی به داداشت و رفیقت اطمینان کنی، می‌رود زیر‌آبت را می‌زند. دوست دارد چنان بزندت که بیفتی زمین و بلند نشوی.

خب حالا توی فوتبال چی؟ نسبت مرد و نامرد یا لوطی و نالوطی چقدر است؟
فوتبال هم همان پنجاه‌درصد جامعه است. این اتفاق، هم در فوتبال و هم بیرون از فوتبال به یک نسبت است.

کی به این نتیجه رسیدی؟ چند وقت پیش توی ذهنت به این جمع‌بندی تلخ رسیدی؟ یعنی در چند سالگی؟ بعد از چند سال تجربه‌اندوزی؟
باورتان نمی‌شود؛ از ۱۶سالگی آمدم توی فوتبال، در این ۲سال اخیر فهمیدم که چقدر باید مواظب ناجوانمردی‌ها باشم. خیلی هست‌ها، تازه ۲سال است فهمیده‌ام! جای سوال است، جای تعجب است که چرا از روز اول آدم‌ها را نشناختم. چرا الان باید بشناسم‌شان. می‌گفتم چرا باید زیرآبم را بزنند. عصبانی می‌شوم از دست خودم. یاد روزهایی می‌افتادم که دوروبری‌هایم شیرم می‌کردند، سیاهم می‌کردند و می‌فرستادند جلو. خودشان می‌رفتند عقب و مرا می‌فرستادند جلو. الان واسه من تجربه شده.

به عبارتی تو فقط ۱۰سال نامردی دیدی و سریع دنیای پیرامونت را شناختی. ۲۷سالگی اوج جوانی است. اگر مثل ما بودی که تازه توی پنجاه‌سالگی فهمیدیم چقدر «دشنه از پشت» دیده‌ایم، چه می‌کردی؟! حالا تو می‌توانی آینده‌ات را بسازی. اگر در پیری می‌فهمیدی چه بلایی سرت آورده‌اند که دیگر وقت جبران هم نبود.
من دلم پاک است. من خیلی تعصبی‌ام. پیراهنی را که می‌پوشم برایم تقدس دارد. اما بعضی تعصب مرا به عصبانیتم ربط دادند تا از من یک چهره عصبی در جامعه بسازند. آن‌ها از حرف‌های من سوءاستفاده می‌کردند و هی می‌گفتند حسین عصبانی است. خیلی‌ها که اخلاق مرا بیرون از میدان فوتبال دیده‌اند، می‌گویند چقدر با داخل میدان فرق می‌کنی. همه حسین کعبی را با تعصبش می‌شناسند. اما در این چند سال خیلی چیزها برایم تجربه شد. من چوب آدم‌هایی را خوردم که مرا شیر می‌کردند و می‌فرستادند جلو و بعد همان‌ها پشت سرم سوژه درست می‌کردند.
این‌ها برایم درس عبرت شد. می‌دانی، شهرستانی‌‌جماعت اصولا با تهرانی‌جماعت فرق دارد؛ مخصوصا توی سال‌های نوجوانی و ناپختگی که طرف می‌خواهد با سادگی تمام، بی‌مقدمه توی دهان اژدهای شهرت بیفتد. یاد فروغ فرخزاد افتادم که به شاعران شهرستانی همیشه می‌گفت تهران آدم را خراب می‌کند. تازه این مال دهه۴۰ است که هنوز پیچیدگی‌های زندگی در ابرشهر تهران، مثل امروز نبود. خب توی این ۲۰سال، هیچ مربی، بازیکن، مدیر، رفیق یا مشاوری نبود که بگوید حسین‌آقا، مواظب آدم‌های بوقلمون‌صفت فوتبال و جماعت ریاکار اطرافت باش، بدجور می‌اندازندت توی چاه؟ من با خیلی از مربیان خارجی و داخلی کار کرده‌ام. توی این ۲۰سال با بهترین مربیان کار کرده‌ام. بعضی‌هایشان مرا از لحاظ شخصیتی خیلی کمک کردند. خیلی نصیحتم کردند که نرو توی حاشیه، حیف است. من حرف آن‌ها را گوش نمی‌کردم. می‌گفتند هر چی در دلت داری قایم کن حسین. این روزها خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که شب‌ها می‌نشینم و درباره همین حرف‌ها و نصیحت‌های مربیانم فکر می‌کنم. مگر ما چقدر می‌خواهیم فوتبال بازی کنیم؟ خیلی از مربیان به من می‌گفتند که حسین؛ حرف‌های دلت را همه‌جا نزن. همان رفیقی که بیشتر از همه رویش سرمایه‌گذاری عاطفی کرده‌ای، با همین حرف‌هایت زیرآبت را می‌زند. الان خیلی پشیمانم. فقط خدا را شکر می‌کنم که در عمرم به کسی باج ندادم. چیزی ازم خواستند ولی ندادم. چون من سیاه‌بازی ندارم در زندگی. فوتبالم سالم است و اهل هیچ‌چیز نیستم. ببین آدم‌ها چند جورند؛ بعضی‌ها با دیدن تجربیات دیگران برای خودشان خط‌قرمز تعیین می‌کنند. اما خب بعضی‌ها هم مثل همان شاعره می‌گویند من نمی‌توانم تا سر خودم به سنگ نخورده، حس کنم که آن کسی که سرش به سنگ خورده چه حسی دارد. بعضی‌ها خودشان باید تجربه کنند. فکر می‌کنم تو هم از آن‌دسته هستی‌ها. واسه من خیلی جالب است این سوالت. الان اگر بگویند روز است، قبول نمی‌کنم، باور نمی‌کنم. باید خودم خورشید را ببینم تا بفهمم روز است. دوست دارم همه‌چیز را خودم ببینم و تجربه کنم. اتفاقا باید جلوی چشمم هم اتفاق بیفتد تا باور کنم وگرنه حرف و حدیثخیلی زیاد است. تا چیزی را به چشم خود نبینم و تجربه نکنم، محال است باور کنم. خب توی این تجربه کردن، بدجور چوبش را خوردم. الان هم حس بدی دارم. چرا در این چند سال به عنوان یک شهرستانی هیچکس کمکم نکرد و من در مقابل خودم ایستادم. شاید این هم به خاطر بچگی است اما خدا را شکر که حالا دیگر آدم پخته‌ای شده‌ام.

