چرا کی روش محبوب است؟

دعوا بر سر خواستن و نخواستن کارلوس کی‌روش، سرمربی تیم‌ملی فوتبال ایران مدت‌هاست آنقدر تکراری شده که شاید بیشتر از اینکه طرفداران او را کلافه کرده باشد، خود منتقدان او را خسته کرده است؛ بعد از جام‌جهانی برزیل به محض اینکه هجمه و حمله‌ای علیه او راه انداخته‌اند، آنقدر موج مثبت مردمی و رسانه‌ای برای نگه داشتن او روی نیمکت تیم‌ملی به راه افتاده که دیگر فهمیده‌اند باید توبه‌کار شوند اگر علیه کی‌روش حرفی بزنند؛ این موج‌های مثبت مردمی از درخواست ها و پیغام های بیشمار کاربران در صفحه توئیتر رئیس جمهور هست تا در رسانه‌ای که قلب فوتبال مملکت است؛ برنامه‌ای مثل نود، که آگاهانه خواست عمومی را فهمیده و در مدت حضور کی‌روش در تیم‌ملی حتی یکبار هم نتیجه نظرسنجی‌هایی که حتی به نحو غیرمستقیم بازتاب دهنده هواداری مردم است، خلاف این موضوع را نشان نداده. حالا هرچقدر به مبلغ قرارداد او، نقد وارد باشد، حالا هر چقدر به انتخاب بازیکنان دورگه و دستیارهایش روی نیمکت نقد وارد باشد، حالا هر چقدر به اخلاق تند و تیزش که گاهی شکل اهانت هم به خود گرفته نقد وارد باشد و حالا هر چقدر به ناز کردن‌های مکررش و تهدید به استعفاهای متعددش نقد وارد باشد، یک نکته عیان و آشکاراست:«مردم او را می‌خواهند». اما چرا؟پاسخ کوتاه است:«کی‌روش دوباره مردم را «عاشق» تیم‌ملی‌شان کرده است». اما چگونه؟این‌بار دیگر پاسخ کوتاه نیست.

کارلوس کی‌روش از آمدنش که یکبار با انصراف همراه بود، حاشیه داشته تا همه این سال‌ها که سرمربی تیم‌ملی بوده؛ حاشیه‌هایی که کاملا نسبت به بودن و ایجادشان آگاه است. او خوب می‌داند که سرمربی یکی از غول‌های فوتبال آسیا بودن یعنی چه. او خوب می‌داند که مردم دوستش دارند و او خوب می‌داند که تیم‌ملی یک کشور، اگر به معنی تام کلمه«محبوب قلب»های مردم آن کشور نباشد، هم تیم‌ملی محکوم به شکست است و هم سرمربی‌اش، محکوم به برکناری.

مردم تیم‌ملی علی دایی و امیر قلعه‌نویی و افشین قطبی و ... را هم دوست داشتند اما فقط «دوست داشتند». کی‌روش دوباره «عاشق» تیم‌ملی بودن را برای مردم معنا کرده و این معنا کردن مجدد، با یکی، دو پارامتر رقم نخورده. بعد از تیم رویایی و دوست داشتنی 98 فرانسه که به آن شکل حماسی و افسانه‌ای، از جهنم ملبورن، برای اولین بار بعد از انقلاب، ایران را به بهشت جام‌جهانی برد، هیچ کدام از تیم‌های ملی به اندازه تیمی که کی‌روش سرپا کرده، محبوب نبوده‌اند. محبوبیتی که او برای تیم‌ملی به ارمغان آورده، ساختگی و ظاهری نیست. افشین قطبی هم با تکرار عبارت «انرژی مثبت»، هم این نکته را خوب فهمیده بود و هم خیلی دوست داشت، رابطه عاشقانه مردم و تیم‌ملی را برقرار کند، اما نتوانست؛ به رغم اینکه بازیکنان محبوبی مثل مهدوی‌کیا و علی کریمی را هم در ترکیب داشت.