یعنی توی این ۲۰سال، از بین این همه مدیر، مربی و همبازی، هیچکس نیامد بگوید حسین چشم‌هایت را باز کن. حسین دوروبری‌هایت را بشناس. حسین خودت را واکسینه کن.
چرا، نمونه‌اش یک آدم باشخصیت که رئیس فدراسیون فوتبال هم بود؛ دکتر دادکان. او به عنوان پدر بالای سرمان بود. او پشت جوان‌هایی مثل من و محمدنصرتی ایستاد. دادکان، فرکی و برانکو پشت ما ایستادند. نصیحت‌مان کردند. یکی هم حمید استیلی بود. خیلی با من صحبت کردند. می‌گفتند گول آدم‌هایی را که دوروبرت هستند نخور. آن‌ها می‌گویند فلان کار را می‌کنیم اما گول‌شان را نخور. من چندبار گول آدم‌ها را خوردم. هیچکس دلش به اندازه من پر نیست، از همه‌لحاظ پر است. نمی‌گذارند دلم را خالی کنم. فقط خدا را شکر می‌کنم که الان در این روز و این ساعت به این نتیجه رسیده‌ام که حرف‌ها و نصایح آن‌ها را گوش کنم.

خب، بعضی‌ها‌ وقتی دشنه می‌خورند افسرده می‌شوند، دشمنان‌شان را نفرین می‌کنند و آن‌ها را به خدا می‌سپارند. بعضی‌ها هم از تجربیات‌شان درس می‌گیرند و آینده‌شان را می‌سازند. تو از کدام قسم و قبیله‌ای؟
من هر چه دارم از خدا دارم. خدا خواسته که حسین کعبی شدم. خدا کمکم نمی‌کرد معلوم نبود الان در کدام ناکجاآباد بودم. توی کار من نفرینی نیست. می‌سپارم‌شان دست خدا؛ آن‌هایی را که زیر پایم را خالی کردند و زیرآبم را زدند و بالم را قیچی کردند. شاید هم من بعضی‌ها را از خودم رنجانده‌ام و آن‌ها باید مرا نفرین کنند. ولی خدا را شکر نه به کسی خندیدم و نه بی‌خانمانش کردم. من در بهترین جاهای انگلیس، قطر و امارات زندگی کردم. دعای خانواده‌ام، دعای همسرم همیشه با من بود و به این خاطر هم موفقم. من به حرف و حدیث‌ها کاری ندارم. اگر آدم برود سراغ نفرین‌ها و در این‌جور چیزها متمرکز شود عمر فوتبالش پایین می‌آید. من نمی‌توانم اسم‌شان را بیاورم اما به آخر و عاقبت همان زیرآب‌زن‌ها نگاه کن؛ یا خلافکار شده‌اند یا معتاد یا فوتبال‌شان نابود شد.

خب، حالا وسط مهلکه فوتبال، خیلی‌ها به دوراهی عاطفه و عقل می‌رسند. ساده‌ها و عاطفی‌ها راه «قیصر» ‌ی را انتخاب می‌کنند که بر مبنای انتقام فردی است، آدم‌های راه‌راه‌ و پیچیده هم، «پلتیک» و سربریدن با پنبه را در پیش می‌گیرند و در فوتبال ما معمولا موفق می‌شوند. کدام‌یک نتیجه می‌دهد؟وا… سربریدن با پنبه. توی فوتبال چنان خنجر می‌زنند از پشت که خبر نمی‌کنی از کجا خوردی. به خصوص آن‌ها که در تیم ملی هم‌پستی‌اند. من ۷،۸سال فیکس تیم ملی بودم. از ۱۸سالگی توی بزرگسالان، حالا یک‌سال بیشتر یا کمتر. خیلی‌ها آرزو داشتند حسین چوب بخورد و زیرآبش را بزنند. این مساله را امتحان کردم و به چشم خودم دیدم. تا نبینم باور نمی‌کنم. خیلی‌ها زورشان می‌آمد که یک شهرستانی به ۹۴بازی ملی برسد و برای صدبازی ملی هم دورخیز کند. آن‌ها رفیق‌های فابریک من بودند. آن‌ها که شبانه‌روز حال مرا می‌پرسیدند و دوروبرم می‌پلکیدند، حالا چطور شده که از همان هم‌پستی‌ها و دیگران، یک‌نفرشان به من زنگ هم نمی‌زند که بگوید حسین زنده‌ای یا مرده‌؟ فردا که فوتبال‌مان تمام می‌شود، چطور در خیابان سلام‌وعلیک می‌کنیم. در فوتبال ما یک نگاه کاملا پولی و دیدگاه زیرآب‌زنی حاکم است. من با چشم خودم دیدم. در تیم ملی چنان خنجر زدند که هنوز که هنوز است باورم نمی‌شود این‌جوری قیدم را بزنند. من توکلم به خداست. دوباره حقم را می‌گیرم و سرجایم برمی‌گردم. خیلی‌ها تو نخ مربی می‌روند ولی من این چیزها را بلد نیستم. مربی اگر به همفکری من نیاز داشته باشد، می‌توانم زنگ بزنم ولی زنگ نمی‌زنم که زیرآب این و آن را بزنم. این مساله در فوتبال ما خیلی پررنگ است. آخه مربی هم در این عصر، نقش تربیتی خودش را از دست داده. مربی در فرهنگ اصیل ما قرار بود معلم باشد و تعلیم‌دهنده زندگی و فوتبال نه این‌که مثل امروزی‌ها فقط حوزه تکنیکال را پر کند و خارج از ۹۰دقیقه‌ها، فوتبالیست‌اش را به امان خدا رها کند. مربی ریشه در «رب» دارد و باید که آفریدگار باشد ولی نسل این‌جور مربی‌ها را ملخ خورده کاملا. شما اگر ببینید لیگ، حرفه‌ای است. چرا نباید حرفه‌ای فکر کنیم. اروپا را ول کن، همین کشورهای عربی می‌روند سراغ بازیکن تا ببینند او چقدر استراحت می‌کند. من قبول دارم مربی هم باید سراغ بازیکن‌اش برود تا ببیند او بعد از اتمام ۹۰دقیقه‌های تمرین و بازی، به خانه‌اش رفته است؟ استخر و سونا رفته است؟ اما در واقع این بازیکن‌ها هستند که باید به خودشان برسند. از طرفی هم این‌که می‌گویند لیگ ما حرفه‌ای است هنوز یک‌درصد هم حرفه‌ای نشده، فقط اسمش حرفه‌ای است. فوتبال کشورهای عربی خیلی پیشرفت کرده است و ما باید حسرت همه‌چیز را بخوریم.
قرار بود این گپ‌مان اصلا فوتبالی نباشد ولی ببین باز داریم همه‌اش از فوتبال لعنتی حرف می‌زنیم. حالا به من بگو توی عمرت طعم گرسنگی را چشیده‌ای؟ مثلا روزی بوده که نان خالی گیرت نیاید؟
ما خانواده پرجمعیتی هستیم. همه‌مان توی یک اتاق می‌خوابیدیم. همین اتاق سردبیر تماشاگر چندمتر است؟ حالا مثلا ۱۲متر خب، تقریبا توی اتاق همین‌شکلی. ما ۹برادر و ۴خواهریم، به‌جز آقام و مادرم. یادم است ۴،۵تایی با داداش‌هایم با هم می‌خوابیدیم. هرکس می‌گوید طعم گرسنگی را نکشیده دروغ می‌گوید. الان حسین کعبی نباید گذشته‌اش را فراموش کند. من از این‌جور زندگی بلند شدم. دنبال صد‌تومان می‌گشتم که توپ پلاستیکی بخرم. جای بدبختی در لشکرآباد اهواز زندگی می‌کردیم. خدا خواست که دستم را بگیرد و الان به این‌جا برسم. خدا را شکر که دستم را جلوی کسی بلند نکردم. دلم پاک است، چون دعای پدر و مادرم را پشت سرم دارم. اگر خانواده‌ام و همسرم نبودند به این‌جا نمی‌رسیدم. من در زندگی مشکلات زیادی داشتم. حسرت‌ها داشتم شلوار بپوشم اما نداشتم و تیپ‌زدنم به شلوار گرمکن بود. حسرت صد‌هزار تومان برای من حسرت بزرگی بود. الان اگر صدهزار تومان را به گدا بدهی قهر می‌کند؟ تنها چیزی که مرا خیلی اذیت می‌کند از دست‌دادن پدر و مادرم است؛ همان‌ها که آن‌قدر برایم زحمت کشیده بودند، دوست داشتم آن‌ها را شاد کنم.

مگر به‌شان نرسیدی که حسرت داری؟
تازه فوتبال رسمی را داشتم شروع می‌کردم که مادرم فوت کرد. بابام هم همین ۵ماه پیش از دست‌مان رفت. آن‌موقع نتوانستم یک‌درصد کمک‌های آنان را جبران کنم. هر کاری می‌کردم قبول نمی‌کرد. می‌گفت فقط داداش‌هایت را کمک کن، چون خودت روی‌پای خودت بلند شده‌ای.
خب برگردیم اول مصاحبه. از نالوطی‌ها و لوطی‌ها گفتیم. مردها و نامردها. حالا اسم نامردها را نمی‌توان آورد. لابد بار حقوقی دارد. لابد هزارتا کوفت دارد. بیا اسم مردترهایش رابگوییم، حداقل.
آره. از نامردها اسم نبردن بهتر است، خودشان می‌دانند. شخصیتم اجازه نمی‌دهم اسم‌شان را بزرگ کنم. نفرین‌شان هم نمی‌کنم. دارم زندگی‌ام را می‌کنم. خدا جای حق نشسته. اما لوطی‌ها و مردها را تا دلت بخواهد اسم می‌برم. یکی علی دایی، یکی دادکان، خیلی‌ها هستند. خب آدم وقتی از پشت چاقو می‌خورد، تنهایی می‌رود توی مستراح گریه می‌کند!