علی دایی هم یک میهن‌پرست است که به این نکته آگاه بوده اما یک باخت دو بر صفر در آزادی روبه‌روی عربستان کافی بود تا وجه غلیظ "نفرت" بر وجه رقیق "علاقمندی" غلبه پیدا کند. مگر از این باخت به عربستان را به شکل مفتضحانه‌تری همین تیم کی‌روش روبه‌روی تیم ضعیفی مثل لبنان نداد، اما چرا «نفرت» سر بر نیاورد و تیم‌ملی همچنان محبوب ماند و در نهایت به برزیل هم رسید؟! غیر از این‌ها عملکرد تیم کی‌روش در جام‌جهانی برزیل هم از دریچه آمار و نتیجه، چنگی به دل نمی‌زند و به نوعی ضعیف‌ترین نتیجه تاریخ حضورهای ما در جام‌های جهانی است اما چرا «نفرت» و «حرص» مردم رخ نمی‌نماید و همچنان همه، هم او را دوست دارند هم تیم‌ملی را؟! ساده‌لوحانه است اگر فقط این دلیل را بیاوریم که باخت شرافتمندانه به آرژانتین تنها با یک گل دقایق آخر، آن هم از سوی فوق ستاره فوتبال جهان، آن هم در بازی‌ای که همه منتظر بودیم شش، هفت گل دریافت کنیم، مردم را راضی نگه داشته است. نه، محبوبیت به این سادگی‌ها به دست نمی‌آید. کی‌روش برای فریم به فریم رفتار و عملکرد خودش و کادرش و بازیکنانش، برنامه دارد و برای ثانیه به ثانیه بازی‌های تیم‌اش فکر کرده است و این در یک کلام یعنی «بزرگ بودن».

نمی خواهم منکر زحماتی که مربیان وطنی برای تیم‌ملی کشیده‌اند بشوم و حتی نمی‌خواهم منکر توانمندی‌هایشان باشم اما کی‌روش کاری کرده که او را به اندازه ی هر مربی وطنی‌ای، ایرانی‌تر و ایران دوست‌تر ببینیم و باور کنیم. چشم غره‌اش به داور بازی ایران و عراق در استرالیا را که فراموش نکرده‌اید تا همین داد و بیدادهایی که بر سر داور سنگاپوری بازی جمعه شب ایران و قطر آوار می‌کرد. غیرت می‌بارید از او و مگر می‌شود مردم این غیرت و ایران دوستی را ببینند و عاشق تیم‌اش و خودش نباشند. بازیکنان دورگه همه عاشق سرزمین آبا و اجدادی‌شان هستند اما حتما بازیکنان زاده و بزرگ شده داخل ایران، میهن‌پرستی را با غلظت بیشتری، درونی کرده‌اند.اما همین فاکتور هم باعث نشده مثلا اشکان دژاگه (که فارسی را حتی خوب نمی‌تواند صحبت کند) و قوچان‌نژاد و جهانبخش و سردار آزمون را بدون عِرق وحشتناک ملی ببینیم. آنها هم متاثر از همان سرمربی‌ای هستند که حالا دیگر یکپا ایرانی است.

جمعه شب، این عشق به تیم‌ملی در اولین بازی مقدماتی روبه‌روی تیمی مثل قطر، نه کره و ژاپن و عربستان، فقط در خود استادیوم و 80 هزار نفری که روی صندلی‌ها نشسته بودند، متبلور نبود.

پایان اتوبان حکیم و 30 هزار نفری که با تی‌شرت سفید و پرچم سه رنگ ایران، بی‌خیال ترافیک دو ساعته تا ورودی استادیوم، با پای پیاده می‌رفتند در حالی که می‌دانستند درها بسته شده و امکان ورود ندارند، جلوه دیگری را عیان می‌کرد که بعد از تیم رویایی جام‌جهانی 98 فرانسه به خاطر نداریم؛ این حجم از علاقمندی را به تیم‌ملی کشور.

این انرژی‌ها که گم نمی‌شود، به آسمان هم نمی‌رود، دود هم نمی‌شود. الحمدالله قانون فیزیک موضوع را ثابت کرده که انرژی از بین نمی‌رود. از شکلی به شکل دیگر درمی‌آید و قطعا انرژی مثبت مردم برای تیم‌ملی از شکل عشق به این تیم، به هیچ شکل نامربوط دیگری در نخواهد آمد. یکراست می‌رود در ساق پاهای این 11 نفر که در دقایق 94 و 101 یک شب به یادماندنی، دو تا توپ به دروازه تیم بی‌هویت اما چموشی مثل قطر بچسبانند و ایران را منفجر کنند. انفجار تبریک سلبریتی ها در اینستاگرام تنها یکی از نمودهای این تمرکز انرژی‌های عاشقانه برای تیم‌ملی است. تیم‌ملی یعنی این!