تو اهل گریه توی تنهایی هم هستی؟ به نظر می‌رسد تو خیلی برون‌گرایی تا درون‌گرا. تنهایی و گریه؟
نه. اگر می‌خواهم در مورد فوتبال گریه کنم بازی نکنم بهتر است. به خاطر این فوتبالی که ما داریم اصلا چرا باید گریه کنم. من مادرم فوت کرده بود ۷روز تمام گریه نکردم، دیدم نمی‌شود. نه، به خاطر این فوتبال که تمام‌شدنی ‌است گریه‌ام نمی‌گیرد. شاید یک روز ناراحت باشم اما گریه نه. من حرفه‌ای فکر می‌کنم. خارجی‌ها مگر گریه می‌کنند. آن‌ها هم سعی می‌کنند مثل ما پول سالم به زن و بچه‌شان بدهند. روزی که بخواهم گریه کنم روز «اتفاق بد» است. فوتبال جای گریه کردن نیست. پس توی زندگی هم گریه خودت را ندیده‌ای. حیف نیست آدم گریه‌اش را نبیند؟ چشمه نشود؟ فقط در سوگ پدرم. وقتی مامانم مرد بعد از ۷روز هرچه فشار آوردم باورم نمی‌شد، تنها که ماندم و بعد از ۷روز وقتی آمدم دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد و توی خانه کسی چیزی جلویم نمی‌گذارد، گریه‌ام گرفت. همیشه مادرم بود که وقتی به خانه برمی‌گشتم سریع چیزی می‌آورد؛ پس این از زندگی. در فوتبال هم آدم باید کلاهش را نگه دارد که باد نبرد. پشتش را جوری بگیرد که خنجر نخورد. گریه‌ برای چه؟ برای پولش! این‌ها پول نیست، کاغذ است. اگر خودت زحمت بکشی و روی پای خودت بایستی و بدون دروغ و سیاه‌بازی و زیرآب‌زنی کار کنی، بهتر از این هم گیرت می‌آید.

حالا که اهل اشک نیستی، اهل بخشندگی هستی؟ یعنی دشنه‌دارها و زیرآب‌زن‌ها را می‌بخشی توی ذهن خودت؟ یا همه‌اش توهم توطئه است؟
نه، شب‌ها که تنها هستم خانمم می‌گوید چقدر فکر می‌کنی حسین. گفتم فکر می‌کنم به آدم‌هایی که جای مرا با هزار دوز و کلک می‌گیرند. بعد یاد علی دایی می‌افتم. چرا باید حرصش را دربیاورند. مگر ما چند تا علی دایی داریم. ما می‌رویم خارج فقط می‌گویند علی دایی. آن‌وقت به ذهنم این سوال می‌رسد که این جماعت وقتی با علی دایی با آن‌همه عظمتش این کارها را کردند، نمی‌خواهی با حسین کعبی این کار را بکنند. خانمم می‌گوید فکر نکنم. من می‌گویم نه، می‌خواهم طرفم را بشناسم. شاید کسی که زیرآبم را زده روزی روبه‌رویم بازی کند. من نمی‌روم بزنمش، شاید محکم بازی کنم اما نمی‌زنمش. علی‌دایی واسه من خیلی تجربه شد. مجسمه علی باید در ایران نصب می‌شد. چرا باید حرصش را دربیاورند. خب من هنوز انگشت علی هم نشده‌ام. وقتی پشت علی را این‌جوری خالی می‌کنند طبیعی است که به عنوان یک شهرستانی، کی می‌آید پشتم بایستد. بهترین فوتبالیست ما مجاهد خذیراوی به چه روزی افتاد؟ کسی آمد دستش را بگیرد که می‌توانی برگردی؟ می‌دانی چرا؟ چون هم‌پستی زیاد داشت. این اتفاق دارد برای من هم رخ می‌دهد در تیم ملی. حالا خدا را شکر که در حوزه فوتبال افتاد نه در بیرون از فوتبال، وگرنه شخصیت‌ام می‌رفت زیر سوال. همان طفلکی مجاهد را که می‌گویید، «برنامه آینده» خیلی‌هاست. الگوی سادگی و تلف‌شدگی در هزار توی فوتبال ما. هر جوانی که توی فوتبال ما می‌آید باید قصه او را توی دلش حفظ کند تا راه‌ها و جاده‌‌خاکی‌ها را بشناسد. بلاژ به خودم گفت که او می‌تواند تیم ملی را از بدترین حالت قفل‌شدگی به بهترین حالت حمله برساند. خب هیچکس از زندگی او درس نمی‌گیرد. باهاش خیلی صحبت کردم، وقتی آمد توی فولاد تست بدهد، یادم نمی‌رود در اولین بازی ملی‌ام آمد دستم را گرفت و گفت کمکت می‌کنم همشهری. من هم می‌گویم مجاهد هرچه نیاز دارد کمکش کنم. فقط دیر شد. مجاهد از لحاظ روحی خیلی افت کرده. اگر می‌ماند در بهترین تیم‌های اروپا بازی می‌کرد ولی کسی پشتش نایستاد. کسی دستش را نگرفت. قرار بود برود اسپانیا قرارداد ببندد، نشد. من از همه‌چیزش خبر دارم. او هم از هم‌پستی‌ها و رفقایش خورد. اخلاق من و مجاهد مثل هم است. خیلی بچه ساکت و باادبی است. الان که شب است اگر به او بگویی روز است باور می‌کند. از بس که دلش پاک است. هر وقت که مصاحبه می‌کنم می‌گویم الگویم مجاهد است چون فوتبالش را خیلی دوست داشتم. شاید الان زیاد باهاش در تماس نیستم ولی از لحاظ اخلاقی دوستش دارم.
خوب مثالی زدی. مجاهد چرا برای کسی که در اول راه فوتبالش هست عبرت‌آموز نمی‌شود که خودش را واکسینه کند در مقابل همه بی‌حیایی‌های فوتبال. تو گفتی مجاهد قرار بود هفته بعد از آن ماجرا برود اسپانیا قرارداد ببندد اما رقبایش زوم کردند رویش.
خب این تله‌ها و دام‌ها در فوتبال ما زیاد است. اما آدم ‌باهوش می‌تواند دم به تله ندهد. حالا من باور نمی‌کردم «هم‌پستی‌ها» در فوتبال ایران این‌همه به قتل همدیگر کمر همت ببندند که تو می‌گویی. قسمت اگر باشد و بیایی خانه‌مان، یک‌چیز جالب است. یک دوربین در اتاق بچه‌ نصب کرده‌ام و هر ۲ساعت یک‌بار فیلمبرداری می‌کنم. بچه‌ ۴ماهه خیلی لذت دارد شیرین‌کاری‌هایش. هر وقت دلم پر می‌شود و از فوتبالم ناراحت می‌شوم برایش صحبت می‌کنم که مثل من نشوی‌ها. دارند زیرآبم را می‌زنند. بابات امروز بد بازی کرد و امروز این‌جوری مرا زدند. این‌ها را می‌گویم که مدرک شود. گرچه فوتبال در ژن خانواده ماست اما نمی‌گذارم بچه‌ام فوتبالیست شود. همان بچه‌ ۴ماهه که توپ را می‌چسبد و ول نمی‌کند، نمی‌گذارم برود سراغ فوتبال. این چیزها را ضبط می‌کنم تا فردا که بزرگ شد گوش کند و ببیند باباش چه سختی‌ها کشیده. چه زیرآب‌ها خورده. چه کارها که نکرده. خب حالا حسین کعبی با این همه تجربه از پشت پرده‌های فوتبال، اگر قرار باشد به جوان‌هایی مثل جوانی خودش که تازه‌ وارد هزارتوی فوتبال می‌شوند آگاهی و عبرت بدهد چه می‌گوید؟ یک مانیفست، مرام‌نامه. رابطه‌ات را با هیچکس باز نکن. اگر می‌خواهی در فوتبال موفق باشی تمرینت را برو و بیا اما پشت سر کسی حرف نزن. ساک‌ات را بردار، از خانه برو تمرین و برگرد ولی با هیچکس «رابطه ‌باز» نداشته باش. اگر شبانه‌روز خانه این و آن باشی مطمئن باش ۲سال هم نمی‌توانی دوام بیاوری، به خصوص در تهران. فوتبال ما نامرد شده. من این ‌روزها با بازیکن‌های امیدمان خیلی صحبت می‌کنم. می‌گویند مشکل ما چیست؟ می‌گویم فقط مواظب زندگی شخصی‌تان باشید تا سوءاستفاده نکنند. شبانه‌روز با هم‌پستی‌های تیم امیدمان صحبت می‌کنم که مواظب باشید شما را این‌ور و آن‌ور نبرند. اگر این مصاحبه را بخوانند شبانه‌روز واسه من دعا می‌کنند. گفتم سن کمی دارید، آروم‌آروم پخته می‌شوید. فقط رابطه باز نکنید با کسی. شب‌نشینی نکنید. خیلی از بهترین فوتبالیست‌های ما به خاطر رابطه بازشان چوب خوردند و در ۲۵سالگی فوتبال را کنار گذاشتند چون بدن‌شان نمی‌کشید. از بس که حرف بردند و حرف آوردند.

هر وقت می‌خواهم با کسی مصاحبه کنم اولش سعی می‌کنم با یک پرس‌وجوی میدانی، ذهنیت عوام را درباره سوژه‌ام بپرسم. درباره تو همین عصری از چند آدم همین جامعه چیزهایی پرسیدم. یک دکه‌دار گفت این‌آقا چرا زیرابرو ورمی‌دارد، یک شوفر میانسال تاکسی گفت چرا باید با این‌همه تجربه، پارتی برود و دستگیر شود. یکی دیگر از جوهر و غیرت فوتبال تو گفت. البته یکی هم یاغی‌گری تو در مقابل علی پروین را به مشکل طغیان نسل امروز و شکاف بین نسل‌های گذشته و اکنون ربط داد. اگر آن‌ها الان جلوی ‌تو می‌نشستند چی حالی‌شان می‌کردی حسین؟
سر قضیه ۴نفر که توی پارتی دستگیر شده‌اند، گفتند اسمم جزو آن‌ها بوده. نمی‌دانم. ح. ج، ح. ب، خ. ر زده بودند. هر کجا می‌رفتم می‌گفتند حسین را توی پارتی گرفتند. در حالی که اصلا روحم خبر ندارد. بعد از یک‌ساعت این شایعه رسید اهواز. روحم خبر نداشت از ماجرا. ببین خبرها چه زود همه‌جا می‌رود. گفتم این‌ها دشمنان حسین کعبی بودند. این چند روز هم هر کجا می‌روم توی چشم خودم می‌گویند حسین را توی پارتی گرفته‌اند. من دوران مجردی هم نمی‌رفتم چه برسد به حالا که بچه ۴ماهه دارم. الان توی جامعه ما همه زودباور شده‌اند. ۵۰تا خبرنگار به من زنگ زدند. می‌گفتند حسین را گرفته‌اند. بابا، حسین این‌کاره نیست. حسین خودش هم خبر نداشته. آدم عادی خب روزنامه می‌خواند، بعد هم هر شایعه‌ای را به یکی که اول فامیل‌اش‌ با اسامی مخفف موجود در خبرها می‌خورد ربط می‌دهد و باور می‌کند و می‌گوید این فوتبالیست‌ها چون پولدارند هر غلطی می‌کنند توی جامعه. نمی‌دانند که این‌ها دشمنان این آدمند. بعد از یک‌ساعت خبر می‌رسد اهواز. زنگ می‌زنند حسین چطور شد رفتی پارتی؟ گفتم به پیر، به پیغمبر، نه. خب این‌ها چه کسانی هستند؟ این‌ها دشمنان من‌اند. من اگر دلال‌بازی می‌کردم مطمئن باش الان همه‌کاره فوتبال بودم. من آدم ساکتی هستم. شاید در میدان فوتبالی به خاطر ارزش پیراهن تیم باشگاهی یا ملی دعوا می‌کردم اما بیرون نه. شما نگاه کن در بازی تیم ملی با کشورهای عربی من چقدر دعوا می‌کردم. چون وقتی حرف بد می‌زدند خطاب به بچه‌ها من زبان عربی حالی‌ام بود و به عنوان اولین نفر می‌پریدم جلوی همه‌شان. الان کسی نمی‌کند این کارها را. خلاصه، ‌این قضیه پارتی هم چیز جالبی بود.

البته من نمی‌توانم همه آن‌حرف‌ها را که درباره توطئه هم‌پستی‌ها در فوتبال ایران زدی باور کنم اما قبول دارم که ما جامعه شایعه‌پروری داریم. حالا از دلایل جامعه‌شناسی پدیده شایعه‌پراکنی و زودباوری مردم ما هم می‌توان حرف زد. از خرده‌فرهنگ خاله‌زنکی. از این‌که گنده‌ترین شایعات را به‌راحتی آب‌خوردن باور می‌کنند و حتی با هر انتقال شفاهی، شایعه را «فربه‌» تر می‌کنند. مثلا در این ۳۰،۴۰سال آن‌قدر روی اسطوره تختی شایعه ریخته‌اند که عملا تختی از حالت زمینی خارج شده و توده‌ای از افسانه‌های سوررئال رویش افتاده.
ببین چقدر حرف و حدیثدرباره بازیکن‌های قدیمی ما هست اما خود آن‌ها محتاج ‌نان شب‌شان هستند. خیلی از بازیکنان قدیمی در دل شایعات گم شدند. تنها عادل فردوسی‌پور هوای آن‌ها را داشت. نود، تنها برنامه‌ای است که از دیدنش لذت می‌برم. چون حرف رک می‌زند و به کسی باج نمی‌دهد. حتی وقتی در مورد من هم بد صحبت می‌کند خوشم می‌آید. غیر از عادل، چه کسی از بازیکنان قدیمی ما حمایت کرد؟ کریم باوی و شاهین بیاتی و مهدی فنونی‌زاده و بقیه را نگاه کن به کجا رسیده‌اند. ما بازی آن‌ها را از نزدیک ندیدیم و فقط فیلم‌هایشان را دیدیم. الان توی خیابان بروند مردم نمی‌شناسندشان. درباره شایعه‌پروری و زودباوری مردم هم یک‌چیز جالب بگویم. وقتی در انگلیس بودم مثلا می‌گفتند فلان اتفاق در ایران افتاده. من می‌گفتم دروغ است. می‌گفتند دروغ چیه؟ نمی‌دانستند دروغ چیه. اما این‌جا آن‌قدر اتفاق وحشتناک افتاده که همه فوتبال ما را مسخره می‌کنند. زمان دادکان حرف اول را می‌زدیم، جلوی ما قطر و امارات می‌لرزیدند، اما الان تیم ملی وقتی به میدان می‌رود کسی نگاهش نمی‌کند. چرا؟ چون کسی نیامده پشت فوتبال بایستد. فقط زیرآب‌زنی حاکم است. همه به فکر صندلی خودشان هستند. آخه تا کی؟ این فوتبال زمانی تمام می‌شود اما ما باید در خیابان با همدیگر سلام و علیک کنیم. به خدا پول، کاغذ است. به ابوالفضل، فقط شخصیت است که می‌ماند اما خیلی‌ها همین را هم برای خود نگه نداشتند. من بالاخره نفهمیدم چه جریانی مثلا پشت این شایعات یا واقعیات هست. یک‌دفعه موضوع پارتی مطرح می‌شود و خبر به سرعت نور به اهواز می‌رسد. خب این باورکردن باید مستند باشد و حتی اثبات حق برای باورنکردن هم باید سند داشته باشد. این فقط کار هم‌پستی‌ها نمی‌تواند باشد. حتما یک جریانی هست. خب این‌جا تاثیر رسانه چیست؟ تقصیرش چیست که آبروی یک بی‌گناه می‌رود توی جریان پارتی و به خاطر مشابهت‌های اسم ح. ک همین الان ۳فوتبالیست که اول اسم‌هایشان ح. ک است در معرض نگاه‌های سنگین توده‌ها و ملامت ایشان ایستاده‌اند. اتفاقا هرسه هم سابقه استیل‌آذینی دارند. من نمی‌توانم بگویم حق پشت در رسانه‌هاست یا نه. اگر رسانه نباشد فوتبال‌مان تعطیل است. این رسانه‌ها هستند که فوتبال ما را زنده نگه داشته‌اند. نمی‌توانم تهمت بزنم که این‌ها با یکی رابطه باز کرده‌اند و از رفیق‌شان پول می‌گیرند. شاید با چشم خودم هم دیده‌ام. شاید به من هم خیلی پیشنهادها داده‌اند. اگر رشوه می‌دادم مطمئن باشید الان فیکس تیم‌ملی بودم. من قبول ندارم. شاید در رسانه‌ها ۲،۳نفر باشند ولی نمی‌توانم به همه تهمت بزنم. فوتبال ما مرده است و هر چه داریم از همین رسانه‌ها ست. بعضی‌ها دوست دارند با رسانه‌ها رابطه باز کنند بعضی‌ها فضولند. شاید صدای حسین را ضبط کنند و هر هفته عکس گنده‌اش را بیاندازند. شاید می‌خواهند مرا امتحان کنند. من با خوش‌رویی می‌گویم نه. چرا پشت سر این‌ها حرف بزنم. رسانه‌ها هم رفیق دارند و شب‌ها با رفقا زندگی می‌کنند. من به خیلی چیزها توجه نمی‌کنم. اما این را هم می‌گویم که هیچکس به اندازه رسانه‌ها در فوتبال ما زحمت نمی‌کشد. من اگر با چشم خودم نبینم باور نمی‌کنم. ۲تا از بچه‌ها گفتند فلانی ۲تا چک داده به روزنامه‌ها. یارو کپی گرفت گفتم کپی را دیدی؟ گفتم با چشم خودم نبینم باورم نمی‌شود. گفت هافبک وسط پرسپولیس بود. چرا می‌خواهی خرابش کنی آقا؟ چون رابطه‌اش با مربی خوب است و مربی تیم دوستش دارد؟ ماشاا… فوتبال ما همه‌چیزش شایعه است. شما بهترین نمونه‌ها را می‌گویی. مرا تعصب‌ام معروف کرده. چون با جان و دل بازی می‌کنم. رسانه‌ها از کسی که با جان و دل بازی کند حمایت می‌کنند. من کی در تیم ملی کم‌کاری کردم؟ به‌جز بازی با قطر که بعد از ۹۱بازی ملی اشتباه کردم و کنارم گذاشتند. آن‌ها دنبال سوتی حسین می‌گشتند که بگذارندش کنار وگرنه در بازی‌های غرب آسیا که به کویت باختیم بازیکن‌های ما چقدر سوتی دادند؟ هیچکس هم در موردشان حرف نزد؛ نه سرمربی، نه بازیکن‌ها و نه هیچکس. اما اگر حسین کعبی این اشتباه‌ها را می‌کرد تازه اعلامیه‌اش را هم می‌چسباندند به خیابان‌ها. خب موضوع پارتی را داشتیم باز می‌کردیم… آره، همان روز توی آژانس هم می‌گفتند. آژانسی گفت چی شده، گفت زده‌اند «ح. ک»، همه می‌گویند «ح. ک» تویی. گفتم حسین الان پیش تو ایستاده، سرومروگنده. اگر می‌گرفتند که حالا باید در اوین بودم. گفتم هنوز باور نمی‌کنم. آژانسی گفت به من گفتند فلانی و فلانی. گفتم تا با چشم خودم نبینم باورم نمی‌شود، تا محروم نشوند باورم نمی‌شود. شاید این تهمت باشد. بالاخره ما در اردوهای تیم ملی با همان‌ها با هم زندگی کردیم. گفتم این‌ها آبرو دارند. آبروی‌شان را که از سر راه نیاورده‌اند. خب من می‌خواهم بروم پارتی، باید زن و بچه‌ام و پدر و مادرم جلویم را بگیرند. چطور جواب خدا را می‌دهید؟ به خدا اگر می‌دانستم که شهرت، این مصیبت‌ها را دارد، من نخواستم. اگر شهرت به این است که مردم به چشم بد نگاه کنند، من نخواستم. خب به هر حال حرف و حدیثتوی فوتبال ما زیاد است. آدم نمی‌تواند توی چشم مردم نگاه کند. چرا آبرویش را می‌برید؟ من زحمت کشیدم و شخصیت پیدا کردم که آخرش در مورد من این‌جوری بنویسید؟ چرا متهم می‌کنید. چرا با شخصیت آدم بازی می‌کنید؟ من به خانواده‌ام گفته‌ام نگران من نباشید. من گذشته‌ام را فراموش نمی‌کنم. وقتی دوست دارم با بچه‌ ۴ماهه‌ام لذت ببرم دیگر توی پارتی چه‌کار می‌کنم. من دنبال معروفیت نیستم. دنبال زندگی سالم هستم. اگر توی بحثپول، مثل بعضی‌ها خرج می‌کردم تا ۳هزار سال دیگر هم توی تیم‌ملی بازی می‌کردم. حسین آدم رکی است اما من اسم کسی را نمی‌آورم. توی همین ماجرای شاخ‌شدن شما با پروین هم کلی حرف و حدیثدرآمد. خب اگر چیزی نبوده چرا باید از قول تو بنویسند که پروین باید از من عذرخواهی کند تا برگردم سر تمرین. هنوز توی جامعه ما احترام بزرگ‌تر‌ها، کامل دفن نشده. خب این، ذهنیت ایجاد می‌کند. آدم صدتا کار خوب هم بکند باز می‌گویند این همان کسی است که می‌خواست مربی‌اش از او عذرخواهی کند. آبرو و حیثیت معمولا ذره‌ذره جمع می‌شوند اما با یک‌حرف، خروار خروار خراب می‌شوند. من می‌گویم مگر رسانه ما تا این‌حد بیمار است که بیاید چنین شایعه‌ای علیه شما بسازد. بعد هم که چی؟ که چی بشود؟ کسی که شخصیت کعبی را بشناسد می‌فهمد که ما بزرگ‌تری و کوچک‌تری حالی‌مان می‌شود. ما توی فوتبال ۲تا بزرگ‌تر داریم. پروین و حجازی، مطمئن باش علی پروین توی گوشم هم بزند نمی‌توانم چیزی بگویم. این شایعه‌ها از کجا باز شده و به چه دلیلی؟ آدم باید دنبال دلیل‌اش باشد. ما که برخورد نداشتیم، دعوا که نداشتیم، خب یک پدر، یک پسر را نصیحت می‌کند. من نمی‌توانم جسارت بکنم که آدم محبوبی مثل پروین از من عذرخواهی کند. آدم باید دنبال دلیل هر کار باشد. الان خدا را شکر همه دیدند که بوسیدمش و حتی روی دستش افتادم. آن‌هایی که دنبال حاشیه هستند دیدند الان بهترین بهانه است تا سمت حسین کعبی و علی پروین بروند. علی‌آقا توی گوشم هم بزند من می‌روم دستش را می‌بوسم. خودش چند وقت قبل گفت که این سرعت و تکنیک تو را هیچکس ندارد. نیاز دارم به تو. بعد من بیایم و بگویم معذرت‌خواهی کن؟ من فقط از یک‌نفر می‌ترسم و آن هم خداست. دست بزرگ‌ترهای فوتبال را می‌بوسم و کوچک‌ترها اگر بی‌احترامی کنند، جوابشان را می‌دهم. اصلا شما مطلب علی کریمی را دیدید که نوشته بودند در تقابل با خاکپور، استیل‌آذین را رها کرد؟ چرا باید با خاکپور من تو من کند؟ علی سرما خورده بود، نرفت همدان. فوتبال ما جوی عجیب و غریب دارد. شما اگر ۳تا بازی نکنی شایعات خودبه‌خود می‌آیند. مال من هم این‌طوری شد. متاسفانه تیم ما پرچهره است. فضول هم همه‌جا زیاد است. دوست دارند رابطه بازیکن و مربی و مدیر باشگاه را خراب کنند. اصلا خودمان هم خبر نداریم از این چیزها که می‌نویسند. پروین خودش گفته بود باورم نمی‌شود حسین این حرف‌ها را بزند. خودش هم باورش نشده بود. می‌داند همه‌اش دروغ است. آدم کوچکی که نیست، توی فوتبال بزرگ شده. نمی‌دانم وا…، قانع نمی‌شوم از این‌که یک‌دفعه چنین دروغ‌هایی، آن هم در این حد وسیع و پردامنه، به خورد مردم داده شود. می‌دانم بعضی رسانه‌چی‌های این دوره و زمانه، چه لعبت‌‌هایی شده‌اند اما دلیل این‌همه شایعه‌پروری‌های خاله‌زنکی سانتی‌مانتال و مضحک را نمی‌دانم. پس فوتبالیست‌جماعت باید برود فارغ‌التحصیل حوزه سیاست داخلی و خارجی شود و پیش از استپ و دریبل، باید برود درس‌های عالم پلتیک را یاد بگیرد؟ دستم را می‌گذارم روی قرآن که فوتبالیست هر چقدر هم عالی و سالم و ساکت باشد باز در این جامعه ورزش برایش حرف درمی‌آورند. هر چقدر هم بلانسبت، زبانم لال، اگر لال و کر هم باشی باز شایعات و تیترها هست.

که چی آخه؟ که چی؟ که چه کنند؟
که جیبشان پر باشد و بگویند زیرآب فلانی را زدیم. مدرک گرفتم آبروی فلانی را ببرم. ساکت هم باشی باز بدتر خالی میکنند زیر پایت را. گردنکلفتی هم بکنی باز زیرآبت را میزنند. من فقط دعا میکنم و خداخدا میکنم که فوتبالم کی تمام میشود. بعدش نه مربیگری میکنم و نه دور و بر فوتبال میپلکم. فوتبال را در اوج کنار میگذارم. من با چشم خودم میبینم برای علی دایی چه اتفاقی افتاده، پس میروم کنار و مینشینم پیش زن و بچهام و بهترین زندگیام را میکنم. شب یلدایت دیر شد، ببخشید؛ این هم مصاحبهای بود... خیلی جالب بود. تمام عمرم چنین چیزی ندیده بودم.